۴-۵۸ کانون روایی

سوم شخص دانای کل و با بازنمود ناهمگن، که این چنین می توان بیان کرد راوی برتر است و از شخصیت ها بیشتر می داند.

۴-۵۹ لحن یا آوا

۴-۵۹-۱ زمان روایت

در این حکایت، نویسنده با افعال ماضی و اشاره به زمان و مکان دور دست رخدادهایی را تعریف می­ کند که به زمان گذشته مربوط می­ شود، یعنی حکایت واقع شده­است و بعد نویسنده آن را بازگو کرده­است.

۴-۵۹-۲ مکان راوی

روایت بیرونی، دانای کل نامحدود. راوی خود را نشان می­دهد و در پایان حکایت روی به خواننده می­ کند و به وی نکاتی عرفانی در میان می­ گذارد.
کـمتـریـن چیزیت در محو صفات بـخـشـش جانـست و تـرک ترهات
پای درنـه گـر سـرافـرازی چـنین زانک بازی نیست جان بازی چنین
حکایت(۸) در وادی معرفت

۴-۶۰ پاسبان عاشق

پـاسبـانـی بــود عــاشـق گـشـت زار روز و شـب بـی­­خـواب بـود و بی قرار
هـم دمـی بـا عـاشـق بـی­خـواب گفت کاخر ای بی­خواب یک دم شب بخفت
گـفـت شـد بـا پـاسبـانـی عـشـق یار خـواب کـی آیـد کـسی را زیـن دو کار
پـاســبان را خــواب کی لایـق بــود خـاصـه مـرد پـاسـبـان عـاشـق بـود
چـون چـنـیـن سر بازیی در سر ببست بـود آن ایـن یک بـرآن دیـگر بـبست
مـن چـگـونـه خـواب یـابـم انــدکی وام نتـوان کـردن ایـن خـواب از یکی
هـر شـبـم عـشـق امـتحانـی مـی­کـند پــاسبــان را پـاسـبـانـی مـی­کـنــد
گـه مـی­رفـتـــی و چـوبـک مـی­زدی گـه زغـم بر روی و تارک می زدی
گر بخفتی یک دم آن بی خواب و خور عشـق دیدیـش آن زمـان خوابی دگر
جـمـله شـب خـلق را نـگـذاشـتـی تـا بـخـفـتنـدی فـغـان بـرداشـتـی
دوسـتی گـفتش که ای در تفّ و تاب جمله شب نیستت یک لحظه خواب
گفـت مـرد پـاسـبـان را خـواب نیست روی عاشق را بجز اشک آب نیست
پــاسـبان را کـار بـی خـوابـی بــود عـاشـقـان را روی بـی آبـی بـــود
چـون زجـای خـواب آب آید برون کـی بـود مـمکن که خواب آید برون
عـاشـقـی و پـاسـبـانـی یـار شــد خـواب از چشـمـش بـه دریـا بـار شد
پـاسـبـان را عـاشـقـی نـغـز اوفتاد کـار بـی­خـوابـیـش در مـغـز اوفـتاد
می مخسب ای مرد اگر جوینده ­ای خـواب خوش بادت اگر جوینده­ای
پـاسبـانـی کـن بـسی در کـوی دل زانـک دزدانـنـد در پـهـلـــوی دل
هـست از دزدان دل بـگـرفـتـه راه جـــوهـر دل دار از دزدان نــگــاه
چـون ترا ایـن پـاسبانی شد صفت عـشق زود آیـد پـدیـد و معرفــت
مرد را بی شک در این دریای خون معـرفـت بـایـد ز بـی­خـوابی برون
هـرکه او بـی­خـوابـی بـسـیار برد چـون بـه حـضرت شد دل بیدار برد
چـون ز بـی­خوابیـست بـیـداری دل خـواب کـم کـن در وفــاداری دل
چند گویم، چون وجودت غرقه ماند غـرقـه را فـریـاد نـتـوانـد رهـانـد
عـاشـقـان رفـتـنـد تا پـیـشان همه در مـحبـت مـسـت خفتند آن همه
تـو هـمی­زن سر که آن مردان مرد نـوش کـردنـد آنـچ مـی­بایـست کرد
هـر کـه را شـد ذوق عشق او پدید زود یـابـد هـر دو عـالـم را کـلـیـد
گـر زنـی بـاشد شود مردی شگرف ور بـود مـردی شـود دریـای ژرف
(منطق­الطیر، ۱۳۸۲: ۱۹۷- ۱۹۸)

۴-۶۱ راوی و عمل روایت:

توضیح لایه­ های ساختاری حکایت:
۱-نویسنده ملموس: فریدالدین عطار نیشابوری خواننده ملموس : من خواننده و تمام کسانی که توانایی خواندن و درک این حکایت دارند.
۲-نویسنده انتزاعی : من مجرد فریدالدین عطار نیشابوری خواننده انتزاعی: من انتزاعی و تمام کسانی که این روایت را می­خوانند.
۳-راوی تخیلی: سوم شخص مخاطب تخیلی : تو( سالک )
۴-کنش­گر : پاسبان، همدم، دوست

۴-۶۲ زمان روایی

۴-۶۲-۱ نظم

در حکایت رخدادها به ترتیب و در شکل تقویمی رخ داده­اند. بنابراین زمان پریشی در حکایت به کار گرفته نشده­است.

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

رویداد رخدادها: ۱-عاشق شدن پاسبان ۲- بی خواب گشتن و سایر رویدادها و انقلابات درونی.

۴-۶۲-۲ سرعت روایی

در بیت اول حکایت، با چکیده روبرو هستیم. نویسنده در بیت اول به معرفی شخصیت و کنشگر پاسبان می ­پردازد. و حال و احوال وی را نیز برای مخاطب می­نمایاند. زمان در حکایت گذشته است و با فعل ماضی قابل تشخیص است. در واقع نویسنده به سرعت وارد بدنه حکایت می­ شود:
پاسبانی بود عاشق گشت زار روز و شب بی­ خواب بود و بی قرار
در ادامه حکایت صحنه ایجاد شده است و زمان رخدادها و زمان در حکایت برابر می­ شود و سرعت حکایت متعادل می شود:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...