‌بنابرین‏ در یک جمع بندی و به طور خلاصه می توان معنویت را توانایی حل مسائل با اتکاء به نیروی برتر، خودآگاهی، خودشناسی و توانایی شناخت ارزش ومعنا دانست.

هوش و انواع آن

بر طبق بسیاری از تعاریف ارائه شده «هوش» عاملی است که سبب توانایی فرد برای مقابله با مشکلات وحل سازگارانه آن ها می شود. از جمله پیاژه[۱۲] (۱۹۶۹؛ به نقل از مرعشی؛۱۳۹۰) هوش را قدرت سازگاری با محیط می­داند. همچنین گاردنر[۱۳] (۲۰۰۴) نیز هوش را مجموعه ­ای از توانایی های حل مسئله معرفی می­ کند.

‌در مورد اینکه هوش ‌و اساساً ظرفیت های ذهنی انسان متعدد یا متحد هستند و آیا ما به طور کلی دارای یک ظرفیت ذهنی به نام هوش هستیم و یا انواعی از هوش وجود دارد مدت­ها مناقشه برپا بوده است استرنبرگ[۱۴] (۲۰۰۱) نشان داد که ضریب هوشی [۱۵](هوشبهر، و یا همان هوش منطقی) فقط می‌تواند ۲۰ درصد از واریانس موفقیت های شغلی افراد را پیش‌بینی کند ‌و توجیه بقیه واریانس موفقیت های شغلی نیاز به پذیرش ظرفیت های ذهنی جداگانه ای دارد اما در گذشته اسپیرمن[۱۶] (۱۹۲۷، به نقل از خدایاری فرد ،۱۳۸۸) هوش را شامل یک توانایی عمومی می‌دانست.که در هر زمینه ها به کار می رود. او این توانایی عمومی را فاکتورg (حرف اول کلمه general ) خواند که برای هر زمینه خاص با یک توانایی ویژه یا فاکتورS (حرف اول کلمه Specific ) تلفیق می شود.

بعدها روان شناسان متعددی از جمله ثرندایک[۱۷] (۱۹۲۰) با این نظرمخالفت کردند وبرای انواع توانایی های ذهنی انسان تمایز بیش­تری قائل شدند. ثرندایک(۱۹۲۰) قائل به سه نوع هوش اجتماعی، انتزاعی و عینی بود. اما ‌بر اساس تئوری گاردنر(۲۰۰۴) هوش مقوله متنوع تری است. وی ابتدا در تئوری هوش چندگانه خود ۷ نوع هوش (ریاضی – منطقی، جنبشی – بدنی، موسیقائی، فضائی، زبانی، بین فردی، درون فردی) را شرح کرد. اما بعداً با افزایش یک هوش دیگر (هوش طبیعی) ۸ نوع هوش را پذیرفت و از احتمال وجود هوش دیگری به عنوان هوش نهم نیز سخن گفت (گاردنر،۲۰۰۴). او هوش اخیر را که با دیده تردید به آن می نگریست «هوش وجودی » خواند که به انسان این توانایی را می‌دهد که ‌در مورد چیستی خود، علت پدیداری زندگی، هدف غائی و معنای زندگی سؤال کند. همان گونه که خواهیم دید ‌بر اساس تبیین ها و مدل های گوناگون هوش معنوی این گونه سؤالات در حیطه پرسشگری هوش معنوی هستند.

هوش معنوی به عنوان نوع مستقلی از هوش

تلفیق دو مفهوم هوش و معنویت منجر به پیشنهاد سازه دیگری به نام هوش معنوی شده است. ایمونز(۱۹۹۹) در چارچوب تئوری هوش های چند گانه گاردنر (۲۰۰۴) معنویت را به عنوان نوعی از هوش مطرح کرد. به عنوان مؤیدی بر این نظر حسینی و همکاران (۲۰۱۰) با بررسی متون پژوهشی مرتبط تأکید می‌کنند که معنویت می‌تواند به عنوان نوعی از هوش در نظر گرفته شود زیرا عملکرد وسازگاری شخص را پیش‌بینی می‌کند و ظرفیت هائی را برای فرد فراهم می‌کند تا به وسیله آن ها مشکلات خود را حل کند و به اهداف خود دست یابد. به طور کلی آنچه که موجب شده است سازه معنویت به عنوان هوش مفهوم سازی شود آن دسته از مشاهدات و یافته هائی هستند که نشان می‌دهند کار بست الگوهای ویژه­ای از افکار، هیجانات، و رفتارها(که معمولاً درذیل مفهوم دین و معنویت به آن ها پرداخته می شود) در زندگی روزمره می‌توانند موجب افزایش سازگاری و بهزیستی انسان شوند (آنان دارجاه[۱۸] و هایت[۱۹] ، ۲۰۰۱، کندی[۲۰]، ۲۰۰۲،وان نس [۲۱]و کاسل[۲۲] ،۲۰۰۳ ،دالمن[۲۳]،۲۰۰۴، به نقل از سهرابی و ناصری ،۱۳۸۸).

اما اصطلاح «هوش معنوی» اولین بار در حدود یک دهه قبل توسط زوهر و مارشال (۲۰۰۰) مطرح گردید. به اعتقاد زوهر (۲۰۰۰) هوش معنوی نوعی از هوش است که شخص به وسیله آن به عمیق ترین معانی، اهداف، و انگیزه های خود دست می‌یابد. هوش وجودی گاردنر (۲۰۰۴) بسیار شبیه به هوش معنوی بوده و با آن هم پوشانی دارد؛ هر چند کاملاً با آن یکی نیست . با این حال گاردنر(۲۰۰۴) با وجود سازه­ای به نام هوش معنوی مخالفت کرد و تا مدت ها از پذیرش آن جلوگیری نمود، تا اینکه به تازگی پژوهش ها از اهمیت معنویت در رشد و تکامل انسان، هوش وی و رفتار وی حمایت کردند. واگان (۲۰۰۲) نیز چنین اظهار عقیده کرد که هوش معنوی یکی از انواع هوش های چند گانه است و می‌تواند مستقلاً تقویت شود.

در بررسی (اسمیت[۲۴] ۲۰۰۵) هم نشان داده شد که هوش معنوی لازمه سازگاری بهتر با محیط است و افرادی که هوش معنوی بالاتری دارند تحمل بیش تری در برابر فشارهای زندگی داشته و توانایی بالاتری را برای سازگاری با محیط نشان می­ دهند. شاهد دیگر برای اینکه هوش معنوی به راستی یک ظرفیت ذهنی برای سازگاری و تطابق است، پژوهشی است که معلمی و همکاران(۱۳۸۹) انجام دادند و نتیجه گرفتند که هوش معنوی با افکار ناکارآمد همبستگی منفی معنادار دارد.

ار­­­­ا­­­­­­­­­­­­­­­­ئه­ی الگوی ساده برای ارتباط انواع هوش

برای بررسی بهتر انواع هوش های مطرح شده، می توان الگویی ساده به دست داد که نشان دهنده ی ارتباط بین سطوح هوش باشد. به سخن دیگر، برای درک و ارتباط بهتر برنامه درسی با پدیده ی هوش، می توان از ساختار هرمی کمک گرفت که در آن سطوح مختلف انواع هوش با یکدیگر تعاملی ویژه دارند (نمودار۲-۱).

نمودار۲-۱ الگوی ارتباطی سطوح هوش(صمدی،۱۳۸۰)

ایده­ این الگو آن است که مانند نوزادان، نخستین محور تمرکز انسان ، کنترل بدن[۲۵](PQ) است. پس از آن، مهارت­ های زبان شناختی و درکی گسترش می‌یابد(IQ) و نکات کلیدی برنامه درسی مدارس می شود. سپس، مهارت های ارتباطی اولیه در فرد رشد می‌کند(EQ )؛ اما برای بسیاری از افراد هوش هیجانی تنها پس از پدید آمدن نیاز به بهبود و پیشرفت در فعالیت هایشان مورد توجه قرار می‌گیرد. هوش معنوی (SQ) نیز هنگامی مهم می شود که فرد به دنبال هدف و معنا است و از خود می پرسد که « این همه آن چیزی است که وجود دارد؟»پرسشی که از زمان کودکی به شکل های گوناگون برای آدمی مطرح می شود و در جست و جوی پاسخ به آن است. با توجه به سطوح مختلف هوش در بالا، می توان در یافت که این سطوح تعاملی ویژه با یکدیگر دارند. برای نمونه، فرد به بخش های مهم و بنیادی EQ نیاز دارد تا رشد معنوی او با موفقیت آغاز شود.سازه‌های خود آگاهی هیجانی [۲۶]و همدلی [۲۷]شالوده و پایه ­ئی بسیار استوار برای ورود به هوش معنوی پی ریزی می‌کند. با این همه، هنگامی که رشد معنوی آغاز شود، بازخورد مثبت آن تقویت مهارت های EQ است و در یک چرخه، تقویت بیش تر EQتقویت بیش تر SQ رادر پی دارد. این پیوند دو سویه، به رشد و پرورش هر دو سطح هوش در فردکمک می‌کند. چنین تعاملی میان همه­­ی سطوح هوش وجود دارد.

هم چنان که پیشتر گفته شد، معنویت تنها به فعالیت های زیست شناختی و عصب شناختی مربوط نیست؛ بلکه معنویت به طور کلی برای انسان وجود دارد و یکی از والاترین نیازهای انسان است و نقشی بنیادی و محوری در سلسله مراتب نیاز های انسان (نمودار ۲-۲) به گونه ای دیگر در گفتار هوش معنوی مطرح می شود(نمودار ۲-۲).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...