که ز تنها شدنش چشم براست ( همان ، ۵۵۵ ) .
۳-۸: ترکیب های اضافی استعاری در اشعار نیما
۱- آغوش بهار
دل فولادم را بی شکی انداخته است
دست آن قوم بداندیش در آغوش بهاری که گلش گفتم از خون و ز زخم ( همان ،۷۷۱)
۲- جیب سحر
از گوشه های جیب سحر، صبح تازه را می آورد خبر ( همان ،۵۱۹ )
جیب سحر شکافته ز آوای خود خروس می خواند ( همان ، ۶۲۸ )
۳- چشم دل
چشم دل می باید
که ز هر رنگ به معنی آید ( همان ، ۵۳۴ ).
۴- چشم شب
قرمز به چشم، شعله خردی
خط می کشد به زیر دو چشم درشت شب
وندر تقاطع دور ( همان ،۳۲۶ ) .
خلق اند در عبور
۵- چشم گوش
وین حرف ها ازو
در چشم گوش ها
در گوش چش مها
فردا شنیدنی است ( همان ، ۵۱۰ ) .
۶- خنده مهتاب
گفت با خود: چه شبی!
به همه خنده مهتابش بر من تاریک ( همان ، ۵۲۳ ) .
۷- زبان دل
در تو من با دل دارم پیوند
آشناییم از این ره به زبان دل هم ( همان ، ۵۸۱ ) .
۸- کوکبه صبح
راه کوتاه کن آوایش برداشته رقص از ره دور
(چو پیام نفسِ کوکبه صبح سفید)
می گشاید به فراوان بخشی
در دلش گنج امید ( همان ، ۶۹۰ )
۹- گوش دل
و یکی نتواند از ایشان
حرف من کاید مرا از دل به گوش دلش بپذیرد
دوری از من می گزینند ( همان ، ۴۸۱ )
۱۰- لطف صبا
من از آهنگش که گویی داشت با لطف صبا پیوند
و در من هر شعف را تازه می کرد ( همان ، ۴۷۰ )
۱۱- نفس صیح
راه کوتاه کن آوایش برداشته رقص از ره دور
(چو پیام نفسِ کوکبه صبح سفید)
می گشاید به فراوان بخشی
در دلش گنج امید
اینگونه به نظر می رسد که نیما سعی و تلاش زیادی برای استفاده از استعاره و تشبیه نمی کند . او خود در نامه ای اینگونه ذکر می کند .

نویسنده باید صنعت کند،‌ بهتر از آن جور که مردم می‌بینند، باید بسازد و به مردم تحویل دهد. همه چیز را ببیند‌، بشنود و بو بکشد‌، با تمام هوش و حواس خود در میان اشیا فروبرود‌، از خاکروبه گرفته یا گل و لای‌، از پیشانی یک دختر یا میان سنگلاخ‌ها‌، بیان لازم که امروز می‌تواند مثل موسیقی و نقاشی وسیله تحریک و انتقال واقع شود این است.
می دانیم یک پل کهنه که روی یک رودخانه قرار دارد و از شکاف های آن بعضی نباتات هرزه روئیده است چطور در نظر ما جلوه می کند ولی باید وصف کنیم من دو رقم وصف می کنم شما خودتان به من نمره بدهید .
۱- در حین عبور به پلی کهنه و قدیمی که از شکاف های سنگ های آن نباتات خود رو روئیده بود در فراز رودخانه واقع شده بود برخوردند .
۲- در آنجا به پلی برخوردند این پل بسیار و کهنه و قدیمی به نظر می آمد . به مرور زمان از شکاف سنگ ها چند شاخه خاکشیر و اسپند روئیده .
وصف بومی بر حسب تجربه خود مختصات زیر را داراست
۱- حواس بیننده بر حسب چیست و خیز غیر طبیعی و سیر سرسری و مشوش پل را تعقیب نکرده است بلکه اول پل را دیده بعد متوجه کهنگی آن شده است و در این ضمن دریافته است که از شکاف سنگهای این حیات کهنه چه بیابانی سبز شده است .
۲- جملات کوتاه و به مناعت خیال انسان ساخته شده اند .( یعنی همانطور که خیال به تدریج پیش می رود و با وقفه های موقتی در جزئیات اشتباه سیر می کند ) . خواننده هم بر حسب تدریج و توقف طبیعی که خود را قائل برای ورود اثرات خارجی می سازد با پل مزبور آشنا می شود .
ولی صنعت شرقی این مسئله را چنانکه مسایل دیگر رعایت نمی کند یعنی یک صنعت روحانی و مذهبی است که مطابق با شیوه و سبک مخصوص خود فکر را با لا یتناهی و باریکی های مبهم اتحاد می دهد . امثال آن را خیلی می توانید در اشعار قدما پیدا کنید .

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...