“دست و پائی،همتی،شوری، قیامی، کوششی
شهر هستی جان من جز عرصۀ ناورد نیست

آخر ای زن جنبشی کن تا به بیند عالمی
کآنچه ما را هست، هم زان بیشتر در مرد نیست”

(قائممقامی، ۱۳۴۵: ۵)
او سراسر وجود خود را شرف و بزرگی میداند، امّا باید در این قفس تنهای محبوس باشد و آن شرف و بزرگی او پایمال شود، او احساس میکند که در آن جامعه آنقدر کوچک شده که مانند خسی شده که بر روی آب مانده است و هیچ ارزشی ندارد. او بوی آزادی را حس کرده، و شنیده که بیرون این محبس، شهر آزادی است، امّا او راه خود را به این شهر بسته میبیند و هیچ دسترسی به آن ندارد. او احساس میکند که در زندانی است، که حتی روزنی ندارد که از آن بوی زندگی و امید را استشمام کند، در آن شرایط خود را کمتر از مگس که پری برای پرواز دارد، میداند چرا که به جرم زنی محکوم است و باید روزگار خودر را در آن محبس بگذراند و مرد را نگهبانی میداند که اجازه خارج شدن به او را از این زندان نمیدهد:
(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت nefo.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

“آزاد پر، مگسا بر روی شهر بچم
مسکین منا که به دهر، عاجزتر از مگسم

سر تا قدم شرفم، اما چو کج روشان
هم بستۀ قفسم، هم خستۀ عسسم”

(قائممقامی، ۱۳۴۵: ۲۲)
قائممقامی خود را سزاوار این سرنوشت نمیداند، سزاوار نمیداند که وجودش در این قفس پژمرده شود و آرزو دارد، روزنی از امید بیابد و بوی آزادی را از آن استشمام کند، او معتقد است اگر گناهکار است همین قفس و زجری که تا حالا کشیده است، برای او کافی است، و اگر راهزن است، زنجیر و شکنجه برایش بس است، در صورتی که این رنجها مداوم و بیپایان است:

ور در خور قفس است فرسوده پیکر من
پس روزنی بگشای بر دامن قفسم

گر فتنۀ هوسم این حبس و زجر بسست
ور غول راهزنم بند و شکنجه بسم

(قائممقامی،۱۳۴۵:۲۲)
او وقتی از این همه درد و رنج به ستوه میآید و کسی را برای رهایی از قفسی که برای زن ساختهاند نمییابد، از خداوند میخواهد که زن را در آن شرایط رها نکند و او را رهایی بخشد:

“ای دست حق به در آی و ز پای زن بگشای
آن بندهای گران کاین است ملتمسم”

(قائممقامی، ۱۳۴۵: ۲۲)
او به راستی مدافع حقوق زن است، و هر تلاشی میکند برای بیداری زنانی که قرنهاست به خواب سنگین غفلت فرو رفتهاند، امّا فریادهای او بینتیجه است و حرفهای او برای آن زنان قابل درک نیست و آنها همان زندگی که ژاله از آن گریزان است را برگزیدهاند.
مادران گرچه در نظر او بسیار محترم هستند و از نظر او بهشت زیر پایشان است، امّا اگر قرار است سرنوشتی مثل او داشته باشند دوست ندارد که هیچ دختربچهای که در واقع مادر آینده است به دنیا بیاید، او نگران آینده همنوعان خود است:

“ای به دنیای ما نیامدگان
گر نمیآمدید خوشتر بود

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...