شادی تا زمانی است که انسان از مرگ غافل است و ذهن و فکر او از یادْ کرد آن دور. به همین سبب است که افرادی چون خیام پیوسته به شادی گذرانی توصیه می کنند. چرا که شادی و طرب هم دور کننده از مرگ و یاد مرگ است و هم غفلت از آن. انسان در مرگ اندیشی و یادکرد آن احساس شادی و خوشحالی نمی کند یا حداقل به او دست نمی دهد.مرگ و شادی با هم ناسازگار و مخالفند. این مطلب بیانگر ارتباط مرگ با حالت های عاطفی ـ احساسی انسان است.زمانی که شادی هست یاد مرگ نیست و زمانی که یاد مرگ هست شادی نیست:
شادی و طرب چو نعمت و ناز جهان چون جمله به مرگ می رسد می برسد
(مختار نامه، ص۲۹۶)
مرگ هر کس همرنگ اوست
شاید واقع بینانه ترین و حقیقی ترین دیدگاهی که به مرگ می شود،این باشد که مرگ هرکس برگرفته از زندگی اوست.هر انسانی نتیجۀ نهایی ای که از اندیشیدن به چگونگی مرگ خویش بدست می آورد،این است که چگونگی مرگ خویش را در زندگی و اعمال و کردارهایی که انجام داده است،بداند.این مطلب بر می گردد به ساختار اندیشیدن علّت و معلولی انسان.بنابراین هر فردی کیفیت زندگی خود را در کیفیت مرگ خویش دخیل و مؤثر می بیند.

( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

همه مرگ تو خوی ناخوش تست همه خشمت به دوزخ آتش تست
(اسرار نامه، ص۱۳۷)
مرگ انسانها متفاوت از هم است. کیفیت مرگ انسانها بر می گردد به کردارها و پندارهای آنها در زندگی. نیز به افکار، اندیشه ها و سطح زندگی آنها بستگی دارد. در کل مرگ هر کس جدا از او نیست و حاصل زندگی اوست:
آن یکی را این چنین مرگی بود وان دگر را مرگ او برگی بود
(مصیبت نامه، ص۹۱)
سر منشاء این باور به حدیثی از پیامبر(ص) بر می گردد که فرمودند: « آدمی آنگونه که زندگی کرده(است) می میرد و بر همان حال که مرده(است) محشور می گردد»[۹۳]. شاید ترس انسان از مرگ را با همین دیدگاه بتوان توجیه و تشریح کرد.یکی از عوامل تأثیرگذار در ترس از مرگ،اعمال و رفتارهایی است که فرد در زندگی مرتکب شده است و هنگام یاد مرگ به ذهن او می آیند و در او ایجاد ترس و وحشت می کنند.این مطلب باز می گردد به موضوع مرگ را در زندگی جستن هر انسانی. ترس از مرگ در واقع ترس از اعمال ناشایست است که فرد در زندگی مرتکب شده است. چگونگی مرگ خود را با چگونگی زندگی تفسیر می کنیم.وقتی فرد به ناگواری مرگ بر خود آگاهی می یابد و از یاد مرگ خویش دچار ترس می شود و احساس رنجوری می کند،در پی یافتن راه چاره در زندگی خود بر می آید.او علّت ترس خود از مرگ را می داند،بنابراین در آن جهت گام برمی دارد:
چو مرگ من مرا افتاد ناکام برای مرگ خود برداشتم گام
(الهی نامه، ص۱۸۶)
چاره جویی عارف برای رفع مشکل ترس از مرگ به علّت یابی و کشفِ دلیلِ ترس از مرگ می انجامد.وقتی علّت ترس از مرگ معلوم و مشخص شود،راه و شیوۀ برخورد با آن بهتر جلوه می کند.شاید همین ترس از مرگ و چگونگی کنار آمدن با آن باعث راه یابی انسان به مسیر درک بهتر از هستی و فلسفۀ وجود خویش شود.چون وقتی انسان مسئلۀ مرگ را برای خودش حل کند،بهتر می تواند هدف و معنای زندگی خویش را پیدا کند و بفهمد:
چو سنگ از مرگ خواهد گشت چون موم بباید رفت و کرد این کار معلوم
(همان، ص۳۱۶)
انسان تا زمانی که ترس از مرگ را برای خود حل نکند و با روش منطقی و عقلانی ای با آن کنار نیاید،نمی تواند درک حقیقی و واقعی از هستی و زندگی و حتی خودش داشته باشد.چرا که ترس از مرگ یک محرّک است که انسان را در مسیر شناخت و فلسفه می اندازد.
خود آگاهی مسئله ای است که با مرگ و یاد آن مرتبط است.فرد در لحظۀ مرگ اندیشی توجه و ذهنش از دنیای بیرون و زندگی روزمره به خود و اندیشیدن به خویشتن معطوف می شود.گویی تاکنون به خود،به اینکه کیست؟فکر نکرده است.تا حالا تصوّری از خود نداشته است.یا در این لحظه به تصورات اشتباهی که از خود داشته پی می برد.در این هنگام است که او دنبال خود حقیقی خویش می گردد و هویت اصلی اش بر او تجلّی می کند:
چو مرگ آمد ترا بنمود با تو ندانستی که آن او بود یا تو
(خسرو نامه، ص۶)
پیام مرگ دیگری
هر انسان خود را در دیگری می شناسد و با نگاه به دیگری است که در خود نگاه می کند. یکی از رخدادهای تفکّر برانگیز زندگی انسان که فرد را مجبور به تأمل و تدبّر در اعمال و پندارهای روزمره خود می کند؛ مرگ است. مشاهدۀ مرگ دیگری فرد را وادار می کند تا بازبینی ای در زندگی خود داشته باشد. به همین خاطر است که برای توصیف غفلت غلیظ از بی تأثیری مرگ و مشاهدۀ مرگ دیگران صحبت کرده اند. در نتیجه معلوم می شود که مرگ غفلت زداست:
تو خود از غایت غفلت چنانی که گر صد مرگ بینی هیچ دانی
(خسرو نامه، ص۳۸۴)
انسان از مرگ دیگری چه پند یا پندهایی می تواند بگیرد؟ شاید بزرگترین پند مرگ دیگری بیداری از خواب غفلت و بی خبری باشد و دست برداشتن و صرفنظر کردن از هواهای نفسانی و دنیاطلبی و روی آوردن به اعمال خیر و علم اندوزی و کسب معرفت باشد.مرگ دیگری در حقیقت آینه ایی است که فرد مرگ خویش را در آن مشاهده می کند.مرگ دیگران اگر نبود شاید انسان هیچوقت برای خود مرگی قائل نبود.افرادی که دچار تحوّل روحی و فکری شده اند، در مشاهدۀ مرگ دیگران یا اندیشیدن به مرگ بوده است:
تو میباید که چندان پند گیری از آن یک مرگ کز محنت بمیری
(همان، ص۳۸۴)
عطار، در الهی نامه، در حکایت پسر هارون الرشید؛ تحول فکری و بیداری فرد از غفلت را با مشاهدۀ مرگ دیگری، بیان می کند. پسر هارون الرشید که نازپرورده بود و از دنیای خارج از بارگاه خبر نداشت، وقتی مادرش، زبیده، او را به دشت و صحرا می فرستد، در راه تابوتی را مشاهده می کند که گروهی آنرا می برند. با مشاهدۀ مرگ آن فرد، دچار تحوّل روحی می شود که سر به بیابان می گذارد و از بارگاه خارج می شود و ترک لطف و نعمت می کند:
پـسر پــرسـیـد آن سـاعــت ز خــادم که «مردن بر همه خلق است لازم؟»
جوابش داد که «آن جسمی که جان یافت ز دسـت مـرگ نتواند امـان یافـت
نـبـاشـد مـرگ را عــامــی و خـاصـی کزو مـمکن نشد کـس را خلاصی»
پـسر گفتـش «چـنیـن کـاریم در پـیـش چرا جانم نترسد سخت بر خویش»
چو سنگ از مرگ خواهد گشت چون موم ببایـد رفت و کرد ایـن کار مـعلوم
هـمه شـب مـی نخـفت از هـیبت مـرگ شـکسته شاخ می لرزید چون برگ
بـوقـت صـبـحـدم بـگـریـخت از شـهر بتـرک لطـف گـفت از هـیبت قهر
(الهی نامه، ص۳۱۶)
در این حکایت، عطار از بی اعتباری دنیا و بی ارزشی داشته های دنیایی می گوید. نیز به غفلت و بی خبری مردم اشاره می کند که اسباب دنیایی باعث آن شده است. وقتی انسان سرانجام خویش را مرگ می داند، به دنبال حقیقت می رود تا معلوم کند که انسان با مرگ چه سرنوشتی خواهد داشت. از این روست که پسر هارون الرشید می گریزد و در مسیر حقیقت جویی می افتد. بنابراین مرگ همیشه برای عارفان محرّک تحوّل بوده است. غفلتِ پندار در عرفان مرگ و مرداری است و بیداری و باخبری، زندگی. نصایح پسر هارون به پدرش، همه حاوی پرهیز از غفلت و بی خبری است. او از دنیاپروری برحذر می دارد و به روی آوردن به دین و طاعت و بندگی توصیه می کند. مرگ در این حکایت عامل بیداری فرد(پسر هارون) از غفلت و روی آوردن او به زهد و دنیاگریزی و طی طریق حقیقت است. نیز پی بردن به زندان بودنِ دنیا و بی ارزشی آن برخاسته از مشاهدۀ مرگ دیگری است:
سلامت گفت و گفتا گوش میدار که در غفلت نمیری همچو مردار
کـه مـن در غفـلت مـردار مردم نـدیـدم زنـدگـی، مـردار مـردم
کـزیـن شاهی مشو زنهار مغرور سخن بشنو از این درویش مزدور
در آن کن جهد کز من پند گیری مـیـان ملـک مـرداری نـمـیـری
بـه دنـیـا مبتـلا تـا چـند باشی؟ پـی دیـن گـیـر تا خرسند باشی
کـه دنـیـا پـردۀ جـان تـو بـاشد ولـی دیـن شمع ایمان تـو باشد
اگـر مـلک هـمه عـالـم بـگیری هـمـه بـر تو نشیند چون بمیری
(الهی نامه، ص۳۱۸ – ۹)
این آگاهی که آدمی برای مرگ زاده شده و زندگی او برای مرگ است، آسان بدست نمی آید. اگر مرگ دیگری نبود، انسان خودش به این معرفت نمی رسید و اصلاً به مرگ نمی اندیشید چراکه اصلاً دوست نداشت که بمیرد. آگاهی از مرگ آگاهی از بودن است. وقتی انسان به این درک می رسد که زادن او صرفاً به مرگ می انجامد، نشان دهندۀ شناخت فرد از خویشتن و آگاهی کلی او به زندگی است: گل گفت که تا چشم گشادند مرا دیدم که برای مرگ زادند مرا
(مختار نامه، ص۳۰۳)
مرگ از دیدگاه مولوی
خرده مرگها
در دیدگاه مولوی برای غلبه بر ترس از مرگ،بهترین راه گوارا کردن و هموار کردن سختی و تلخی آن بر جان و روح و فکر خود است.این عمل بیشتر با مبادرت به مرگ اندیشی انجام می گیرد. انسان زمانی که زیاد به چیزی مبادرت کند و ذهن و اندیشه‌ی خود را به آن عادت دهد،سختی و دشواری اولیۀ آن به تدریج از نظر او زایل می شود.هراس از مرگ را نیز می توان با زیاد اندیشیدن بدان از بین برد.مولانا سختیها و رنج های زندگی را جزیی از مرگ می داند. اگر انسان بتواند سختی های زندگی را در نظر خود آسان و ناچیز جلوه دهد و از آنها وحشت و احساس خستگی و تنگنایی نکند، به طریق اولی مرگ را هم می تواند بر خود شیرین و آسان جلوه دهد.انسانی که از دردها و سختی های زندگی بی تابی و جزع و فزع می کند،قطعاً نسبت به مرگ هراسانتر و وحشت زده تر است. خرده مرگ های زندگی که مولانا آنها را مرگ جزیی می نامد، مقّدماتی است برای هموار کردن و زایل کردن ترس و وحشت مرگ. هر اندازه انسان بهتر بتواند دردها و رنج های زندگی را بر خود ناچیز بگیرد، بهتر می تواند مرگ را برای خود حل کند:
دان که هر رنجی ز مردن پاره ایست جزو مرگ از خود بران گر چاره ایست
چـون ز جـزو مرگ نتوانی گریخت دان کـه کلش بر سرت خواهند ریخت

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...