• خانواده به عنوان یک سیستم حمایتی:

به عقیده کاپلان (۱۹۶۷) خانواده از چند راه مختلف به اعضای خود خدمت می­ کند: به عنوان یک منبع اطلاعاتی درباره جهان، سیستمی برای کنترل و اصلاح متقابل، منبع ایدئولوژی، راهنما و واسطه­ای در حل مشکلات، منبع خدمات عملی و راهنمایی صحیح، پناهگاهی برای استراحت و رفع خستگی و به عنوان یک گروه کنترل و مرجع. خانواده تاریخچه­ای از چگونگی زندگی اعضا و ارتباط متقابل و مقابله با مشکلات زندگی را برای اعضای خود تهیه می کند. خانواده روی رفتار، تجربیات و احساسات اعضای خود کنترل خاصی اعمال می­ کند. و به عنوان آیینه ارزش­های افراد و رفتارشان، در واقع منبع بزرگ حمایت خانواده است. علاوه بر این، خانواده منبعی از ایدئولوژی است که سیستم اعتقادی و معیارهای رفتاری را که درک فرد را از طبیعت و جهان مشخص می­سازد، پایه­گذاری می­ کند.
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

ساختار خانواده می ­تواند به عنوان یک حلال مشکل برای تصمیم ­گیری در شرایط بحرانی کمک کند. اعضای خانواده می ­تواند راهنمایی و میانجی­گری کنند و بالاخره اینکه خانواده پناهگاهی برای شکست­ها و ناکامی­هاست. خانواده می ­تواند به عنوان نیروی قدرتمند برای حمایت در برابر دگرگونی­ها عمل نماید. از این رو خانواده قادر است سپری قوی برای فرد در مقابل عوامل استرس­زای خارجی باشد و برعکس اگر خانواده نتواند از افراد خود حمایت کند یا در واقع خودش به عنوان یک منبع استرس عمل نماید، فرد به طور واضح در مقابل استرس حساس­تر خواهد شد (کاپلان، ۱۹۶۷).

  • حمایت اجتماعی در محیط کار:

زندگی خانوادگی تنها شکل حمایت اجتماعی نیست. برای افراد، بسیاری از همکاران به عنوان نوعی جانشین اعضای خانواده عمل می­نماید. کارفرمای یک فرد می ­تواند انتقاد دو طرفه و حمایت لازم را برای سالم نگه داشتن روان فرد به عمل آورد. از طرف دیگر همکاران نیز ممکن است در موقعیت­های استرس زا نوعی دوستی و همدردی لازم را از خود نشان دهند به نظر می­رسد شرکت فعال و موثر در کار، ایجاد حمایت اجتماعی نموده و شخص را در مقابل اضطراب مقاوم می­نماید. سیستم پیچیده روابط کاری و اثرات بالقوه آن­ها در برخورد با استرس­ها، افراد را در جستجوی حمایت از طرف همنوعانش به عنوان یک سیستم حمایت غیررسمی هدایت می­نماید. بهترین نوع منابع اجتماعی آن است که به فرد کمک شود که مشکل خود را شناخته و آن را درجه بندی نماید (کویر[۱۳۱]، ۱۹۹۰ به نقل از شعبانی ۱۳۸۸).
۲-۳-۴- نظریه­ های مربوط به حمایت اجتماعی
تئوری­ها و مدل­های مختلفی پیرامون حمایت اجتماعی مطرح شده است. برخی از تئوری­ها تاکید بر پیوندهای اولیه فرد با اعضای خانواده دارد (مندرسون[۱۳۲]، ۱۹۸۲) و برخی تئوری­ها بر گستره تماس های روزانه فرد با اعضای شبکه ارتباط اجتماعی اشاره می­ کند و تئوری­هایی نیز به هر دو جنبه (پیوندهای اولیه فرد با اعضای خانواده و رابطه با اعضای شبکه اجتماعی) پرداخته­اند و در نهایت بعضی تئوری­ها به بررسی مکانیزم­ های حمایت اجتماعی می­پردازند (این­ولین[۱۳۳] ۱۹۷۷ به نقل از یونگ[۱۳۴]، ۱۹۸۴).
۲-۳-۴-۱- دیدگاه روانپویشی
رویکردهای روانپویشی[۱۳۵] یا نو فرویدی سعی دارند عقاید فروید را گسترش دهند و آن­ها را کامل کنند و به طور کلی تاکید روانکاوی بر نهاد و تعارض­های درون روانی است ولی در روان پویشی به تاکید برخورد و تعارض­های میان­فردی تبدیل شده است.
در این نظام مادر برای کودک معرف حمایت، ایمان، عشق و تغذیه است. کودک چه از نظر وضع بدنی خود و چه از نظر روانی احتیاج به عشق و توجه بی قید و شرط مادرانه دارد. وقتی که کودک رشد می­ کند و پرورش می­یابد، کم­کم یاد می­گیرد که اشیا را آن طور که هستند، درک کند و پی می­برد که مادر هنگام غذا دادن به او لبخند می زند و هنگام گریستن و یا به خاطر اجابت مزاجش او را در آغوش می­کشد. همین کودک در شش سالگی به عشق پدر و راهنمایی و حکمروایی او احتیاج پیدا می­ کند. مادر وظیفه دارد برای او یک زندگی امن ایجاد کند. پدر وظیفه دارد او را تعلیم دهد و طوری راهنماییش کند که بتواند با مشکلات اجتماعی که در میان آن­ها زاده شده است، مقابله کند. نوع عالی عشق مادرانه هرگز مانع رشد کودک نمی­ شود و کودک به مرور از مادر استقلال یافته و سرانجام از او جدا می­ شود. عشق پدرانه باید در کودک احساس قابلیتی فزاینده بیدار کند و سرانجام به کودک اجازه دهد که حکمروای خود شود و از پدر جدایی گزیند (فروم، ۱۳۸۷).
۲-۳-۴-۲- دیدگاه روانی – اجتماعی
بر خلاف فروید، اریکسون[۱۳۶] دیدگاهی روانی – اجتماعی[۱۳۷] بر اساس ساختار شخصیت داشت و به تاثیرگذاری عوامل اجتماعی – فرهنگی بر ساختار شخصیت افراد اعتقاد داشت. اریکسون هشت مرحله رشدی را در فرد در نظر گرفت که در اینجا در مورد مراحل اول و سوم اریکسون که در برگیرنده تاثیر حمایت و نقش آن در زندگی اجتماعی افراد است، بحث خواهیم کرد (شولتز[۱۳۸]، ۱۳۷۷). در نظام اریکسون در مرحله اول (اعتماد در برابر بی اعتمادی)، کودک معمولاً نخستین رابطه را با مادر برقرار می­سازد. او باید بتواند در کنار مادر احساس ایمنی بدست آورد. یعنی این احساس را که مادر دایماً برای ارضای نیازهایش در کنارش قرار دارد. مراقبت­های منظم و محبت آمیز برای ایجاد احساس اعتماد در کودک ضروری است و اولین رابطه عاطفی اگر خوب برقرار شود، برای کودک یک ایمنی است که اعتماد به دنیای بیرونی را میسر می­سازد. احساس ایمنی شرط هر نوع پیشرفتی است.
در مرحله سوم، ابتکار در برابر احساس گناه، بر حسب نظریه اریکسون، تقویت شدن از سوی همسالان، پشتیبانی والدین و تشویق­هایی که کودک در اولین کوشش هایش دریافت می­ کند، می ­تواند به کودک در تشکیل تصور مثبت از خود و همچنین ایجاد یک شخصیت مستحکم کمک کند(منصور و دادستان، ۱۳۸۷).
از دیدگاه آدلر[۱۳۹] شخصیت افراد به علت تعاملی که بین محیط و تعاملات اجتماعی فردی وجود دارد، شکل می­گیرد. آدلر اهمیت نیروهای اجتماعی و تاثیر آن بر افراد را قویتر از نیروهای زیستی می­دانست و معتقد بود توان افراد برای داشتن علاقه اجتماعی، یک مورد ذاتی است. آدلر همکاری و همیاری افراد و همچنین حمایت­های آن­ها را برای حل مشکلات و معضلات خویش، علاقه اجتماعی می­دانست و معتقد بود که هر فرد ناگزیر به برقراری روابط اجتماعی با دیگران است. وی ریشه اختلالات رفتاری را در تجارب دوران کودکی فرد می­داند و به نظر او مهمترین عامل در تامین سلامت روانی شخص، شرایط محیط اجتماعی و نحوه ارتباطات او با دیگران است (شفیع آبادی، ۱۳۷۷). آدلر به طور وسیعی طیف حمایت تا بی­اعتنایی را با عناوین حمایت افراطی والدین، نازپرورده کردن کودک، جانبداری، سلطه والدین، مسامحه و غفلت والدین مورد بررسی قرار می­دهد و تاکید می­ورزد که چنین رفتاری در نهایت منجر به ناسازگاری کودک می­گردد (رحیمیان، ۱۳۸۱).
۲-۳-۴-۳- رویکرد انسان­گرا
یکی از مفاهیمی که مزلو[۱۴۰] ( ۱۹۷۰ به نقل از شولتز، ۱۳۷۷) به عنوان یک نیاز اساسی برای فرد ضروری می­داند، حمایت اجتماعی است. وی مشاهده کرد که اکثر افراد نوروتیک که برای روان درمانی به او مراجعه می کنند دارای احساس فقدان امنیت، تعلق خاطر، عشق، توجه و حرمت رنج می­برند. در افراد سالم بین نیازهای اساسی امنیت، تعلق خاطر، عشق، توجه و حرمت رابطه تنگاتنگی وجود دارد که موجب پویایی و تعامل فردی و خودشکوفایی می­ شود. مازلو معتقد است افراد از طریق محیط اجتماعی نیازهای اساسی خود را رفع می­ کنند و از این رو نسبت به احساسات و نیات دیگران حساس هستند. حمایت اجتماعی یک کمک دو جانبه است که موجب تصور مثبت، پذیرش خود و احساس مورد محبت و عشق بودن می­ شود که در همه این­ها فرصت­های لازم جهت رشد و تحول را فراهم می­ کند. حمایت اجتماعی تکاملی دایمی است که موجب تعدیل فرایند رشد شخصیت می­ شود. به نظر مزلو افرادی که به خودشکوفایی رسیده اند نیاز اندکی به حمایت اجتماعی دارند زیرا آن ها متکی به خود بوده و منبع مثبتی برای دیگران محسوب می­شوند. از طرفی دیگر طبق نظریه راجرز[۱۴۱]( ۱۹۸۹ به نقل از هاشمی، ۱۳۷۳)، اگر ما بتوانیم به افراد توجه مثبت نامشروط نشان دهیم، آن­ها قادر هستند تا ناهمخوانی­های درونی خود را کاهش دهند و به تمامیت برسند. این نوع پذیرش نسبت به مراجع او را به عنوان یک شخص مجزا در بر می­گیرد و اجازه می­دهد تا او احساسات و تجربه های خودش را داشته باشد و فضاهای خود را در آن پیدا کند. در مجموع می توان گفت که در دیدگاه انسان­گرایی، عملاً بر حمایت تاییدی، عاطفی و بیانی تاکید می­ شود.
۲-۳-۴-۴- دیدگاه شناختی
در نظریه شناختی[۱۴۲] برخی از پژوهشگران بر این باورند که تنیدگی به شناخت فرد از خود و محیط بستگی پیدا می­ کند. از سویی این پژوهشگران به دو راهبرد اشاره می­ کنند که توسط فرد برای کاهش اثرات تنیدگی استفاده می­ شود. راهبردهای مشکل مدار و راهبردهای هیجان­مدار. راهبردهای مشکل مدار جهتشان به طرف اداره و رویارویی با مشکل است در صورتی که راهبردهای هیجان­مدار جهتشان به سوی بهینه­سازی پریشانی هیجانی است. به علاوه راهبردهایی وجود دارد که از هر دو واکنش هیجان­مدار و مشکل­مدار استفاده می­ کنند. حمایت اجتماعی یکی از این راهبردهاست و بدین ترتیب ناظری بر حمایت اطلاعاتی، عاطفی و ابزاری است (فلمینگ و باوم[۱۴۳]، ۱۹۸۴ به نقل از فلاتی، ۱۳۸۰).
۲-۳-۴-۵- دیدگاه یادگیری اجتماعی – شناختی
به عقیده بندورا[۱۴۴](۱۹۸۸ به نقل از شولتز، ۱۹۹۴) علاوه بر تاکید بر رفتارهای آشکار فرد باید به متغیرهای شناختی در رابطه بین محرک و پاسخ نیز توجه کنیم. بندورا همچنین به مفهوم تقویت جانشینی در عقاید خود می ­پردازد و معتقد بود که گاهی برخی از یادگیری­ها توسط فرد، بوسیله مشاهده او از تقویتی که دیگران بخاطر عملی دریافت می­ کنند، حاصل می­ شود. نظریه پردازان یادگیری اجتماعی – شناختی[۱۴۵] به این عقیده رسیده اند که بخش عمده تقویت در تجربه انسان (دست کم پس از طفولیت) ارتباط اندکی با نیازهای فیزیولوژیکی دارد و یا هیچ ارتباطی ندارد. در عوض اکثر تقویت­کننده­هایی که برای افراد اهمیت دارند، تقویت­کننده­ های اجتماعی – پاسخ­های تایید­کننده یا رد کننده سایر افراد- هستند . تاکید بر این عقیده که تقویت­کننده های عمده در تجربه انسان ماهیتی اجتماعی دارند، اولین مفهوم از چند مفهومی است که این نظریه ­ها بدان وسیله، نظریه­ های یادگیری اجتماعی نامیده شده ­اند. اصطلاح تقویت خود هم به معنای ساده آن که افراد پس از انجام فعالیتی تقویتی به خودشان بدهند هم به این معنا که افراد با تایید و عدم تایید نسبت به اعمال خودشان واکنش نشان می­ دهند، مستقیماً از مفهوم تقویت اجتماعی اقتباس شده است که به طور کل این مفاهیم به حمایت اجتماعی بر می­گردد(بندورا، ۱۹۸۶ به نقل از شعبانی، ۱۳۸۸).
۲-۳-۵- مدل های مطرح شده پیرامون حمایت اجتماعی
۲-۳-۵-۱- مدل اپی ژنتیک
مدل اپی زنتیک[۱۴۶] مشروحی از تحولات اجتماعی است. موضوع اصلی آن بر این فرض استوار است که مجموعه تجارب اجتماعی با یکدیگر ارتباط دارند. بدین معنا که اگر نوزاد در ارتباط با مادر یک رابطه سازگارانه داشته باشد، این رابطه صمیمانه اولیه تجارب بعدی کودک را متاثر می­سازد. این مدل دارای سه مشخصه اصلی می­باشد که عبارتست از :۱) دارای یک توالی ثابت است. ۲) جبری است. ۳) ساختار کیفی دارد.
الف) توالی ثابت: در نظریه اپی ژنتیک بحث از ارتباط خطر پیش رونده­ای است که در ابتدا نوزاد را با شخصی که عضو شبکه ارتباطی است و معمولاً مادر می­باشد منطبق می­ کند و این شالوده­ای برای سازگاری در ارتباطات اجتماعی بعدی است. بالبی ( ۱۹۶۹) اساساً بر این باور است که ارتباط منحصر به فرد زیستی بین مادر و نوزاد، اساس سازگاری­های بعدی است. اینسورث[۱۴۷] و همکاران (۱۹۷۸) به توصیف فرمول کلی پرداخته­اند که در آن دلبستگی نتیجه طبیعی تعاملات اولیه نوزاد با دیگران است. گرچه بیشتر بر رابطه مادر و نوزاد تاکید دارد اما رابطه با پدر، خواهر و برادر، پدر بزرگ و مادربزرگ، همسالان و سایر افراد نیز مهم تلقی می­ شود و ممکن است کودک به آن­ها نیز دلبستگی داشته باشد. البته این دلبستگی تا حدی نیز فرهنگی است، زیرا در برخی از فرهنگ­ها، خانواده گسترده هستند و افراد بزرگ خانواده چون عموها، دایی­ها، خاله­ها و عمه­ها را نیز در بر می­گیرد و تمام این افراد می­توانند از موضوعات دلبستگی محسوب شوند که ارتباطات اولیه کودک را متاثر می­سازند (به نقل از شه­بخش، ۱۳۹۰).
ب) جبری بودن: فروید و بالبی علاوه بر اینکه توالی ثابتی را در تحول ارتباطات مورد توجه قرار داده­اند، تجارب اجتماعی بعدی را نیز حاصل تجارب اولیه بین مادر و کودک دانند. بالبی (۱۹۵۱) معتقد است بدون وجود ارتباط مناسب بین مادر و نوزاد کودک در معرض خطر مجموعه ­ای از بدکارکردی­های تحولی است که اثرات آن دیرپاست و می ­تواند منجر به مرگ کودک شود. لوییس[۱۴۸] و همکاران (۱۹۷۵) دریافتند ارتباط کودک با همسالانش منشا سایر ارتباطات است. بنابراین علاوه بر رابطه کودک با والدین باید سایر ارتباطات کودک را نیز مورد توجه قرار داد. در دیدگاه اپی ژنتیک نخستین دلبستگی بین مادر و کودک منجر به ایجاد ویژگی خاصی می­ شود که وجود یا عدم وجود این ویژگی تعیین­کننده ماهیت ارتباطات بعدی است ( به نقل از طاهری، ۱۳۸۹).
۲-۳-۵-۲- مدل سلسله­مراتبی جبرانی
این مدل مطرح می­ کند که تامین حمایت مبتنی بر اولویت و اهمیت روابطی است که افراد با یکدیگر دارند. روابط اولیه به لحاظ اهمیت و اولویتی که دارند، ایده­آل نوع رابطه حمایتی برای طیف وسیعی از حمایت­هایی است که طرفین رابطه می­توانند برای هم فراهم کنند. در غیاب روابط اولیه­ای مثل همسر و فرزند، روابط مرتبه پایین­تر مثل دوستی می ­تواند جانشین جبرانی روابط همسر و فرزند شود. این مدل پیوندهای اولیه را حالت­های مرجع برای حمایت اجتماعی به حساب می ­آورد. وقتی که افراد فاقد این نوع پیوندها باشند، پیوندهای مرتبه بعدی را جایگزین آن­ها می­ کنند. از این رو طبق این مدل، اولاً پیوندها به لحاظ شدت رابطه و حمایت حاصل از دارای اهمیت سلسله­مراتبی است. لذا روابط به دو دسته روابط اولیه و روابط مرتبه پایین تر تقسیم می­ شود. ثانیاً در صورت فقدان یا عدم دسترسی به روابط اولیه، فرد روابط مرتبه پایین­تر را برای جبران آن به کار می­گیرد. مکانیزم جبران یا جانشینی از سوی افراد بیوه و مطلقه و نیز کسانی که با فرزندانشان تماس محدودی دارند مورد استفاده قرار می­گیرد. این افراد به علت از دست دادن روابط اولیه خود، منابع حمایتی دیگری که عمدتاً مرتبه پایین­تر هستند را به کار می­گیرند (کانتور[۱۴۹]، ۱۹۷۰ به نقل از بیات، ۱۳۸۶).
۲-۳-۵-۳- مدل صمیمیت
این مدل بر کیفیت روابط افراد بیشتر از کمیت آن تاکید دارد. بر اساس این مدل اشخاصی که دارای روابط صمیمانه­ای با اطرافیان خود هستند از نظر سلامت در سطح بالاتری قرار دارند. پژوهش ها نشان داده­اند که داشتن پیوندهای نزدیک و اطمینان بخش با دیگران در جلوگیری از اقدام به خودکشی و بیماری­های روانی از جمله افسردگی عامل تعیین­کننده ­ای است . مدل صمیمیت، روابط سودمند را به عنوان روابط نزدیک و با اعتماد مشخص می­ کند (برهیم، ۱۹۹۳).
۲-۳-۵-۴- مدل تعداد حمایت­کننده­ های در دسترس
این مدل بر تعداد حامیان در دسترس شخص به هنگام نیاز تاکید می­ کند و حمایت اجتماعی را تعداد افرادی که یک شخص از آن­ها حمایت دریافت کرده است، تعریف می­ کند. افرادی که حمایت کننده­ های بیشتری دارند از سلامت بهتری برخوردار هستند و پژوهش­ها نیز نشان می­دهد که آن­هایی که حمایت کنندگان بیشتری دارند از نظر سلامتی وضع بهتری را تجربه می­ کنند (کوهن و هابرمن[۱۵۰]، ۱۹۸۳). این یافته­ ها طبیعت متعامل حمایت اجتماعی را نشان می­ دهند به این معنا که برای بدست آوردن حمایت اجتماعی مردم باید آن را در دنیای خارج جستجو کنند. از آنجا که مردم وقتی نیازمند باشند به دنبال حمایت اجتماعی هستند، پس افرادی که نیاز بیشتری دارند از حمایت کننده­ های بیشتری برخوردار هستند (کوهن و پیترسون[۱۵۱]، ۱۹۸۹، به نقل از بیات، ۱۳۸۶).
۲-۳-۵-۵- نظریه دو عاملی سلامت هیجانی
طی دو دهه گذشته تحقیقات قابل ملاحظه ای برای تعیین وضعیت سلامت هیجانی بزرگسالان انجام شده است. بنا بر این تحقیقات، حوادث، فشارهای زندگی، میزان برخورداری از حمایت اجتماعی در راهبردهای مقابله موثر می­باشد(کسلر و همکاران، ۱۹۹۸ به نقل از بهمنی، ۱۳۸۱). در این نظریه انسان دارای دو نیاز اصلی است: ۱٫ نیاز به اجتناب از درد و ۲٫ نیاز به تحول.
هرزبرگ[۱۵۲] و همکاران (۱۹۷۴ به نقل از زارع، ۱۳۸۲) اظهار داشتند دامنه نتایج رفع نیازهای اجتناب از درد، حالات هیجانی متنوعی را موجب می­ شود. در حالی که رفع نیازهای تحولی حالات انگیزشی را موجب می­ شود که دامنه اش در دو بعد پوچی از درد و خودشکوفایی قرار دارد. شکست خوردن در رفع اجتناب از درد موجب عواطف منفی و نارضایتی می­ شود. در حالی که شکست در تحقق نیاز به تحول، موجب از دست دادن عواطف مثبت و رضامندی می­گردد. بر این باورند که تنها عوامل بهداشتی چون فقدان موقعیت­های استرس­زای کاری می ­تواند نیازهای اجتناب از درد را برطرف سازند و تنها عوامل انگیزشی چون هماوردجویی و علاقه به کار می­توانند نیازهای مربوط به تحول را تحقق بخشند. همچنین میزان برخورداری از حمایت و داشتن فعالیت اجتماعی توام با عواطف مثبت فرض شده است. این یافته­های تجربی منطبق بر تئوری دو عاملی­اند. محققین پیشنهاد می­ کنند که حمایت اجتماعی می ­تواند تنها در رفع نیاز به تحول از طریق ایجاد عواطف مثبت موثر باشد.
۲-۳-۵-۶- چشم انداز محیط­نگر
رویکرد محیط­نگر در حمایت اجتماعی، توجه خویش را به سوی اثرات محیط اجتماعی بر سلامتی متمرکز کرده است. یکی از موثرترین مشارکت­های شناخت­شناسانه، توسط کاسل[۱۵۳](۱۹۷۶) ارائه شد. به عقیده وی یک جنبه خاص از محیط یعنی حضور همنوعان می ­تواند آمادگی ابتلا به بیماری­های محیطی را کاهش دهد. کاپلان (۱۹۶۷) نیز از نقطه نظر جامعه­شناختی و روانپزشکی، بر نقش سیستم­های حمایتی در مقابله با استرس­های زندگی متمرکز شدند. کاپلان به طور اختصاصی علاقه مند به مطالعه حمایت انجام شده از طرف خانواده و همکاران و گروه ­های خودیاری بود. او به نقش بازخوردهای متقابل در روابط حمایت­گرانه تاکید کرد. وایز[۱۵۴] ( ۱۹۷۴، به نقل از هاشمی نصره آباد، ۱۳۷۳) بیان کرده است که برای روابط اجتماعی شش شرط عمده وجود دارد: دلبستگی، انسجام اجتماعی، فرصت­هایی برای مهرورزی، اطمینان آفرینی از نگرانی شخصی، حس اتحاد و پیوستگی منسجم و دسترس­پذیری و راهنمایی.
۲-۳-۵-۷- چشم­انداز تفاوت فردی
اجتماعات و گونه­ های متعدد سازمان­های اجتماعی می­توانند به عنوان مراجع حمایت­گر طبقه بندی شوند و افراد نیز می­توانند تحت عنوان حمایتی که دریافت می­ کنند، طبقه ­بندی شوند. بازشناسی حمایت اجتماعی به عنوان متغیر تفاوت فردی، منجر به کثرت ابزارهایی شده است که به منظور سنجش آن درست شده است. این ابزارها، حمایت اجتماعی را مطابق با ملاک­هایی چون قابلیت دسترسی و فراوانی اشخاص حمایتگر، یا حمایت مهیا شده توسط افراد خانواده، دوستان یا اطرافیان یا حمایت مهیا شده در درون روابط بسته و سری یا کارکردهای خودبسندگی حمایتی و یا چگونگی جفت شدن کارکردها با نیازهای افراد و رضامندی از حمایت قابل دسترسی طبقه بندی می­ کنند. تعدادی از تحقیقات اظهار می­ کنند که حمایت اجتماعی یک مفهوم چند بعدی است و شامل این عقیده است که فرد در وجود خودش، احساس نزدیکی و تعلق هیجانی نسبت به دیگران و منابع حمایتی پیدا کند (هاشمی نصره آباد، ۱۳۷۳).
۲-۳-۵-۸- تئوری نظام شبکه ­های ارتباطی
تئوری نظام شبکه ­های ارتباطی بیشتر یک مدل اجتماعی است و در پی تحلیل علل رفتارهای اجتماعی است. در این مدل فشارها و اجبارها، ارتباطات اجتماعی را متاثر می­سازند و رفتارها در این مدل کاملاً آگاهانه است.
نظام شبکه ارتباط اجتماعی دارای وجوه قابل ملاحظه­ای است که عبارتند از: ۱) عناصر،۲) بهم پیوستگی عناصر، ۳) غیرتجمعی بودن عناصر۴) جمع عناصر برابر با کل نظام نیست. ۵) عناصر تحت یک اصل ثابت عمل می­ کنند. ۶) نظام­ها هدفدار می­باشند. حمایت اجتماعی ادراک شده به کارکرد شبکه­ ها گفته نمی­ شود بلکه به تاثیری که این شبکه­ ها روی شخص دارد، اطلاق می­گردد. نوزاد به دنیای مملو از شبکه­ ها وارد می­ شود که اصلی­ترین آن خانواده است. اجتماعی شدن نوزاد نتیجه فرایند عضویت وی در این شبکه­هاست (لوییس، ۱۹۸۷ به نقل از طاهری، ۱۳۸۹).

  • عناصر: سیستم­ها ترکیبی از مجموعه عناصر است و هرکدام از اعضای خانواده به عنوان یک عنصر محسوب می­شوند. این عناصر شامل پدر، خواهر و برادر، سایر خویشاوندان مانند پدربزرگ مادربزرگ، عمو، دایی، عمه و خاله می­باشد.همچنین همسالان نیز جزء مهمی از عناصر به حساب می­آیند. تعاملات موفقیت­آمیز با همسالان و ارتباط موثر توام با دلبستگی به آن­ها متاثر از ساختار جامعه و ارزش­های فرهنگی است.
  • بهم پیوستگی عناصر: هرچند شبکه ­های ارتباطی از عناصر مختلفی تشکیل شده است اما بر یکدیگر تاثیر متقابل دارند. تعاملات اعضای خانواده با یکدیگر دارای سطوح مختلفی است که بر یکدیگر اثر گذاشته و از هم تاثیر می­پذیرند. تعداد اعضای خانواده، سن نوزاد، میزان رضایتمندی از زندگی زناشویی بر کنش تعاملی آن موثر است.
  • غیرتجمعی بودن نظام ارتباطی: بدین معنا که رفتارهایی که مجموعه عناصر در نظام باهم دارند، متفاوت از رفتارهایی است که به تنهایی بروز می­ دهند. مثلاً رابطه مادر و کودک با رابطه والدین با یکدیگر متفاوت است و وقتی پدر حضور دارد رابطه مادر با کودک متفاوت است.
  • عناصر برابر با کل نظام نیست.
  • ثبات وضعیت: یعنی نظام اجتماعی در عین اینکه ثبات خود را حفظ می­ کند دارای سطوحی از تغییر است. این امر حاکی از میزان درجه انعطاف پذیری و حفظ ثبات نظام است.
  • هدفمند بودن نظام: مجموعه عناصر نظام، خود را با اهداف نظام سازگار می­ کنند. مثلاً در خانواده فرایندهای اساسی با تحول کودک تغییر می­ کند، به گونه ­ای که مهارت­ های کودک و اطلاعات و رفتارهای اعضای خانواده دایماً تغییر یافته و در حفظ ثبات نظام موثر است. لوییس و بن[۱۵۵](۱۹۷۱ به نقل از طاهری ۱۳۸۹) دریافتند که ماهیت تعاملات کودک که در طی دو سال اول زندگی با هر دو والد تغییر می یابد. بدین معنا که تماس های بدنی کاهش می یابد و بر میزان رفتارهای اکتشافی و صحبت کردن افزوده می­ شود. بنابراین در طی دوره­ های تحولی ارتباطات نیز دچار تحول می­ شود.
موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...