قم اعلامیه ای رسمی صادر نکرد شاید به سبب آن بود که تمامی ماجرا بیش از چند ساعت طول نکشید شاید هم به این دلیل که از طریق نماینده خود بهبهانی ، به طور غیر مستقیم اقدام کرده است.[۳۳۳]
متن اعلامیه بهبهانی در حمایت از شاه در ۹ اسفند : بسم الله الرحمن الرحیم : عموم برادران ایمانی اطلاع دارند که حقیر در امور سیاسی دخالتی نداشته و حتی المقدور وارد این جریانات نمی شوم ، دیروز غفلتا از انتشار خبر ناگهانی مسافرت اعلیحضرت همایونی به خارج عده ای از علما اعلام و اهالی بازار و اصناف با نهایت وحشت به اینجانب مراجعه و تقاضا داشتند که اعلیحضرت را از این مسافرت منصرف نمایم این بود شخصا با تلفن از جناب آقای نخست وزیر تقاضا نمودم خود ایشان مبادرت به این تقاضا نمایند و ایشان هم جواب منفی ندادند ، با این حال آقایان از این جانب شدیدا تقاضا داشتند که بنده با اعلیحضرت مذاکره و معظم الله را مصمم به انصراف نمایم با کثرت جمعیت و شدت اصرار چاره ندیدم که حضور همایونی شرفیابی حاصل و تقاضای مردم را به ایشان برسانم آقایان می دانند که به حمدالله اعلیحضرت همایونی از این خیال انصراف حاصل نمودند.[۳۳۴]
کاشانی, به عنوان رئیس مجلس شورای ملی, در نامه ۹ اسفند به شاه، نارضایتی خود را از مسافرت وی اعلام کرده و به او هشدار داده بود که خروجش از کشور, باعث وخامت اوضاع خواهد شد. و در وضع آشفته کنونی به هیچ وجه مصلحت و صواب نمی‎داند که اعلیحضرت همایونی به مسافرت مبادرت فرمایند[۳۳۵] در جلسه خصوصی سی دقیقه ای مجلس, قرار بر این می شود که هیئت رئیسه مجلس نزد شاه رفته و نامه رئیس مجلس را تسلیم کرده و از شاه بخواهد “فعلاً” از مسافرت به خارج از کشور منصرف شوند.” اعلامه وی بدین صورت بود :
“اعلی حضرت همایون شاهنشاهی؛ خبر مسافرت غیر مترقبه اعلی حضرت همایونی موجب شگفتی و نگرانی قاطبه اهالی مملکت و پایتخت شده و هیات رئیسه مجلس شورای ملی با استحضار آقایان نمایندگان به عرض می رساند که در وضع آشفته کنونی به هیچ وجه مصلحت و صواب نمیبیند که اعلی حضرت همایونی مبادرت به مسافرت نمایند و ممکن است در تمام کشور تاثیرات عمیق و نامطلوب حاصل نماید. به این لحاظ از پیشگاه همایونی استدعا می شود که قطعا در این مورد تجدید نظر فرموده و تصمیم به مسافرت را به موقع دیگری در سال آینده تبدیل فرمایند. رئیس مجلس شورای ملی- سید ابوالقاسم کاشانی.”[۳۳۶]
در فاصله میان یک و نیم و حدود سه بعد از ظهر, کاشانی که شدیداً نگران سفر شاه به نظر می رسد, اعلامیه دومی, این بار به اسم خود صادر می کند و خود را به عنوان هماهنگ کننده و حتی رهبر نیروهای مخالف سفر شاه, جهت نجات کشور, مطرح می نماید. کاشانی به این عقیده نزدیک شد که: «امروز حیات و استقلال ما به شخص اعلیحضرت محمد رضا شاه پهلوی و نه هیچ فرد دیگری بستگی دارد.[۳۳۷] از این رو بلافاصله در اعلامیه‎ای به مردم هشدار داد که «شاهنشاه محبوب و دموکرات ما در اثر تصمیمات خائنانه عده‎ای قصد ترک کشور را دارند و بدانید اگر شاه برود هر چه داریم با او خواهد رفت.[۳۳۸] و از “برادران ایمانی” و “هموطنان عزیز” درخواست کرده بود که با او همکاری کرده و از مسافرت شاه جلوگیری نمایند:[۳۳۹]«با تقدیر از احساسات میهن دوستی مردم از همه خواهانم که با نمایندگان مجلس و علما و روحانیون و سایر طبقات همکاری نموده و متفقا درخواست تجدید نظر در تصمیم اعلیحضرت که منتهی به آشفتگی این کشور و باعث ندامت می شود بالاتفاق جلوگیری نمایند»[۳۴۰]
در خاطرات ثریا از طفره زدن کاشانی پیرامون نرفتن شاه اینگونه سخن به میان آمده است:” شبی که فردای آن قرار بود حرکت کنیم با تعجب مشاهده کردم که فرستاده آیت الله کاشانی به دیدارم آمده است و می گفت علیا حضرت به طوری که به ما اطلاع داده اند، شاه به توصیه شما قصد دارد کشورش را ترک کند. آیت الله از شما تقاضا می کند با همه نفوذتان سعی کنید شاه را قانع نمایید از این تصمیم منصرف شوند.”[۳۴۱]
جمعیت نهضت شرق به رهبری سید ابوالمعالی کاشانی اعلامیه ای در طرفداری از شاه صادر و خواهان این بود که جلوی هرج و مرج گرفته و جلوی سفر شاه گرفته شود.[۳۴۲]
جبهه آزادی ارگان حزب ایران یکی از شرایط کاشانی برای سازش و همکاری با دربار در اسفند ماه را این می داند که بعد از شکست مصدق اداره موقوفات فارس ، خراسان ، قم و شاه عبدالعظیم به اختیار خودش گذاشته شود.[۳۴۳]

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

تعزیه گردانان ، شروران و چاقوکشانی مانند شعبان بی مخ که با مکی و بقایی و کاشانی پیوند داشتند و گروهی به رهبری طیب حاج رضایی و حسین رمضان یخی که به دستور بهبهانی بودند[۳۴۴] در پیشاپیش تظاهرکنندگان ضد مصدقی قرار داشتند آنها به مصدق فهماندند که محدود کردن قدرت شاه ، نتیجه ای معکوس دارد.
شعبان بی مخ در خاطرات خود نوشته است:
روز ۹ اسفند خدمت شما عرض کنم که ما اول صبح رفتیم خونه کاشانی, درست یادمه. اون حاجی(محسن) محرر بود, امیر موبور بود, احمد عشقی بود و حاجی حسین عالم بود و یه عده ای دیگه. آیت الله کاشانی گفت: « برین شاه داره از مملکت بیرون میره, برین نذارین شاه بره» گفت:: « اگه شاه بره عمامه ی مام رفته!»[۳۴۵]
برخلاف بهبهانی که از عواقب سفر شاه پریشان بود ، کاشانی فرصت مناسبی یافته بود که انتقام خود را از مصدق(بخاطر شکست اخیرخود درمورد اختیارات) بگیرد، نمایندگانی از بازار با آیت الله کاشانی و بهبهانی ملاقات می کنند و بر حسب نظر ایشان تصمیم به تعطیل کردن بازار می گیرند. آیت الله بهبهانی به اتفاق بهاءالدین نوری و سید جلال الدین, حدود نیم ساعت بعد از ظهر وارد کاخ می شوند تا با شاه دیدار کنند.
ملکه اعتضادی رهبر “جمعیت ذوالفقار,” به همراه اعضای خود که از “جوانان قبایل مختلف ایران و پسران رجال دینی” بودند, بخشی از تظاهرات جلوی کاخ را به عهده داشت. آنتونی ایدن وزیر خارجه انگلیس در مورد ۹ اسفند از نقش کاشانی و افسران بازنشسته در حمله به خانه مصدق نوشته[۳۴۶]، کاشانی توانست از طریق عوامل قلدر و چماق به دستانی که تحت امر بقایی و قنات آبادی بودند, عده‌ای را بسیج کرده و به مقابل خانه شاه بکشد. او همچنین در مقام رئیس مجلس, می خواست بر شاه فشار گذارد تا مملکت را ترک نکند. می توان ادعا کرد که در روز ۹ اسفند, هماهنگی دقیقی میان کاشانی و بهبهانی وجود داشت و این دو به تقسیم کار بسیار موثر و کارآئی میان خود دست یافته بودند.[۳۴۷]روزنامه شاهد گزارش داد: صدای فریاد جمعیتی که به دستور کاشانی و بهبهانی در بیرون کاخ گردآمده بودند و شماری کفن پوش هم در میان آنان دیده می شد و پسر کاشانی و چند روحانی درپیشاپیش آنان بودند، در داخل کاخ سلطنتی به گوش رسید.[۳۴۸] آیت الله بهبهانی ، میر اشراقی ، سرلشگر گرزن و سپهبد شاه بختی از افسران بازنشسته رهبری مردم را به عهده گرفتند آنها در سخنرانی ها مردم را تحریک می کردند ” ای مردم اعلی حضرت می خواهد ازکشور خارج شوند باید تا ریخته شدن آخرین قطره خون مان مانع رفتن شاه شویم.[۳۴۹]
در ضمن, مشهور بود که آیت الله بهبهانی با سفارت انگلستان روابطی دارد. در ۲۱ آذر ۱۳۲۹, فواد روحانی به درخواست نورث کرافت گزارشی در مورد “علت ناخشنودی ایرانیان از انگلیسی ها” تهیه می کند. در این گزارش, روحانی می نویسد “یک نفر که مقام مهمی دارد به من گفت که او مطمئن بود که یک کلمه از طرف سفارت انگلستان به بهبهانی کفایت می کند که او را از مسیری که اتخاذ کرده است منصرف کند”.[۳۵۰]
بهبهانی و کاشانی عملاً قصر شاه را با افراد خود محاصره کرده و او را به نام حمایت از تاج و تخت, زندانی کرده و اجازه تکان خوردن به وی نمی دادند. در ساعت ۳ بعد ازظهر شاه مجبور شد از پشت در کاخ اختصاصی برای اجتماع کنندگان صحبت کند. مردم نیز با شعار “زنده باد شاه” از او استقبال کردند. شاه از پشت میکروفون خطاب به آنها گفت, که اگر چه از مدت ها پیش به علت معالجه قصد عزیمت به خارج از کشور را داشته, اما حالا که می بیند مردم از رفتن او “ممانعت” می کنند, “چاره ای” جز به تأخیر انداختن سفر خود ندارد.
مهاجمین با جیپ بهداری به در خانه مصدق حمله می برند. اما شاه از این رویداد مضطرب می شود و وزیر کشور, وزیر دربار و افسرانی را که در کاخ بودند موظف می کند تا هر چه زودتر مردم را متفرق کنند.
حدود ساعت چهار بعد از ظهر که جمعیت همچنان درصدد ورود به منزل مصدق بودند, رضوی نایب رئیس مجلس, به منزل کاشانی می رود و از او می خواهد تا اعلامیه ای صادر کرده تا مردم از جلوی منزل مصدق متفرق شوند. کاشانی هم بلافاصله آیت الله موسوی را به در خانه مصدق می فرستد تا مردم را از تظاهرات منع کند. کاشانی همچنین اعلامیه ای منتشر می کند که, “برادران عزیز, مسموع شد عده ای به در خانه جناب آقای دکتر مصدق حمله نموده اند. خواهشمندم متفرق شوید و از تعرض خودداری نمائید. جناب آقای موسوی را برای ابلاغ این مطلب فرستادم”[۳۵۱]. چنین به نظر می رسد که یا شعبان جعفری آنچنان گرم عملیات خود بوده است که از فرمان کاشانی در مورد عدم تعرض به منزل مصدق سرپیچی می کند و یا اعلامیه کاشانی, جنبه ای ظاهری داشته و قرار نبوده است که عناصر فعال آن روز که هدف اصلی خود را می دانستند, با این گونه اعلامیه ها برنامه خود را تغییر دهند.
ساعت ۸ و ۲۰ دقیقه شب, پس از تشکیل دادن هیئت دولت در ستاد ارتش, دکتر مصدق با پیژامه و کفش سرپائی وارد بهارستان شد تا در جلسه خصوصی مجلس شرکت کرده و به سوالات نمایندگان پاسخ دهد… مصدق رشته سخن را به دست گرفت و به سه مطلب عمده اشاره کرد. اول اینکه او به وسیله علاء پیغام داده بود که برای ادامه زمامداری خود مجبور است دست به رفراندوم زند و دوم اینکه, شاه پیشنهاد می کند که می خواهد جهت معالجه کشور را ترک کند. او پس از ارائه شمه ای از تعرض چاقوکشان به منزلش به سومین و مهم ترین مطلب نطق خود می‌رسد. مصدق می گوید, “اکنون به آقایان نمایندگان محترم عرض می کنم که ۴۸ ساعت وقت دارید که به جای من نخست وزیر دیگری انتخاب کنید و اگر تا پایان این مهلت که به خاطر جلوگیری از هرج و مرج عنوان نخست وزیری را قبول کرده ام مجلس فکری نکند من طی پیامی به همان ملتی که مرا نخست وزیر کرده است جریان را می گویم, زیرا من نخست وزیر ملت هستم نه نخست وزیر شاه و مجلس”.[۳۵۲]
تعطیل بازار و اعتصاب عمومی در دفاع از مصدق, تیغ برنده ای بود که مردم را در حالت آماده باش عمومی قرار می داد و در عین حال حامل این پیام برای کاشانی بود که آنچه پایگاه سنتی او به حساب می آمد, اکنون در اختیار مصدق قرار گرفته بود. در مجلس هم “فراکسیون نهضت ملی” از مصدق خواست تا از تمامی قدرت قانونی خود “برای خنثی کردن نقشه های خائنانه که به تحریک بیگانگان و پاره ای از عمال نشان دار آنها ترتیب داده شده” بود, فوراً استفاده کند.
وی در بیانیه‌ای از همکاری مردم با روحانیت در ممانعت از سفر شاه تشکر کرد و تذکر داد که به گمانش سفر شاه به خارج صرفا به تشنجات موجود در مملکت می‌افزاید. وی عین همین مطلب را در نامه‌ای به شاه نوشته بود. مصدق از تحولات نهم اسفند به خشم آمده بود، به ‌ویژه از نقشی که به گمانش آمریکا در تحولات آن روز بازی کرده بود، سخت ناراضی بود، اندکی پس از ترک کاخ و دیدار نیمه‌تمام، اما پر حادثه با شاه، مصدق با هندرسن ملاقات کرد. به گفته هندرسن، مصدق عصبانی بود و حال مزاجی‌اش هم مناسب نبود و می‌گفت: «به دردسر شدید دچار شده است.» هندرسن کوشید که مصدق را از تلاش برای بیرون راندن شاه از مملکت منصرف کند. مصدق در جواب به لحن تند و گزنده به توطئه‌های دربار علیه دولتش اشاره کرد و می‌گفت: همه کسانی که آن روز صبح در مجلس جلسه تشکیل داده‌اند و به تصویب مصوبه‌ای در دفاع از شاه کمک کردند، عمال انگلیس بودند و در برخی موارد دیگر مخالفان خود را خائن، چاقوکش و عامل بیگانه خوانده‌بود. [۳۵۳]
پس ازاین وقایع, مصدق در پشت یک جلد کلام الله مجید که نزد شاه فرستاده بود نوشته بود, “دشمن قرآن باشم اگر بخواهم برخلاف قانون اساسی عمل کنم و همچنین اگر قانون اساسی را نقض کنند و رژیم مملکت را تغییر دهند من ریاست جمهور را قبول نمایم.”[۳۵۴]
پخش فوری خبر مسافرت اختیاری شاه به عنوان مسافرتی تحت فشار و نهایتاً “استعفای شاه”, ترفند هوشمندانه ای توسط مخالفان مصدق بود تا به مردم چنین القاء شود که شاه زیر فشار مصدق و در مخالفت با نخست وزیر خود, می خواهد تاج و تخت را رها کند.
کاشانی در پیام خود که از طریق ساواک برای شاه فرستاد در سال ۱۳۴۰ ، یادآور شد که شاه پرست نیستم ولی به شاهنشاه ایران کمال علاقه را داشته و دارم و می دانم که برهم خوردن وضعیت فعلی با نیستی و نابودی ایران و امثال من برابر است ، کما اینکه در اسفند ماه ۱۳۳۱ که علیحضرت قصد عزیمت از ایران را داشتند ، اقدامات و تلفن های من بود که باعث تجمع افرادی در کاخ گردیده و مانع عزیمت شاهنشاه به خارج از کشور شدیم. اگر اقدامات و سخنرانی های موثر بقایی نبود دکتر مصدق خودخواه و خودرای بی سواد ، همان روزها این مملکت را به وادی نیستی می داد.[۳۵۵]
روزنامه ها عکسی از علما و حجج اسلام چاپ کرد که روز عید ۱۳۳۲ در کاخ مرمر به حضور شاه شرفیاب شده بودند و نوشتند امسال اجتماع آقایان علما بیش از سنوات قبل بود در حالی که مصدق به دیدن شاه نرفت و از ۱۳۰ نماینده ۲۹ نفر در مراسم حاضر شدند در این مراسم ابتدا آیت الله حاج شیخ بهاء الدین نوری از طرف عموم علمای اعلام تبریک گفت و از خداوند مسئلت کرد که در سایه قدرت و عظمت شاه دشمنان مملکت را نابود فرماید و آنگاه دیگر آقایان به حضور شاه معرفی شدند آیت الله حاج میرزا عبدلله تهرانی (چهل ستونی) هم سخنرانی نمودند و از زحمات آیت الله بهبهانی در انصراف اعلیحضرت از مسافرت تقدیر کرد ، هرچه روابط مصدق و شاه سردتر می شود برگذاری روابط شاه و روحانیت افزوده می گشت هر چه اختلاف دولت و شاه بیشتر می شد تظاهر دربار به دوستی با روحانیت بیشتر می گردید، شاه می گفت حضرت علی را در خواب دیدم که شمشیر بر کمرم بست و من یقین حاصل کردم که به سلطنت بازخواهم گشت و نذر کردم زیارت امام رضا بروم،[۳۵۶] در روز عید شاه اعلام کرد که برای زیارت ارض اقدس به مشهد مشرف خواهد شد در روز دوم فروردین هم شاه با موافقت آیت الله بروجردی ، بهبودی از طرف شاه به قم رفت و در آنجا به منزل مرحوم آیت الله حجت و مرحوم آیت الله خوانساری رفت و خلعت هایی که از طرف شاهنشاه برای بازماندگان این دو آیت الله ارسال شده بود تقدیم کرد در این مراسم نمایندگان بروجردی و جمعی از اهالی مردم حضور داشتند در ۹ فروردین به مناسبت میلاد حضرت علی ، مجلس جشنی در آرامگاه رضاشاه با حضور جمعی از علما و افسران تشکیل شد و پس از وعظ و منتخب خوانی به سر مقبره مرحوم اعلیحضرت فاتحه خواندند در همین روز هم از طرف دولت مراسم ترحیمی به مناسبت فوت آیت الله سید مرتضی خسروشاهی برگزار شد و عموم علما و رجال و طبقات در آن حضور داشتنددر شماره دهم فرودین روزنامه اطلاعات عکس آیت الله عبدالله تهرانی و بهبهانی و آیت الله شیخ بهاء الدین نوری را در کنار حسین علاء وزیر دربار چاپ نمود که در آن مجلس ختم شرکت کرده بودند نماینده مجله مصور چاپ قاهره در تهران به دیدار کاشانی رفت و علت مدافع شاه شدن وی را پرسید که آیت الله پاسخ داد شاه فعلی ۱۲ سال است که سلطنت می کند و من تا کنون به دیدارش نرفتم چیزی که هست این است که مسافرت شاه با آنکه مصدق مایل بود ، موجب فتنه و فساد در ایران می شد به این جهت مانع از مسافرت وی شدم ، شاه فاسد و هوسباز و یا دیکتاتور و مستبد نیست شاه یک مرد تربیت شده عاقلی است .در ۲۲ فروردین بهبهانی به دیدن مصدق رفت و از وی خواست دوستانه مسائلش را با شاه حل کند. [۳۵۷]
مصدق معتقد بود که, هدف توطئه ۹ اسفند, از بین بردن شخص او توسط “عده‌ای از دربار و علماء و افسران و بعضی از اعضای جبهه ملی” بود. ادوارد سابلیه نویسنده ی فرانسوی در این مورد مقاله ای منتشر ساخت : کاشانی می خواست به وسیله ی شاه ، مصدق را سرنگون کند و حکومتی طبق دلخواه خود بر سر کار آورد ولی موفق به انجام این نقشه نشد ، پیروز میدان نه شاه و نه مصدق و نه کاشانی می دانست بلکه فاتح مبارزه توده بود.[۳۵۸] باقی ماندن مصدق بر سریر قدرت باعث عقب نشینی تاکتیکی توطئه گران شد تا فرصتی دیگر برای تهاجم نهایی بیابند ، به این سبب کاشانی اظهار داشت امروز شنیدم عده ای شهرت داده اند که آقای سرلشگر زاهدی از طرف من کاندید نخست وزیری هستند ، در حالیکه این شایعه کذب محض است و من هنوز در مبارزه ای که آقای مصدق علیه بیگانگان شروع کرده اند همراهم و پشتیبان ایشان هستم. کاشانی در جبهه کودتا موقعیتی تثبیت شده داشت ، یک کودتای موفق بدون همراهی کاشانی نمی توانست به نتیجه برسد.[۳۵۹]
بهبهانی به سهم خود مراتب را در قم به آگاهی مرجع عالی شیعیان ، آیت الله بروجردی ، رسانده بود و ظاهرا دستور گرفت با میانجیگری میان شاه و نخست وزیر مانع خروج شاه بشود . تماس با بروجردی و دخالت او از سوی زاهدی و خود مصدق تایید شده است.[۳۶۰]
با این حال آیت الله بروجردی هیچ گونه اقدام موثری جهت بازداشتن شاه از مسافرت به خارج از کشور نمی کند و به گونه ای محتاطانه عمل می کند. پیام بروجردی چند روز پس از امتناع شاه از سفر و تغییر اوضاع به نفع مصدق صادر می شود.
متن پیام بروجردی برای شاه و مصدق به این شرح بود: “با اظهار تاسف از واقعه اخیر چون اطمینان دارم که اعلیحضرت همایونی و جناب آقای نخست وزیر کمال علاقه را به استقلال و عظمت کشور ایران دارند امید و انتظار دارم که کما فی السابق وحدت نظر, اتحاد و اتفاق را حفظ نموده که عناصر منحرف و اخلال گر فرصتی به دست نیاورند تا موجبات اغتشاش و بی نظمی در کشور فراهم گردد.”[۳۶۱] پیام روشن بروجردی را نمی توان بر له شاه و بر علیه مصدق تفسیر کرد. آنها که چنین کرده و می کنند, دست به تأویل, جهت تامین مقصود سیاسی خاص خود می زنند و از حقیقت دور می شوند. اگر چه به احتمال قوی او نیز باطناً معتقد بود که شاه نباید برود, ولی از سر احتیاط که مبادا با محور ضد مصدق همسو و همراه شناخته شود, مطلبی در این مورد نگفته بود و در پیام رسمی او اشاره ای به این امر نبود. اگرچه کشاندن بروجردی به صف مخالفان سفر شاه یا جبهه ضدمصدق, مورد علاقه و توجه کاشانی و بهبهانی بود و آنها سخت مایل بودند که بروجردی مطلبی صریح و روشن در این مورد بگوید, اما ارزیابی بروجردی از اوضاع کشور و نقش مصدق و نهضت ملی با ذهنیت کاشانی و بهبهانی در این موارد کاملاً متفاوت بود. او در پیام خود از عملکرد محور جدید ضد مصدقی که شامل جناح کاشانی- بقایی, بهبهانی, افسران بازنشسته و دسته ها, احزاب و چماق به دستان وابسته به این گروه ها می شد, “اظهار تاسف” می کند.[۳۶۲] بروجردی در ۲۶ فروردین به چند نفر بازرگان که به دیدار وی رفته بودند گفت ، من یک نفر نماینده از طرف دربار و یک نفر از طرف دولت خواستم و با آنها مذاکره کردم ، دیگر هیچ کس ملاقات نکرده ام و مانند همیشه به کلی از امور سیاسی برکنار و دور بوده ام حتی عده ای در ظرف چند روز گذشته برای ملاقات با من آمدند و مدتی هم انتظار کشیدند ولی من آنها را نپذیرفتم زیرا نمی خواستم در اموری که مربوط به من نیست دخالت کرده باشم.[۳۶۳] با این وجود آیت الله بروجردی با مصدق هم اختلافاتی داشت ، وی از دولت مصدق انتظار داشت نسبت به امور مذهبی از خود بی تفاوتی نشان ندهد و برای تعالی آن کوشش نماید. در حقیقت سکولاریسم مصدق باعث بیگانگی و دوری علماء از دولت می شد. . وودهاوس در کتابش بیان می دارد که حمایت حزب توده از مصدق، باعث روی گردانی روحانیون از مصدق شد و دست اتحاد به سوی شاه دراز کردند[۳۶۴].که البته به نظر می رسد این سخن بیشتر برای متهم کردن مصدق به نزدیک شدن وی به توده ای ها و قدرت یافتن آنها می باشد. کریم سنجابی در خاطراتش می گوید که توده ای ها خطری نداشتند و در صورتی که دست به آشوب یا عملیات تحریک کننده ای می زدند به آسانی مصدق آنها را سرکوب می کرد.[۳۶۵] آیت الله منتظری از شاگردان و منشی بروجردی ، حساسیت بروجردی به توده ای ها را به علت تحریکات خارجیان و دربار می دانست.[۳۶۶] با وجود سکولار بودن مصدق و باز گذاشتن دست توده ای ها ، بروجردی وارد امور دنیوی نمی شد.
تراژدی مصدق هم تقاصی بود که می بایستی جهت ائتلاف با نیروهایی که از نظر سیاسی و فکری, جز در مخالفت با استعمار, با او تجانس و هم خوانی دیگری نداشتند و تنها مصلحت و منطق قدرت ایجاب می کرد که با آنها همسو شود, بپردازد.
قتل افشار طوس :
ســرتیپ محمود افشارطوس زمانی که در بهمن ۱۳۳۱ و در ســن ۴۷ ســالگی اش حکــم ریاســت شــهربانی تهران را دریافت می کرد، گمان نمی کرد کــه تنهــا ۲ ماه در این ســمت باقــی خواهد ماند. هرچنــد فعالیت هــای ارزنده او به نفع نهضت ملی و علاقــه اش به دکتــر محمد مصــدق، وجود چنین آینــده ای را برایش گریزناپذیر می کرد.مخالفین مصدق طرحی را ریختند که وی را مجبور به استعفا کنند ، تصمیم آن بود که با ربودن مقامات و سیاستمداران مهم و موثر ، هرج و مرج و ناامنی ایجاد کنند.در نخستین روز اردیبهشت, جراید خبر دادند که تیمسار محمود افشار طوس, رئیس شهربانی, که نه شاه دل خوشی از او داشت و نه کاشانی، از ساعت ۹ شب ۳۱ فروردین به نحو اسرار آمیزی مفقود شده است. اولین روزنامه ای که خبر قتل وی را منتشر کرد باختر امروز بود. افشار طوس یکی از پنج نفری بود که افسران ناسیونالیست را در گروهی به نام “سازمان گروه ملی” در اوایل سال ۱۳۳۱ متشکل کرده بود[۳۶۷] و تصمیم به از بین بردن فســاد در ارتشــی بگیــرد که در آن زمان زیر نظر شــخص شــاه بود[۳۶۸] و شــاه برخــلاف قانون اساســی وزیر جنــگ را خود منصوب و بر فعالیت هایش نظارت می کرد. این سازمان, متشکل از ارتشیان طرفدار نهضت ملی و مصدق بود. مصدق که درپی تصفیه افسران فاسد و وفادار به شاه، در ارتش بود، از کمک افسران ناسونالیست در این زمینه، بهره جست و در این میان، افشارطوس نیز نقش مهمی برعهده گرفت.[۳۶۹] با پیشنهاد گروه افسران ناسیونالیست (میهن پرست)به مصدق، افشارطوس در بهمن ۱۳۳۱ش، از سوی نخست وزیر به عنوان رئیس شهربانی کل کشور منصوب گردید[۳۷۰] یکی از اقدامات بسیارمهم و تاثیرگذار او در این پست، نقشی بود که در ماجرای نهم اسفند ایفا نمود که طی آن، توانست نخست وزیر را از معرکه‌ای که مخالفانش برپا کرده، و حتی قصد جان او را نموده بودند، نجات دهد.[۳۷۱]
در روز ۶ اردیبهشت ماه ۱۳۳۲ جسد افشارطوس در تپه‌های لشگرک واقع در شمال تهران کشف شد. در روز دوازدهم فرمانداری در اعلامیه‌ای اطلاع داد که: «رئیس شهربانی به وسیله چند تن از افسران بازنشسته و مخالفان دولت، به قتل رسیده و دکتر بقایی و سرلشکر زاهدی در این جنایت دست داشته‌اند».[۳۷۲] بنا به اقرار متهمین این پرونده، خطیبی, مغز متفکر این طرح, از عوامل و دوستان صمیمی بقایی و مردی مرموز بود که از “کلیه دستگاه‌های انتظامی اطلاعات کافی داشت و از جزئیات نقل و انتقال ارتش و شهربانی و دستوراتی که صادر می شد در همان روز با خبر می شده است.” چهار تن از افسران بازنشسته, به نام های سرتیپ علی اصغر مزینی, سرتیپ پزشک علی اکبر منزه, سرتیپ نصرالله بایندر و سرتیپ نصرالله زاهدی در مراحل مختلف برنامه ریزی و اجرای این توطئه مشارکت مستقیم داشتند.[۳۷۳] سرتیپ بایندر در اعترافاتش می گوید پس از اینکه افشار طوس را دست و پا بسته در خانه خطیبی دیدم روز چهارشنبه قرار شد با بقایی ملاقات کنیم و آنجا رفتم و خطیبی آنجا صحبت می کرد که باید افشار طوس را از بین ببریم[۳۷۴] و به اظهار فاطمی در شب یکم اردیبهشت که افشار ربوده شد راننده ی اتومبیلی که او را با آن بردند مصطفی کاشانی بود.
پس از ۳۰ سال (در ۲۷ مه ۱۹۸۵) یکی از عناصر انتلیجنس سرویس در یک برنامۀ تلویزیونی انگلستان اعتراف کرد که قتل افشارطوس به دستور این سازمان جاسوسی، توسط عوامل ایرانی آن، از قبیل سرلشکر زاهدی، دکتر بقائی، برادران رشیدیان ( سیف الله، قدرت الله، اسد الله) که گرداننده شعبۀ جاسوسی ام.آی.۶ بودند و چند تن از امیران بازنشستۀ ارتش(و البته نقشه های موذیانۀ شاه برای سقوط دکتر مصدق) انجام شده است[۳۷۵]
روزنامه پاریزین لیبره ، در مورد قتل رئیس شهربانی نوشت و آنرا قتل سیاسی مهمی دانست که مخالفین مصدق سعی داشتند با ربودن و کشتن یکی از محارم و نزدیکان موثرمصدق وی را مرعوب ساخته و زمینه ی کودتایی را فراهم کنند.[۳۷۶]سرگرد بازنشسته فریدون بلوچ قرائی و غیرنظامیان, هادی افشار قاسملو و امیر رستمی عاملین و مجریان این توطئه بودند. خطیبی در نظر داشت تا برای متزلزل کردن دولت و مجبور کردن مصدق به استعفا, چند نفر از سران را توسط سرتیپ ها برباید.
تبلیغاتی که از حوالی نیمه اردیبهشت ۱۳۳۲ علیه دولـت مصـدق آغاز شد، اتهام شکنجه متهمان پرونده قتل افشارطوس بود. از اوائل دستگیری خطیبی و دیگران، شبکه ای هماهنگ از مطبوعات شایعات گسترده ای را در زمینه شکنجه متهمـان به قتل افشارطوس برای اخذ اعترافات اجباری رواج دادند. روزنامه اتحاد ملّی مدعی شد که افشارطوس در یک توطئه کودتا، به سود مصدق، شرکت داشـته ولـی چـون مخـالف برکناری شاه بوده به دست سایر توطئه گران به قتل رسیده اسـت.[۳۷۷] ایـن خـط تبلیغـاتی است که تا زمان کودتا ، بقایی به شدت در پیرامون آن مانوور می داد.
پس از چاپ اعلامیه فرمانداری نظامی که در آن براساس اقاریر متهمین به نقش کلیدی بقایی اشاره شده بود , در ۲۴ اردیبهشت وزیر دادگستری آقای لطفی نامه ای به مجلس نوشت و بقایی را متهم به معاونت در قتل دانست و با وجود حمایت کاشانی از بقایی ، خواستار سلب مصونیت پارلمانی از وی شد. این امر باعث شد تا شکاف بین مصدق و کاشانی علنی تر گردد و این دو در روبروی هم قرار بگیرند ، بقایی که روند تقاضای سلب مصونیت خویش از سوی دولت را پیش بینی می کرد , در مصاحبه ای مطبوعاتی, جلسه نهار در منزل خود با حضور سرتیپ ها را تکذیب کرد. او در پایان اشاره کرد که “متهمین را شدیداً شکنجه داده‌اند تا از آنها اعتراف بگیرند” و متهمین نیز برای رهایی از زجر ترجیح می‌دهند دروغ بگویند. در این دوران، حسین خطیبی از درون بازداشتگاه خود (پادگان جمشـیدیه) بـه طـور منظم و پنهانی با بقایی ارتباط داشت و طـی یادداشـت هـایی کـه بـرای او مـی فرسـتاد، اتهامات شکنجه و توطئه کودتا از سـوی مصـدق را تأییـد و تقویـت مـیکـرد. در ایـن نامه ها، خطیبی به نحوی ماجرای دستگیری و بازجویی های خود را بیـان مـی داشـت کـه کاشانی و مکی و دیگران، که قطعاً از طریق بقایی از مضمون این نامه ها مطلع میشدند، راهــی جــز رویــارویی نهــایی بــا مصــدق و درگیــر شــدن در نبــرد مــرگ و زنــدگی نمی دیدند.[۳۷۸] از شش نفری که در روز دوم اردیبهشت در منزل بقایی جمع می شوند تا در مورد عاقبت افشار طوس تصمیم بگیرند, تنها بقایی است که چنین ملاقاتی را کتمان می کند و در خاطراتش می گوید در قتل افشار طوس نقشی نداشته است.[۳۷۹]حال اینکه براساس اقاریر پنج نفر دیگر می توان ادعا کرد که اگر بقایی در طراحی این برنامه مشارکت نداشته, که احتمالاً داشته, حداقل از ربودن و دستگیری افشار طوس در فردای این واقعه و قبل از قتلش یقیناً مطلع بوده است. باید به این نکته توجه کرد که افشار طوس دارای دو کارآگاه بود یکی حسین ذبیح پور که به اشاره کسانی که افشار طوس را کشتند از بین رفت و دیگری ناصر زمانی عضو حزب زحمتکشان بقائی بود.[۳۸۰]که به رئیس شهربانی خیانت کرده و به خدمت خائنان درآمده بود. کاشانی در مصاحبه ای, رابطه میان بقایی و قتل افشار طوس را عملاً تکذیب کرد و هرگونه اتهامی به بقایی را بی انصافی دانست. او اعلام کرد که, “نظر من این است که این نسبت‌ های ناروا به آقای دکتر مظفر بقایی که سال هاست در صحت عمل و درستی و فداکاری های قابل تقدیر برای مملکت و ملت ایران کم نظیر هستند دور از انصاف و وجدان است.”[۳۸۱]
بقایی که به خاطر مصونیت پارلمانی آزادانه به فعالیت های ضددولتی خود ادامه می داد, رابطه خود با “فدائیان اسلام” را از سر می گیرد. بنا بر گزارش های شهربانی, از ۲۲ اردیبهشت ۱۳۳۲, بقایی, شمس قنات آبادی و کریمی می کوشند تا “فدائیان اسلام” را مجدداً وادار به عملیات نظامی کنند. باید به یادآورد که لطفی, وزیر دادگستری در ۲۳ اردیبهشت ۱۳۳۲, خواستار سلب مصونیت از بقایی به اتهام معاونت او در قتل افشار طوس می شود.
از فـردای روزقتل افشار طوس گروهـی از مطبوعات به شکلی کاملاً هماهنـگ تبلیغـات گسـترده ای را آغـاز کردنـد. روزنامـه داد نوشت: عده ای می گویند این توطئه از طرف خود دولت بوده که به وسیله آن اولاً مورد جدیدی برای اتهام به دربار پیدا کند و ثانیاً اقدام به بسـتن نقـاطی از قبیـل کلـوپ افسران بازنشسته و حزب سومکا را که نزدیـک محـل حادثـه هسـتند بنمایـد. ثالثـاً وسیله جدیدی برای بازداشت افراد پیدا کنند. از همین جهـت بـه رئـیس شـهربانی دستور داده شده فعلا خود را مخفی کند.[۳۸۲] و آسیای جوان به جد کوشید تا مفقود شدن افشارطوس را به یک رسـوایی جنسـی بدل کنـد و از ایـن طریـق اعتبـار دولـت را کـاهش دهـد. ایـن روزنامـه از ارتباطـات افشارطوس با رقاصه ای به نام “تامارا” سخن می گفت.[۳۸۳] و روزنامه ملـت مـا، ارگـان مجمـع مسـلمانان مجاهـد مدعی شد که قتل افشارطوس به دست دوستانش، سـرتیپ تقـی ریـاحی (رئـیس سـتاد ارتش) و سرتیپ محمود امینی (معاون وزارت جنگ )انجام گرفته است.[۳۸۴]
پس از دستگیری متهمین به قتل افشار طوس و فروپاشی شبکه افسران بازنشسته که ظاهراً خیال داشتند تعداد دیگری از افراد کلیدی دولت مصدق را ربوده و احتمالاً به قتل برسانند، چنین به نظر می‌رسد که شاید، کاشانی و بقایی مایل بودند با بهره گرفتن از قدرت “فدائیان اسلام”، برنامه‌ای که با قتل افشارطوس آغاز شده بود را از طریق دیگر دنبال کنند. در بازجویی ها، هدف از ربودن رییس شهربانی را تضعیف دولت عنوان کردند. کشتن وی شروعی یرای قتل های زنجیره ای بود و توطئه گران برای ایجاد فضای ترس و هراس و براندازی دولت مصدق ، نقشه ربودن ریاحی ، فاطمی و دیگر مقامات بلندپایه را طراحی کرده بودند.[۳۸۵] و بعد از سقوط مصدق ، بقایی کابینه تشکیل داده و افسران دست اندرکار در فتل افشار طوس را به پست مهمی از قبیل وزارت منصوب کند[۳۸۶]. دوستان بقایی علـت واقعـی قتل افشارطوس را چنین بیان می کردند:
ده روز قبل از این واقعه جناب آقای دکتر [حسـین] فـاطمی، تعزیـه گـردان ایـن جریان، اسامی هیئت رهبران توده را… به افشارطوس می دهد که آنهـا را خـلاص کند و ضمناً صورت دیگری از ۱۴ نفررجال… به دربار مـی دهـد کـه آنهـا را نیـز دستگیرنماید و بدینوسیله شـاه را فـراری و دربـار و مجلـس را از کـار بیاندازنـد. افشارطوس، که رئیس املاک رضاخان و نمک پرورده بود، قصد نداشت نمکدان بشکند… آقای دکترفاطمی… به اوتکلیف میکند استعفا بدهـد، قبـول نمـیکنـد. همان روز صبح می گیرند این فرد جسور را تنبیـه کننـد. وقتـی افشـارطوس مـی بینـد جانش در خطراست… سه روز قبل از گمشـدن اسـتعفاء مـیدهـد. مصـدق حـس میکند که استعفای او با این طرز نه فقط خطرناک است بلکه ممکن اسـت اسـرار را فاش کند، دستور می دهند او را بدزدند [و] از او التزام بگیرنـد کـه اگـر چیـزی گفتی کشته خواهی شد… وقتی به دکتر مصدق خبردادند کـه افشـارطوس تسـلیم نمی شود و نزدیک است دربار و مردم از جریـان استحضـار پیـدا کننـد دسـتور بـه کشتن او صادر می شود.[۳۸۷]این پرونده سازی دوستان بقایی در ادامه ی متهم نمودن مصدق و یارانش به حمایت از توده بود.
به دنبال تحقیقات از متهمین قتل افشار طوس، در ۱۳ اردیبهشت ۱۳۳۲ فرمانداری نظامی از سرلشگر بازنشسته فضل الله زاهدی خواست تا برای ادای توضیحات ظرف ۴۸ ساعت خود را به آن اداره معرفی کند. در فردای اعلامیه فرمانداری نظامی، سرلشگر زاهدی به اتفاق بهادری و میراشرافی به مجلس رفته و اعلام کرد که به عنوان اعتراض به زجر و شکنجه بازداشت شدگان اخیر به خانه ملت آمده است تا متحصن شود. آیت‌الله کاشانی نیز با تحصن زاهدی موافقت نموده و “به اطلاع دفتر مجلس و اداره بازرسی رساندند تا وسائل پذیرایی از سرلشگر زاهدی فراهم شود”.[۳۸۸] فردای تحصن سرلشگر زاهدی، کاشانی به اتفاق شمس قنات‌آبادی، محمد ذوالفقاری، بهادری، میراشرافی و حائری‌زاده- که اتفاقاً سه نفر آخر وکلایی بودند که سرتیپ مزینی نیز به رابطه با آنها اذعان داشت- به ملاقات سرلشگر زاهدی رفتند. عکس های زاهدی و کاشانی در کنار هم در مجلس در همه روزنامه ها چاپ شد در این زمـان اردشیر زاهدی معاون اداره آمریکایی “همکاری فنی در ایـران”[۳۸۹] (معـروف بـه “اصـل چهار”)[۳۹۰] بود که ویلیام وارن[۳۹۱]ریاسـت آن را بـه دسـت داشـت.
با در نظر گرفتن نوشته روزنامه شمس قنات‌آبادی در مورد تحصن زاهدی، می توان میهمان نوازی کاشانی را دارای دو جنبه دانست. او از یک سو، از دوست قدیمی خود استقبالی گرم می کرد و از سوی دیگر آغوش خود را به روی مردی که “کاندیدای نخست وزیری و رقیب حکومت فعلی بود” می گشود.[۳۹۲]
در ملاقات کاشانی با زاهدی در ۲۵ خرداد ۱۳۳۲، که حدود سه ربع ساعت طول کشید، بقایی، میراشرافی و حمیدیه نیز حضور داشتند و به عکاسان اجازه عکس‌برداری داده نشد. مأمور ویژه اداره آگاهی براساس اظهارات نزدیکان کاشانی، گزارش داد که، “کاشانی در ملاقات روز دوشنبه ۲۵ ماه جاری (خرداد) با سرلشگر بازنشسته زاهدی، به مشارالیه گفته است ملت در فکر رفع ناراحتی و استفاده از شما می‌باشد.” تحصن زاهدی که دو ماه و نیم طول کشید، به جایگزین منتخب سرویس‌های اطلاعاتی آمریکا و انگلیس برای پست نخست‌وزیری اجازه می‌داد در محلی امن سکنی گزیند تا زمینه‌سازی لازم جهت تغییر حکومت انجام شود.[۳۹۳] کاشانی با بهره گرفتن از مقام ریاست مجلس ،مانع از سلب مصونیت قضائی بقائی و به تبع آن مجازات بقائی و زاهدی می‌شد. مجلس جایگاه قاتلان شده و عملا” به مهمترین پایگاه مخالفان دولت تبدیل شده بود و پذیرایی گرمی که وی از زاهدی در مجلس شورای ملی به عمل آورد، و فعالیت‌های کاشانی در میان نمایندگان مجلس به نفع زاهدی، حمایت جدی آیت‌الله از نخست‌وزیری سرلشگر را از شایعه به واقعیت مبدل کرد و صف‌بندی کاشانی در کنار زاهدی را هر چه عیان‌تر نمود. تریبون دوژنو چاپ سویس نوشته تمام کسانی که از اقدامات مصدق ناراضی اند دور کاشانی جمع شده اند و بر دامنه اختلافات بخصوص بعد از به ریاست مجلس رسیدن کاشانی ، بیشتر توسعه یافته.[۳۹۴]
رفراندوم :
مصدق که از خطری جدی ۹ اسفند جسته بود, موضعی تهاجمی گرفته بود و یکی از این دو راه را برای حل مسائل پیشنهاد کرد؛ یا دربار باید تضمین دهد که از این تحریکات جلوگیری کند و “دیگر دخالتی در امور مربوط به دولت ظاهر نگردد”, یا او مجبور خواهد شد, برای ادامه زمامداری خود به آراء عمومی یا “رفراندوم” رجوع کند.و همانگونه که خود گفته دو گزینه پیش رو داشته است : اول آنکه باید نتیجه رای عدم اعتماد را که مخالفین تدارک دیده بودند قبول می کرد . این برخلاف منافع ایران بود و شکست آرمان های ملی را در پی داشت . دوم آن بود که درخواست می کرد مردم ، یعنی صاحبان حقیقی کشور ، خود تصمیم بگیرند که وی باید برود یا بماند . او گزینه دوم را برگزید. [۳۹۵]مخالفین حق انحلال مجلس را فقط از آن شاه می دانستند و رفراندوم یک تجاوز صریحی به حقوق پادشاه و نقض اصل ۴۸ قانون اساسی است. مصدق مدعی بود اصل ۴۸ قانون اساسی به تصویب مجلس موسسان رسیده و تشکیل مجلس موسسان را هم قانونی نمی دانست و همچنین اراده مردم را مافوق این قوانین می دانست.
انگلیس که جرات رویارویی مستقیم با افکار عمومی را نداشتند، کوشیدند تا با طرح مسائل اختلاف برانگیز فرعی، دولت را تضعیف کنند. آنها امام جمعه تهران را به ریاست مجلس انتخاب کردند، از اعطای اختیارات ویژه به مصدق برای مقابله با بحران اقتصادی حاصل از کاهش شدید درآمدهای نفتی خودداری و صدای شکایت های منطقه‌ای را علیه مرکز بلند کردند. اگر چه با قیام ۳۰ تیر ۱۳۳۱ موقعیت شاه و طرفدارانش تضعیف شد و مجلس هم که مرعوب شده بود، لایحه اختیارات قانونگذاری مصدق را تصویب کرد، اما زمانی که یک ماه و چند روز مانده به اتمام آن، مصدق تقاضای تمدید یکساله آن را کرد، این بار مجلس به مخالفت پرداخت و زمانی که علی زهری دولت مصدق را در ۱۵ تیر ۱۳۳۲ استیضاح کرد، مصدق تصمیم به انحلال مجلس و برگزاری رفراندوم گرفت. علی زهری چند ماه بعد به واسطه ی اقداماتش در کودتای ۲۸ مرداد از طرف وزارت دفاع ملی نشان درجه یک «رستاخیز» را دریافت نمود.[۳۹۶]
دکتر مصدّق در خاطرات خود می نویسد که دو چیز او را به انحلال مجلس واداشت، اول: انتخاب مکّی به عضویت هیئت نظارت بر اندوختـه ی اسکناس از سوی مجلس در ۱۸ مرداد۱۳۳۲٫ دوم: نمایندگانِ موافقی که در صدد بودنـد تا علیه دولت رأی دهنــد و دولت را در مضیقــه بگذارند که خود،استعفـا دهــد و اگر نـداد، [دولت را] استیضاح کنند.[۳۹۷] مصدّق در این مدت که از عواید نفت خبری نبود و مخارج دستگاه نفت هم سربار هزینه های دیگر دولت بود، امور کشور را با چاپ محرمانـهء سیصد و دوازده میلیون تومان اسکناس اضافی اداره کرده بود واز آن می ترسید که مکّی – بعد از حضور در جلسات هیئت نظارت و دسترسی به اسناد و مدارک – پرده ازآن راز بردارد. افشاگری مکّی – البته – به افزایش نرخ تورّم در قیمت ها می انجامید و ناراحتی و نارضایتی حاصل از مضیقــه ی اقتصادی را دامن می زد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...