الف)تعریف نظری: رضایت زناشویی عبارتست از احساسات عینی از خشنودی، رضایت و لذت تجربه شده توسط زن یا شوهر زمانی که همه جنبه های ازدواجشان را در نظر میگیرند. این سازه یک متغیر نگرشی است. بنابراین خصوصیت فردی زن و شوهر محسوب میشود. طبق این تعریف، رضایتمندی زناشویی در واقع نگرش مثبت و لذتبخشی است که زن و شوهر از جنبه های مختلف روابط زناشویی دارند(هولیست و میلر[۱۸]،۲۰۰۵).

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

ب)تعریف عملیاتی: منظور از رضایت زناشویی، نمرهای است که فرد در عامل رضایت پرسشنامه سازگاری زناشویی بدست میآورد.
۱-۶-۵- انسجام زناشویی:
الف)تعریف نظری: نزدیکی و همخوانی عملکرد زوج را در مورد فعالیتها و امور روزمره زندگی و یا حیطه های عملی مشترک زن و شوهر( مانند نحوه برخورد با نمره پایین فرزند) نشان میدهد(هولیست و میلر،۲۰۰۵؛ نیلسون، ۲۰۰۵).
ب)تعریف عملیاتی: منظور از توافق انسجام، نمرهای است که فرد در عامل انسجام پرسشنامه سازگاری زناشویی بدست میآورد.

فصل دوم
ادبیات پژوهش

۲-۱- مقدمه
در این فصل، ادبیات پژوهش در دو بخش ذکر میشود. در بخش اول ادبیات نظری و در بخش دوم پژوهشهای مرتبط با موضوع پژوهش بیان میشود. در بخش ادبیات نظری به تشریح دیدگاه های موجود در مورد کیفیت روابط زناشویی و غنیسازی روابط پرداخته میشود. در بخش پیشینه پژوهشی یافته های پژوهشهای مشابه در داخل کشور و خارج کشور ذکر خواهد شد.
۲-۲- کیفیت روابط زناشویی
پیش از آنکه به تعریف کیفیت زناشویی پرداخته شود برای روشن شدن هر چه بیشتر مفهوم این سازه، ابتدا باید آن را از سازه های دیگری که در مطالعه ها و پژوهش های زناشویی بیشترین استفاده را دارند، متمایز نمود. در پژوهش های زناشویی شاخص های رضایتمندی، سازگاری و کیفیت زناشویی، سازه هایی هستند که بیش از همه و بعضی اوقات به جای هم، مورد استفاده قرار گرفته اند(آکاردینو و جورنی، ۲۰۰۳ ، ادیتال و لاوی[۱۹]، ۲۰۰۵).

۲-۲-۱- رضایتمندی زناشویی
رضایتمندی زناشویی[۲۰] به عنوان نگرش ها یا احساسات کلی فرد نسبت به همسر و رابطهاش تعریف شده است(کوب[۲۱]، ۲۰۰۲). چنین تعریفی از رضایتمندی زناشویی نشان می دهد که رضایتمندی یک مفهوم تک بعدی است و نشان دهنده ارزیابی کلی فرد نسبت به همسر و رابطهاش است. بدین ترتیب رضایتمندی زناشویی نشان دهنده ارزیابی کلی فرد است که در آن ویژ گی های مثبت بارز هستند و و یژگی های منفی تقریباً وجود ندارند و عدم رضایتمندی زناشویی منعکس کننده حالتی از ارزیابی است که در آن ویژگیهای منفی بسیار بارز هستند و ویژگی های مثبت نسبتاً وجود ندارد. در نتیجه رضایتمندی زناشویی یک پدیده درونفردی و یک برداشت فردی از همسر و رابطه است و وقتی بکار می رود که واحد تحلیل فرد است(یعنی نگرش ها یا احساسات فرد) و هدف تجزیه و تحلیل نگرش های ذهنی افراد (به جای نشانه های عملی) درباره همسر و رابطه است(برادبوری، فینچام و بیچ[۲۲]، ۲۰۰۰).
۲-۲-۲- سازگاری زناشویی
بررسی پیشینه مفهوم سازگاری زناشویی نشان می دهد که این مفهوم به طور ثابت برای اشاره به فرایندهایی که برای دستیابی به یک رابطه زناشویی هماهنگ و کارکردی ضروری است، در نظر گرفته میشود(برادبری، فینچم و بیچ، ۲۰۰۰). دراین خصوص، رابطه سازگارانه به عنوان رابطه ای تعریف میشود که در آن مشارکت کنندگان حتی اگر با یکدیگر مخالفند، به خوبی با هم ارتباط برقرار میکنند و اختلافهایشان را به شیوه های رضایت بخش و دو جانبه حل و فصل میکنند(لاک و والاس[۲۳]، ۱۹۵۹). اسپنیر سازگاری را فرایندی تعریف می کند که پیامدهای آن بوسیله میزان اختلافات مشکل آفرین زوجین، تنشهای بین فردی و اضطراب فردی، رضایتمندی زوجین، انسجام و به هم پیوستگی زوجین و همفکری درباره مسایل مهم زناشویی، مشخص میشود(گانگ، ۲۰۰۷). بدین ترتیب سازگاری مفهومی چند بعدی است که نه تنها فرد، بلکه رابطه او با همسرش را در نظر میگیرد و نسبت به رضایتمندی از ویژگی های عینیتری برخوردار است(برومن[۲۴]،۲۰۰۵).
اسپنیر بر اساس این تعریف، مقیاس سازگاری زوجی را تدوین کرد که شامل اندازه گیری چند بعدی سازگاری زناشویی است. اما به دلیل آنکه وجوه متفاوت روابط زناشویی را ارزیابی میکند، مورد انتقاد تعداد بسیاری از پژوهشگران قرار گرفته است(برادبری، فینچم و بیچ، ۲۰۰۰). به همین ترتیب لاک و والاس(۱۹۵۹) سازگاری زناشویی را به عنوان فرایند انطباق کارامد شوهر و زن تعریف میکنند که از تنشهای ارتباطی اجتناب میکنند و یا آن را حل میکنند، آن چنان که از ازدواجشان و از یکدیگر احساس رضایت میکنند و علایق و فعالیتهای مشترکی دارند و احساس میکنند که ازدواجشان انتظارات آنها را برآورده کرده است. لاک بر اساس همین تعریف یک آزمون سازگاری زناشویی تدوین کردند که خشنودی همسران از ازدواج و همسرشان، میزان توافق درباره مسائل زناشویی(مثلا” رابطه جنسی، تبادل محبت، فلسفه زندگی و غیره)، میزان همراهی همسران با یکدیگر، توانایی آنان در کنار آمدن با تضادهایشان را ارزیابی میکند(لسلی و لیتیگ[۲۵]، ۲۰۰۴ ).
۲-۲-۳- تعریف کیفیت زناشویی
اگرچه در طول دهه اخیر مفهوم کیفیت زناشویی به طور روز افزونی در پژوهشهای زناشویی استفاده شده و مطالعات بسیاری درباره آن انجام شده است، اما اتفاق نظر اندکی درباره مفهوم سازی و اندازه گیری آن وجود دارد. هنوز به درستی مشخص نیست که آیا کیفیت زناشویی احساس افراد متاهل درباره ازدواجشان است یا یکی از ویژگیهای ارتباط بین همسران است. آیا برای اندازه گیری آن باید از یک بعد ( برای مثال، رضایتمندی کلی) و یا چند بعد پیچیده( برای مثال ، ویژگیهای رفتاری ) استفاده کرد؟ از آنجاییکه به نظر می رسد مردم تمایل ندارند ازدواج هایشان را به طور کلی منفی ارزیابی کنند، اندازه گیری تک بعدی رضایت کلی همسران ممکن است نامناسب باشد( پیمنتل[۲۶] ، ۲۰۰۰). بررسی پیشینه پژوهشهای حیطه روابط زناشویی نشان می دهد که دو جهت گیری عمده برای مفهوم سازی و کاربرد عملی کیفیت زناشویی وجود دارد. در برخی موارد با کیفیت زناشویی به طور واضح به عنوان مفهومی که از دو جزء تشکیل شده برخورد شده است. یعنی کیفیت زناشویی، هم سازگاری زناشویی و هم شادمانی[۲۷] زناشویی را در بر میگیرد. در این صورت سطح بالای کیفیت نشان دهندهی وجود ویژگی های عینی رابطه( بین همسران ) همچون همراهی، ارتباط خوب و عدم تضاد است، که مشخصه رابطه سازگارآنهاند. همچنین میزان رضایتمندی از رابطه و همسر را نیز در بر میگیرد. سازه کیفیت زناشویی این سازگاری و رضایتمندی را در یک مفهوم وسیعتر و جامع ترکیب میکند( لیوایز و اسپنیر، ۱۹۷۹). بدین ترتیب کیفیت زناشویی مفهومی چند بعدی است که نه تنها شامل ویژگی های دورن فردی، بلکه شامل ویژگی های بینفردی همسران نیز هست. براین اساس بوکوالا[۲۸](۲۰۰۵) توافق نسبی زن و شوهر درباره موضوعهای مهم، شریک شدن درکارها و فعالیتهای مشترک و ابراز محبت به یکدیگر را کیفیت زناشویی میداند.
بیشتر اندازه گیری های رضایت، سازگاری و کیفیت زناشویی در دو گروه جای می گیرند. اندازه گیری های کیفیت سازگاری، که هر دو ویژگی-های عینی و ذهنی روابط زناسویی را ارزیابی می کنند، و اندازه گیری های کیفیت رضایتمندی، که فقط ویژگی ها و نگرشهای ذهنی روابط زناشویی را ارزیابی میکنند(برومن، ۲۰۰۵).
لازم به ذکر است که در این پژوهش پژوهشگر از مفهوم وسیع و جامع کیفیت زناشویی استفاده کرده است. به عبارت دیگر هم سازگاری و هم رضایتمندی یعنی هر دو ویژگی عینی و ذهنی روابط زناشویی ارزیابی کرده است.
۲-۲-۳- نظریه های تبیین کننده کیفیت روابط زناشویی
در این قسمت به بررسی و توضیح مهمترین نظریه های پیرامون کیفیت روابط زناشویی یعنی نظریه لیوایز و اسپنیر و نظریه مارکس پرداخته میشود.
۲-۲-۳-۱- نظریه لیوایز و اسپنیر
لیوایز و اسپنیر (۱۹۷۹) طی مطالعات و پژوهش هایی که درباره کیفیت روابط زناشویی انجام دادند، سعی کردند از یک سو عوامل موثر بر کیفیت زناشویی را بیابند و از سوی دیگر دریابند کیفیت زناشویی، بیش از همه بر ثبات و پایداری روابط زناشویی تاثیر میگذارد. آنها معتقد بودند که کیفیت زناشویی تابعی از سه نوع متغیر است: منابع فردی و اجتماعی قبل از ازدواج که همسران با خود به خانواده میآورند، رضایتمندی آنها از سبک زندگیشان و پاداشی یا تقویتی که از تعاملات زناشویی خود دریافت میکنند. سپس این نویسندگان موضوع اصلی نظریه اشان را چنین بیان می کنند : هر چه کیفیت زناشویی بیشتر باشد، ثبات زناشویی بیشتر میشود. ثبات به این معناست که آیا یک ازدواج بی عیب است یا نه. همچنین آنها اظهار کردند که کیفیت زناشویی پایین، عدم اثبات را افزایش می دهد. به این دلیل که احساس عدم خوشبختی یا عدم رضایتمندی از ازدواج نوعاً افکار و رفتارهای مربوط به طلاق را افزایش می دهد. سرانجام آنها استدلال کردند که دو گروه از نیروهای بیرونی وجود دارند که رابطه بین کیفیت زناشویی و ثبات زناشویی را تحت تاثیر قرار می دهند که به طور مشخص عبارتند از، تاثیر قوی منفی از جذابیت های جایگیزین و یک تاثیر می گذارد. سرانجام آنها استدلال کردند که دو گروه از نیروهای بیرونی وجود دارند که رابطه بین کیفیت زناشویی و ثبات زناشویی را تحت تاثیر قرار می دهند که عبارتند از تاثیر قوی منفی از جذابیتهای جایگزین و یک تاثیر مثبت قوی از فشارهای بیرونی بر زوجین برای حفظ ازدواجشان. به تعبیر دیگر در صورتی که چیزهای پر جاذبهتر از روابط زناشویی بتوانند همسران را به خود جذب کنند، کیفیت زناشویی کاهش خواهد یافت و ثبات زناشویی از بین خواهد رفت . از سوی دیگر می توان هنجارها و ارزش های اجتماعی ، احساس تعلق و وابستگی به همسر و خانواده همچنین انسجام و یکپارچگی نظام خانواده را از جمله فشارهای بیرونی دانست که همسران را وامیدارند تا زندگیشان را حفظ کنند(لیوایز و اسپنیر، ۱۹۷۹).
۲-۲-۳- ۲- نظریه مارکس
مارکس (۱۹۸۹) بر اساس نظریه لیوایز واسپنیر و رویکرد سیستمی بوون (۱۹۷۲) نظریه و نوع شناسی نوینی درباره کیفیت زناشویی ارائه کرد. او با نگرشی سیستمی به فرد ، رابطه او با همسرش و رابطه فرد با دیگران، می نگرد و استدلال میکند که در نظریه سازی درباره روابط زناشویی، ما همیشه فرضیه هایی مطرح می کنیم درباره فردی که وارد رابطه زناشویی می شود، سپس آن را حفظ یا نابود می کند و به شیوه های گوناگون تحت تاثیر آن قرار میگیرد و بر آن تاثیر می گذارد. او چارچوب نظریه خود را چنین توضیح میدهد: یک فرد متاهل دارای سه زاویه است که عبارتند از: زاویه درونی، زاویه همسری، سومین زاویه . اولین زاویه خود درونی فرد است- بار دورنی فرد با تلاشها، انگیزهها و انرژیهای گوناگون فرد که بوسیله پیشینه طولانی از تمامی تجربیات زندگی اش شکل می گیرد . دو زاویه دیگر، دو راهی هستند که فرد را از زاویه اولیه اش به بیرون هدایت میکنند. زاویه دومی زاویه رابطه با همسر است. آن بخشی از خود که به طور مداوم به همسر توجه میکند. با او هماهنگ می شود و از مراقبت میکند: زاویه دوم پل استقلال – همبستگی است، به همین دلیل است که مردم همسر را به عنوان ( نصف دیگر من) میدانند . سومین زاویه هر نقطه تمرکز خارج از خود به جز همسر را نشان می دهد. افراد مختلف دارای زاویه سوم گوناگون هستند که مهمترین آنها، بچه ها ، خویشاوندان، دوستان، مشاغل، علاقهمندیهای تفریحی و سرگرمی و غیره هستند. سومین زاویه می تواند علائق مستقل یا مشترک همسران باشد، علایقی که هر یک از همسران جداگانه دنبال می کنند. مثلاً شغل و یا علایقی که به طور مشترک دنبال می شود، مثلاً فرزندان ، بسته به اینکه همسران چگونه زاویه سوم شان را درون مثلث هایشان جای میدهند، زاویه سوم همسران میتواند مستقل از یکدیگر یا مشترک باشد. سه زاویه فرد ، محیط پیچیده و پویایی از انرژی، اطلاعات و منابع را برای او فراهم میکنند. مارکس برای فهم بهتر پویایی های روابط زوجین اظهار می دارد که من به دلیل منابعی که در هر یک از زاویه هایش می یابد به سوی آنها کشیده می شود. و از یک زاویه دور میگردد. اگر منابع جذابتری در زاویه های دیگر بیابد. همان چیزی که لیوایز و اسپنیر «جذابیت های جایگزین» نام نهادهاند. بنابراین هر تغییری در کیفیت انرژی هر یک از زاویه های من شکل مثلث را تغییر می دهد: افزایش کشش در یک نقطه موجب کاهش کششهای نقطه های دیگر می شود و کاهش کشش در یک نقطه موجب کاهش کششهای نقطه های دیگر میشود ، و کاهش کشش در یک نقطه مطمئن ترین شیوه برانگیختن من برای محدود کردن خودش به زاویه هایی است که کشش قوی تری دارند. من به طرفی کشیده می شود که بیشترین پاداش های جذب کننده را دریافت می کند و یک فرد خوش شانس چنین پاداشهایی را در هر سه زاویه می یابد. همچنین مارکس توجه زیادی به رویکرد سیستمی بوون به ویژه پویایی های خانواده و اینکه مثلثهای افراد متاهل چگونه به شکل های مختلف سازماندهی میشوند، داشته است. از نظر بوون ازدواج نظام ناپایداری است که همیشه شامل تنشهای غیر قابل اجتنابی است که درون آن ایجاد می شود. به طور متناوب، یک یا هر دو همسر تمایل دارند بحران های انباشته شده در زاویه سوم مثلث خود را تخلیه کنند. اما مارکس پویایی های زناشویی را به شیوه های متفاوت از بوون تجزیه وتحلیل میکند. برخلاف بوون که یک مثلث تغییر پذیر را در نظر میگیرد که دو زاویه آن را زن و شوهر تشکیل می دهند و زوایه دیگر اعضاء خانواده یا آنچه در خارج قرار دارد است، مارکس دو مثلث جداگانه ای که با یکدیگر آمیختهاند را تصور می کند که هر همسر سه زاویه ای که در بالا توضیح داده شد را دارد. بوون سومین زاویه را فرد در دسترس می داند، در حالیکه مارکس سومین زاویه را متشکل از هر علاقه مهم میبیند که اغلب یک شخص مثلاً بچه است، اما ممکن است یک فعالیت همچون شغل، سرگرمی و فعالیت های تفریحی نیز باشد. با این وجود بوون تاکید بسیاری بر ماهیت سیستمی عناصر همسری دارد. او به وضوح نشان می دهد که چگونه سومین زاویه به طور غیر قابل اجتنابی بخشی از سیستم زناشویی است و اینکه چگونه کیفیت روابط زناشویی به طور مستقیم تحت تاثیر شیوه ای که توسط آن همسران زاویه های سوم خود را بکار میبرند، قرار می گیرند(مارکس، ۱۹۸۶).
از نظر مارکس کیفیت زناشویی، نتیجه شیوه های سازمان یافتن و تعامل افراد متاهل در این مثلث است. گفته می شود فردی که من اش حرکت های عادی و متعادلی اطراف و بین هر سه زاویه انجام دهد، دارای کیفیت زناشویی بالایی است. سپس او با بهره گرفتن از تصاویر گرافیکی جالبی انواع کیفیت زناشویی را این چنین توصیف می کند(مارکس، ۱۹۸۶):

۲-۲-۳-۲-۱- ترکیب رمانتیک
شکل(۲-۱) ترکیب رمانتیک را نشان می دهد . انرژی بسیاری اطراف و بین زاویه های همسری در گردش است که همسران را به هم می آمیزد. مانند آنست که تمامی من هر دو همسر می خواهند هیچ چیز به جز شریک زندگی شان نباشد و بقیه خودشان را فراموش میکنند. مطمئناً دو همسر از زاویه های درونی و زاویه های سومشان جدا می شوند. در تصویر این تبادل ها بوسیله فلشهایی که زاویه – درونی را به محیط ویژه اش متصل میکند، نشان داده شده است(دنیای درونی، تاریخچه و پیشینه شخصی فرد) و سومین زاویه را به محیطش( برای مثال، انرژی و اطلاعاتی که به فرد از طریق دنیای شغل وارد می شود و به دنیای شغل به عنوان برون داد برمیگردد). جالبتر اینکه در ترکیب رومانتیک فرد هرگز نمی تواند از پیشینه شخصی خود جدا شود و از طرف دیگر نمیتواند تمامی تعهدات خود نسبت به زاویه سومش را حذف کند، چرا که حتی شیداترین عشاق نیازمند توجهند.
۲-۲-۳-۲-۲- ترکیب وابستگی- فاصلهای
شکل(۲-۲) ترکیب وابستگی- فاصله ای را نشان می دهد. در این ترکیب یک همسر( اغلب زن ) با زاویه همسرش می آمیزد(همچون ترکیب رمانتیک) و بنابراین به آن وابسته است، در حالیکه همسر دیگر با سومین زاویه مستقل خود درگیر است. بنابراین از ارتباط زناشویی فاصله میگیرد، در این ترکیب حداکثر پویایی و کشش وجود دارد: هر چه قدر فرد وابسته سعی میکند فردیکه فاصله میگیرد را بیشتر به خود جذب کند، فردیکه فاصله میگیرد بیشتر از او دور میشود. فردی که فاصله میگیرد کمتر علاقهمند است و قدرت بیشتری در رابطه زناشویی دارد، جاذبه سومین زاویه قبلاً مرد را به خود جذب کرده است و او حتی توجه اندکی به درون خودش دارد. شوهر منابع زیادی را هم از سومین زاویه محبوبش و هم از سوی همسرش(کسی که مشتاقانه یا نا امیدانه جبهه خانگی را برای هر دوشان حفظ میکند) دریافت میکند، و سعی دارد توجه شوهرش را به خود جلب کند. معمولا زن هیچ منبعی در سومین زاویه اش ندارد و تنها مصرف کننده درآمد شوهرش است.
زاویه سوم

شوهر
زاویه همسری
زاویه همسری
زاویه درونی
شکل(۲-۲). ترکیب وابستگی- فاصلهای(مارکس،۱۹۸۹،ص:۱۹).
۲-۲-۳-۲-۳- ترکیب جدایی
شکل(۲-۳) ترکیب جدایی کیفیت زناشویی را نشان می دهد: هر دو همسر با زاویه های سومشان آمیختهاند و از زاویه های همسریشان فاصله گرفتهاند. علی رغم انرژی اندکی که از زاویه هر یک از همسران به سوی دیگری جریان دارد، این ترکیب نسبت به الگوی وابستگی – جدایی ممکن است آسایش بیشتری برای همسران به وجود آورد. سومین زاویه قدرتمند میتواند هر چیزی باشد، فرزند، کار، دوستان و زناشوییهای جدا و غیره؛ این پیوندها علی رغم پایین بودن کیفیتشان میتوانند بسیار با ثبات و طولانی باشند.
۲-۲-۳-۲-۴- ترکیب همبستگی متعادل
شکل(۲-۴) همبستگی(اتصال) متعادل را نشان میدهد و نمایانگر الگویی از پویاییهای ارتباطی است که در آن هر دو همسر بین خلوت و اشتراکشان تعادل برقرار کردهاند. توجه داشته باشید که چگونه انرژیهای آنان به طور سیال چرخشها را انجام میدهد و هیچ تراکمی در هیچیک از زوایهها وجود ندارد. یک فرد با چنین حرکت های سیالی حقیقتاً استقلال داخلی دارد، و جریان من نه تنها از ارتباط همسری، بلکه از دیگر زوایای من متمایز است و هیچیک از زاویه ها به تنایی به فرد دستور نمیدهد. بنابراین هر دو همسر مقدار زیادی منابع را از زاویه های فردی و سوم شان به سوی زاویه همسری شان هدایت می کنند. آنها همچنین یک زاویه سوم مشترک دارند. که برای آنها حداقل یک نقطه مشترک را فراهم می کند(مثلاً کودک).
همانطور که شکل نشان میدهد حرکت مداوم من اطراف زاویه های خارج از خودش، مثلث را به دایره تبدیل میکند.
شاید برای همسران عجیب باشد که چنین تعادلی را بین بخش های مختلف بر قرار کنند، و اغلب افراد تمایل دارند خود را به شیوه ای سازماندهی کنند که به برخی از قسمت ها ارجحیت بیشتری دهند به این معنی که حرکت من نظامی از تعهدات ایجاد میکند که در آن یک علاقه بهتر یا با ارزشتر از علایق دیگر فرد دیده میشود. اینکه کدام علاقه ارجحیت می یابد از یک فرد به فرد دیگر متفاوت است و با قوانین فرهنگی که جهت گیریهای فردی را از طریق فرایند جامعه پذیری سازماندهی میکند، ارتباط تنگاتنگ دارد. برای مثال، نقش پدر بودن، مردان را به تعهد بیشتر به نقشهای حرفه ایشان وادار میکند و مادر بودن زنان را به نقش های مادری شان متعهد می سازد(مارکس، ۱۹۸۹).
۲-۲-۴- رابطه کیفیت روابط زناشویی و موقعیت اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خانواده:
یکی از مسایل بسیار با اهمیت که همیشه مورد توجه اندیشمندان مختلف بوده است، یافتن فرایند تاثیر وضعیت اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی خانواده برکیفیت روابط زناشویی است. زیرا اولین نهاد اجتماعی که حتی با کوچکترین تغییر در شرایط اجتماعی دچار چالش های جدی میشود خانواده است. نوسان های اقتصادی که منجر به کاهش در امد از دست دادن شغل افراد جامعه می شود، خانواده را دستخوش مشکل های جدی همچون عدم سازگاری زن و شوهر ، از هم گسیختگی خانواده، خشونت و پرخاشگری همسران نسبت به یکدیگر خواهد کرد(باقری، ۱۳۸۰).
کانجر، الدر ، لورنز، کانجر و دیگران[۲۹](۱۹۹۰) از طریق ارزیابی میزان تنش و تضاد در روابط زناشویی نشان دادند که مشکلات اقتصادی (درآمدکم، عدم ثبات شغلی) موجب کاهش کیفیت زناشویی(خوشبختی و رضایتمندی زناشویی) می شود. آنها به جای اینکه از احساس کلی همسران نسبت به زندگی زناشویی شان به عنوان شاخص اصلی ارزیابی کیفیت تعامل های زناشویی استفاده کنند، از میزان عدم توافق در امور مالی، رفتارهای ستیزه جویانه و تنش زا، عصبانیت و خشونتی که مردان به هنگام مشکلات اقتصادی نشان میدهند، استفاده کردند. آنها همچنین نتیجهگیری کردند که تنش بیشتر در روابط زناشویی با عدم ثبات زناشویی(جدایی، طلاق) بیشتر مربوط است. این نتایج، یافته های دیگر پژوهشهایی که فروپاشی زناشویی را با مشکلات اقتصادی مرتبط می دانستند، تایید کرد. همچنین یافته های آنان نشان داد که تاثیر مشکلات اقتصادی بر کیفیت زناشویی، از طریق افزایش خشونت و کاهش گرمی و حمایت کنندگی در روابط زناشویی نمود مییابد. فشارهای اقتصادی رابطه غیرمستقیمی با ارزیابی زوجین از زندگی زناشوییشان دارد. بدین طریق که فشارهای اقتصادی موجب افزایش خشونت در تعاملهای زناشویی وکاهش رفتارهای گرم و حمایت کنندهای که زوجین نسبت به یکدیگر ابراز میدارند، میشود. میزان خشونت و یا گرمی و محبت در تعاملهای زناشویی پیش بینیکننده و ابراز رضایتمندی زناشویی و یا درماندگی زناشویی[۳۰] هستند(کانجر و الدر، ۱۹۹۰).
به نظر میرسد آن ابعاد تعامل زناشویی که شامل محتوای منفی(برای مثال، عیب جویی/ خردهگیری) و تاثیر احساسی منفی( مثلاً عصبانیت یا رفتارهای تهدید آمیز و خشونت) هستند، بیشترین تاثیر را بر کیفیت روابط زناشویی داشته باشند و مشکلات اقتصادی بیشترین تاثیر را بر آنها می گذارند. همچنین پژوهش های پیشین نشان میدهند که فشار اقتصادی ممکن است منجر به کناره گیری و عدم توجه مراقبت همسران نسبت به یکدیگر شود. بنابراین، هنگامیکه زوجین با مشکلات مالی روبرو میشوند، تعاملهای مثبت بین آنها کاهش مییابد. گرمی و حمایت کنندگی تعاملهای زناشویی نیز بر خوشبختی و رضایتمندی زناشویی تاثیر میگذارد و از این طریق کیفیت زناشویی را کاهش میدهد. کانجر و الدر(۱۹۹۰) مدلی(شکل۲-۵) را برای تبیین بهتر این موضوع پیشنهاد کردند.
این مدل نشان می دهدکه شاخصهای عینی مشکلات اقتصادی( نداشتن درآمد متناسب با نیازها، فشار اقتصادی حاصل از درآمدکم یا نداشتن درآمد در طولانی مدت، و عدم ثبات شغلی) با احساس فشاراقتصادی(این استنتاج که منابع مالی برای برآوردن احتیاجات خانواده کافی نیستند) مرتبط است. همچنین مشکل اقتصادی موجب مشکلات تعاملی بین همسران( افزایش خشونت و رفتار منفی) کاهش گرمی و حمایت کنندگی(رفتار مثبت) میشود، هنگامی که همسران متوجه میشوند منابع خانواده برای حفظ یک زندگی مطلوب یا زندگی که انتظار آن را داشتند کافی نیست(کانجر و والدر،۱۹۹۰). مشکلات تعاملی حاصل از فشار اقتصادی موجب کاهش کنش متقابل مثبت بین همسران شده و در نهایت بر خوشبختی و رضایتمندی زناشویی تاثیر میگذارد(گانگ،۲۰۰۷).

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...