وزن:مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن / بحر مجتث مثمن اصلم
موضوع کلی: عشق وتحمل سختی ها برای رسیدن به مقصود

( اینجا فقط تکه ای از متن پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

غزل مردّف با ردیف فعلی.
۱-عتاب، سرزنش و دعوا/محبوبی با ی مصدری به معنی محبوب بودن/
۲- طلب، اصطلاح عرفانی« طلب اصطلاح عرفانی است وآن جستجو کردن از مراد ومطلوب را گویند مطلوب در وجود طالب هست ومی خواهد تمام مطلوب را بیابد و آن را باید در وجود خود بطلبد و اگر از خارج بطلبد نیابد.» (سجادی،۱۳۷۰ :۵۵۳)/ خضر، در سنت اسلامی یکی از اولیا الله وشاید پیامبر است ودر قرآن به عنوان مصاحب ومرشد موسی به او اشاره شده است ونزدصوفیه از احترام بسیار برخوردار است ونمونه پیر طریقت وولی است ومظهر عشق می باشد.
در روایات مذهبی آمده است که موسی از خداوند طلب می کند تا او را با یکی از مردان حق اشنا سازد وخداوند او را با حضرت آشنا می کند در مورد این که چگونه به جایگاه خضر رسید واو را شناخت گفته اند که موسی به خداوند گفت اگردرمیان بندگان تو کسی از من اعلم است مرا به سوی او هدایت کن خداوند فرمود بله هست ومکان آن شخص را وصف کرد وبه موسی اجازه داد تا به سوی او برود وموسی به راه افتاد وبا اوماهی شور خشک شده وجوانی بود که برخی او را یوشع بن نون دانسته اند ،خداوند به موسی گفت هرکجا که این ماهی زنده شد شخص مقصود تو در آن جاست وبه حاجت خود رسیده ای.موسی به صخره ای رسید که در آن جا آب حیات بود وچون ماهی با آن آب تماس یافت زنده شدودر دریا به راه خود رفت.
خضروالیاس واسکندر به طلب آب حیات به ظلمات می روند.خضر والیاس ازچشمه ی حیوان می نوشند و عمر جاویدان می یابند اما هنگامی که اسکندر می خواهد ازآب حیات بنوشد ناگهان چشمه ازنظرش ناپدیدمی شود چشمه حیات در صخره ای موسوم به سخره ی موسی کنار مجمع البحرین بوده است.» (شمیسا،۱۳۸۶ :۲۸۱)/طلب ومطلوب آرایه اشتقاق، از فروع جناس است و آن است که در نظم یا نثر الفاظی را بیاورند که حروف آنها متجانس و به یکدیگر شبیه باشد، خواه از یک ریشه مشتق شده باشند، مانند کلمات رسول، رسیل، رسایل و خواهان، خواهش، خواهنده که آن را جناس اشتقاق می گویند. (همایی :۶۱)/
۴-سایه از سر کسی برداشتن، کنایه از بی توجهی کردن به کسی/تشبیه مضمر، قد به سرو تشبیه شده است./
طوبی، نام درخت بهشتی وآن درختی است در جانب راست عرش بر بالای آسمان هفتم.(شمیسا، ۱۳۸۶:۲۳۰)/
۵- مرغ دل تشبیه بلیغ اضافی/ رمز نهانی وحرف مکتوب تضاد/
۶-آستان معشوق به دیده رفتن کنایه از نهایت تواضع وافتادگی/بیت آرایه تصدیر دارد، ادبای فارسی آن را صنعت مطابقه اصطلاح کرده اند وآن این است که دراصطلاح شعرا رکن اوّل یاکلمه اوّل از مصراع هربیتی راصدر(یعنی: اول و ابتدا) ورکن آخر یا کلمه آخرمصراع اوّل را عروض (به معنی: کرانه و کنار) ورکن اوّل یا کلمه اوّل از مصراع دوم را ابتدا،رکن آخر یا کلمه آخر مصراع دوم را ضرب وعجز (به معنی:دنباله)وآنچه مابین آنها واقع شده باشد،حشو(به معنی:آگنه و آگین) می گویند، و بدان مناسبت درجمله های نثرمخصوصأ نثرمسجع که قسم سوم کلام ادبی است نیز،کلمه اوّل را صدر وکلمه آخر راعجز ومابین آنها را حشو می توان نامید.پس ردّالعجز علی الصدر حقیقی آن است که لفظی که دراوّل بیت وجمله نثر آمده است،همان را به عینه یا کلمه تشبیه متجانس آن را درآخر بیت و جمله نثر باز آرند (همایی،۱۳۸۰: ۶۷)
غزل ۳۱۶

کسی که حق حریفان مهربان نشناخت
دریغ نیست مرا جان اگر چه دیر نماند
رمید مرغ دل ما از آن چمن آن روز
چه آتشی است که در جان من فراق افکند
به نقش بازی ایام دل منه اهلی

سزاست گر جگرش جور ناکسان خون ساخت
دریغ صحبت دیرین و حق دید و شناخت
که سنگ تفرقه ایام در جهان انداخت
که همچو شمع مرا مغز استخوان بگداخت
که برد نرد مراد از فلک؟ که باز نباخت

وزن:مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن / بحر مجتث مثمن اصلم
موضوع کلی: عشق وسوز وگدازعاشقانه وسختی های راه عشق
غزل مقفی با قافیه ی فعلی.
۱-جگر کسی خون ساختن کنایه از بیچاره کردن کسی/
۲-دید وشناخت، مصدرمرخم ، دیدن وشنیدن/ دریغ به معنی افسوس وحیف/
۳-مرغ دل، تشبیه بلیغ اضافی/ سنگ تفرقه، تشبیه بلیغ اضافی/ایام سنگ تفرقه انداخت، تشخیص/
۴-همچو شمع تشبیه مفصّل/ تشبیه مفصّل آن است که وجه شبه درتشبیه ذکر شودوآن بیشتربرای آن است که شاعران و گویندگان ،تصور می کنند وجه شبه مورد نظر آنان احتمالاًدیریاب باشد وخواننده وجه شبه مورد نظر آنان را در نیابد.ازاین رووجه شبه را در تشبیه می آورند تا ذهن خواننده را متوجه آن سازند که وجه شبه مورد نظر آنان را دریابد وچیزی غیر ازآن به ذهنش نرسد.(صادقیان:۱۶۳)/ مغز استخوان سوختن کنایه از نهایت بدبختی و بیچارگی/
۵-بازی ایام، تشخیص/نقش، بازی، نرد و باختن تناسب دارد./نرد مراد، تشبیه بلیغ اضافی/دل نهادن کنایه ازعاشق شدن
غزل ۳۱۷

گر به کوثر نظر خلق ز نیکو عملی است
رند دردی کش ما را تو چه دانی چه کس است
ای طبیب دل و جان سوی خود از ناز مرا
پاک دل نیست کسی کز می صافی گذرد
عمر باشد که درین میکده با خضر و مسیح

چشم ما بر کرم ساقی و بخش ازلی است
بجز از پیر خرابات که داند که ولی است

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...