ناتوانی انسان در متوقف کردن گذر زمان

تحمیلی بودن چرخش آسیاب بر گندم

تغییر در انسان و تبدیل جوانی به پـیـری

تغییر در گندم و تبدیل آن به آرد

برگشت‌ناپذیر بودن جوانی ازدست‌رفته

برگشت‌ناپذیر بودن آرد به گندم

وجه شباهت اخیر، زمان را از حرکت دایرهای خارج میکند؛ چون زمان دایرهای برگشت‌پذیر است.
ب.حرکت زمان به صورت مارپیچ: بیان مفهوم زمان در قالب حرکت مارپیچ تلفیقی از حرکت خطی قرآن و حرکت دایره‌وار در عرفان است. این نوع حرکت را که در آن مسیر مبدأ تا مقصد با حرکت چرخشی طی می‌شود می‌توان به صورت زیر ترسیم کرد:
وقتی سعی می‌گوید: «گر توان بود که دور فلک از سر گیرند…» (۶/۲۸۲) و یا «وگر دوران ز سر گیرند، هیهات…»(۳۷۸/۳) نشان می‌دهد که به اعتقاد سعدی زمان یا دور فلک نقطه‌ی آغاز دارد که امکان برگشت و شروع دوباره از آن نقطه وجود ندارد؛ در عین حال واژه‌ی «دور» را فراوان در مفهوم زمان به کار می‌برد؛ یعنی حرکت زمان دورانی است.
دایره حرکتی یکنواخت و تکراری دارد، اما «پدیده‌ای اسلیمی گویای حرکتی موزون وعقلانی است که بازگشت به نقطه‌ی اول را چون دایره تکرار نمی‌کند» (پورجعفر، ۱۳۸۱: ۲۰۴). وقتی سعدی از «این دور»، «چو دور، دورتر باشد» و «دور ابد» سخن می‌گوید، در واقع حرکت‌های دورانی مختلف و متعددی را مطرح می‌کند که یکسان و یکنواخت نیست:
ســـعدیــا دور نیک نامی رفــت نوبت عاشقی است یک چندی(۹۳/۱۰).
لیــــــکن اگر دور وصـــالی بود صلــــح فراموش کنـد ماجرا (۲۰۱/۸).
نکته‌ی دیگر این که دایره همان‌گونه که آغاز ندارد، پایان و انتهای نیز برای آن متصور نیست، اما مفهوم زمان در غزلیات سعدی نقطه‌ی پایان دارد:

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

چیست دوران ریاست که فلک با همه قدر حاصل آن است که دایم نبود دورانش (۴۴۱/۲).
در مجموع در غزلیات سعدی حرکت مارپیچ زمان از حرکت دایره‌وار آن بیش‌تر است. در غزلیات حافظ بر عکس حرکت دایره‌وار بسیار بیش‌تر از حرکت مارپیچ گونه است. هر چند از ابیاتی مانند بیت زیر:
دور مـــجنون گذشت و نوبـــــت ماست هرکسی پنــج روز نوبت اوست (۵۶/۸).
می‌‌توان حرکت مارپیچی برای زمان برداشت کرد، اما ابیاتی که به صراحت برای زمان حرکت دایره‌وار و در عین حال دارای آغاز و پایان تصور کند، وجود ندارد، بلکه در اغلب موارد صراحتاً واژه‌ی «دایره» را از طریق استعاره‌ی مصرحه یا تشبیه برای مفهوم زمان به کار می‌برد که در غزلیات سعدی حتی یک مورد هم در این معنا به کار نرفته است:«در دایره‌ی قسمت ما نقطه‌ی تسلیمیم» (۴۹۳/۹)؛ «در دایره‌ی قسمت اوضاع چنین باشد»(۱۶۱/۵)؛ «زین دایره‌ی مینا خونین جگرم…»(۴۹۳/۱۱)؛ «عشق داند که در این دایره سرگردانند» (۱۹۳/۲) و به ویژه در بیت زیر:
چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار هرکه در دایرهی گردش ایام افتاد(۱۱۱/۶).
به دلیل اینکه حرکت مارپیچ گونه از بسیار جهات مانند نقطه‌ی آغاز و پایان داشتن با حرکت خطی برابر است. فلذا، سعدی درکی خطی از زمان دارد و حافظ مفهوم زمان را با فرافکنی در قاب دایره به نمایش می‌گذارد.
براساس طرحوارههای چرخشی، سعدی یا نگاه منفی به زمان دارد (۱۷۴/۸، ۵۷۸/۲۵ و ۴۴۲/۲) یا فاقد ارزیابی است (۲۸۲/۶، ۵۴۲/۲ و ۴۲/۱۵). سعدی از نکوهش و پذیرش زمان سخن می‌گوید؛ ولی حافظ هم از پذیرش زمان سخن می‌گوید (۱۱۸/۵)، هم از ستایش زمان (۲۴۲/۳) و هم از نکوهش آن (۳۳۴/۹). در غزلیات سعدی ابیات حاوی ستایش زمان نادر است؛ اما در غزلیات حافظ فراوان؛ مثل:
دور فلکی یکسره بـــــر منهج عدل است خوشباش که ظالـم نبرد راه بـــه منزل(۳۰۴/۸).
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نگشت دائماً یکسان نباشد حال دوران غم مخور(۲۵۵/۴).
آنچه به دغدغه زمان اعتبار می‌بخشد، مفهوم مرگ است. درواقع، ستایش زمان یعنی ستایش مرگ. بنابراین، سعدی گذشته ‌از نکوهش مرگ، آن را می‌پذیرد؛ ولی حافظ درعینِ نکوهش، هم آن را می‌پذیرد، هم می‌ستاید و هم میکوشد با آن به ابدیت و جاودانگی برسد و این منظور را با طرحوارههای چرخشی و حرکتهای دوری بازگو میکند؛ زیرا «در غالب تمدنها ابدیت به‌شکل دایره و چرخ تصویر می‌شود.» (دوبوکور، ۱۳۷۶: ۷۷).
«انسان زمان را با اسطوره‌ی پایان می‌فهمد. هایدگر درباره‌ی زمان و هستی می‌گوید: «زمان بودگی، یعنی آن‌چه نابود شدنی است، چیزی که از دایره‌ی زمان، بیرون می‌رود»، غیاب و حضور مرگ زمان را تبدیل به دو بعد «اکرانه» و «کرانمند» می‌کند. اکرانگی زمان آفرینندگی زمان است و کرامندی‌اش نابود کننده بودنش. کریشنا می‌گوید: من زمانم، زمان نیرومند و جهان نابود کن. ولی برای حفظ جهان در این جا ظهور یافته‌ام. یعنی هم می‌آفریند و هم نابود می‌کند» (جهاندیده، ۱۳۹۱: ۱۲۳).
می‌توان گفت بیان خطی زمان به جنبه‌ی نابودکنندگی و مرگ‌آوری آن و بیان دایره‌وار به جنبه‌ی آفرینندگی و مرگ‌گریزی آن توجه دارد. در قرآن زمان خطی غلبه دارد، چون این کتاب برای «تذکر جهانیان»(انعام۹۰) نازل شده است و می‌خواهد با هشدار مرگ و ناپایداری زمان دنیوی، انسان را از دلبستگی به دنیای مادی رهایی بخشد. واعظ بودن سعدی نیز در شکل‌گیری این تلقی از زمان بی‌تأثیر نبوده است.
سعدی با «زمان خطی می‌خواهد به هویت و فردانیت خویش نزدیک شود» (همان: ۱۴۴)؛ اما حافظ «با بازآفرینی زمان حلقوی در روایت‌ها و اندیشه‌هایش می‌‌خواهد از زوال زمان خطی بگریزد» (همان). این امر به واقع‌گرایی سعدی و آرمان‌گرایی حافظ برمی‌گردد.
شیوه غربیِ تفکر، خطی است و راهی برای بسط عقلانی موضوع به‌‌شمار میآید؛ اما شیوه شرقی تفکر به‌صورت دایرهای (جیوگلو، ۱۳۹۰: ۳۸۲) و نماد بینش اشراقی و بازگشت به اصل است. جرج لیکاف نیز با دو استعاره «بحث و استدلال راه مستقیم است» و «بحث و استدلال دایره است»، به دو شیوه متفاوت تفکر غرب و شرق اشاره میکند و از آنها دو کلیشه «شرقیها احساسی هستند» و «غربیها معقولاند» را استنباط می‌کند (لیکاف و جانسون، ۱۳۸۰: ۸۹- ۹۱). با این مقدمه، براساس غلبه حرکت مارپیچ زمان در اشعار سعدی که به حرکت خطی نزدیکتر است، می‌توان گفت ویژگی‌های شخصیتی و تفکر سعدی به شیوه غربیِ تفکر نزدیک‌تر است و شاید بتوان آن را- در کنار عوامل دیگر- رمز و رازِ موفقیت و شهرت بیشتر او در مقایسه با حافظ در دنیای غرب دانست؛ چنان‌که هردر، نویسنده و فیلسوف آلمانی قرن هجدهم، می‌گوید: «بس است؛ به‌اندازه کافی غزل‌های حافظ را شنیده‌ایم، سعدی به‌مراتب برای ما مفیدتر بوده است.» (شیمل، ۱۳۶۸: ۸). به نظر زرینکوب اندیشه و بیان سعدی در بسیاری از موارد چنان با سخنان نویسندگان و شاعران فرنگی شباهت دارد که انسان را به حیرت می‌اندازد (۱۳۶۲: ۲۵۶). ارنست رنان می‌نویسد: «درحقیقت سعدی یکی از خود ماست. هنگام خواندن آثار سعدی خواننده تصور می‌کند که کتاب یک معلم اخلاق روحی یا یک بذله‌گوی قرن شانزدهم میلادی را می‌خواند» (ماسه، ۱۳۶۴: ۴۱۵).
در معرفی انسان تراژیک و انسان حماسی گفته‌اند: «انسان تراژیک انسانی است نو که از همین حالا آغاز می‌شود و بی‌درنگ به آینده می‌رسد. چنین انسانی هم در زمان و هم در مکان محدود است. چون در زمان با تولدش آغاز می‌شود و با مرگش پایان می‌پذیرد؛ و در مکان از همسایه دست‌ چپی شروع می‌شود و به همسایه دست راستی تمام می‌شود […] او تنهاست، اما همین تنهایی او عین آزادی اوست و آزادی او عین هستی اوست […] اما انسان حماسی انسانی است که سابقه‌اش از تاریخ فراتر می‌رود و به پیش از تاریخ می‌رسد و ریشه در اسطوره دارد […] چنین انسانی تنها نیست و هرگز تنها نمی‌ماند، چون در بی‌نهایت‌ تن از افراد هم تبار تکرار می‌شود. تا زمان حال در همان گذشته زندگی می‌کند و در آینده نیز باز در همان گذشته خواهد زیست» (حق‌شناس، ۱۳۷۰: ۱۳۴- ۱۳۵).
پس، فهم حرکت چرخشی/ دایره‌ای با انسان‌ حماسی و فهم خطی با انسان تراژیک تناسب دارد. بنابراین، حافظ را می‌توان در گروه انسان‌های حماسی و سعدی را در گروه‌ انسان‌های تراژیک قرار داد.

۴-۲-۳-۳-۲٫مرکزگرایی حافظ و مرکزگریزی سعدی
سعدی در پاره‌ای از شعرهای دارای طرح‌واره‌های چرخشی از فعل‌های منفی استفاده کرده؛و به گونه‌ای از حرکت دایره‌وار برحذر می‌دارد مثل «ای خواب گرد دیده سعدی دگر مگرد» (۶۵۱/۵)، «تا نباید گشتنم گرد در کس چون کلید» (۶۰۰/۷)، «گرد هر در می‌نگردم استخوانی گو مباش» (۵۰۵/۶)، «سر هلاک نداری مگرد پـیرامون» (۷۰۶/۳)؛ درحالی که در یک چهارم غزل‌های حافظ بیتی نظیر این موارد یافته نشد و در کل غزلیات حافظ فقط یک بیت وجود داشت:«گرد دیوانگان شهر مگرد/ که به عقل عقیله مشهوری»(۴۵۳/۲). این رویکرد بر گریز سعدی از حرکت دوری/ چرخشی و گرایش حافظ به آن دلالت دارد.
اگر ابیاتی از این نوع را در نظر نگیریم، می‌توانیم بگوییم که حافظ بیش از سعدی برای بیان مفاهیم انتزاعی به حرکت دایره‌وار توجه دارد. این امر حتی در ساختار کلی غزل نیز مشهود است. غزلهای سعدی دارای ابیات بههم پیوسته و ساختار خطی است؛ اما « سبک حافظ خطی نیست؛ یعنی پیگیر و اسیر یک خط باریک معنایی نیست…بلکه سیری دوری و دایرهای و فوارهوار دارد. در همه سو میگسترد…از همه جا میتوان خواندنش را آغاز کرد و یا به پایان برد»(خرمشاهی، ۱۳۸۴: ۸۵).
حتی نوع استفاده از طرح واره‌ی چرخشی در ارتباط با معشوق نیز در غزلیات سعدی و حافظ متفاوت است. سعدی برای بیان «رها کردن و به سراغ معشوق نرفتن» از آن استفاده می‌کند و حافظ برای بیان وابستگی شدید به معشوق.
حافظ می‌گوید: که گرد عارض خوبان خوش است گردیدن (۳۹۳/۸)؛ طرح واره‌ی چرخشیِ این بیت را می‌‌توان به صورت زیر ترسیم کرد:
معشوق

اما وقتی سعدی می‌گوید: «تا چو پرگار بگردید و به سر باز آمد» می‌توان شکل زیر را برای آن ترسیم کرد:
معشوق حافظ در مرکز دایره قرار دارد و «میان مجمع خوبان میانداری می‌کند» (۴۴۵/۳ ) و «مدار عمر بر نقطه‌ی دهان او می‌گردد» (۲۵۳/۶)؛ اما سعدی و معشوق او هر دو در خط دایره قرار می‌گیرند: «من سر ز خط تو بر نگیرم/ ور چون قلمم به سر بگردانی» (۲۴۳/۱۰).
حافظ بیشتر از سعدی به مرکز دایره می‌پردازد. گاه با حسرت برای خود جایگاهی در مرکز دایره آرزو می‌کند؛ اما «دوران چو نقطه ره به میانش نمی‌دهد» (۲۲۹/۵). گاهی هم از روی تعارف، ابراز تمایل میکند که «آهسته بر کنار چو پرگار» حرکت نماید؛ اما دوران عاقبت او را در مرکز دایره قرار می‌دهد(۸۷/۵). گاهی آنان را که شایستگی در مرکز بودن را ندارند مثل «عاقلانی»که خود را «نقطه‌ی پرگار وجود» می‌پندارند؛ به محیط دایره انتقال می‌دهد(۱۹۳/۲).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...