جهان مردمى جان مروت محیط مکرمت کان مروت
سیادت جوهر آیینه او محبت خانه‌زاد سینه او
به جان و دل غلام آل اطهار شهید کربلا را تعزیه‌دار
از آن ثابت‌قدم در راه دین است که فرزند امیرالمؤمنین است
عیان از جبهه او نور ایمان چنان کز صبح خورشید درخشان
نبینى از سلاطین و امیران چو او دین‌پرورى در هند و ایران
تنش ز آب و گل تقوى سرشته تقدس یاد ازو گیرد فرشته
چراغ و چشم آل بوتراب است دل مروانى از وى داغدارست
بنى هاشم به رویش خرم و شاد به عهدش تخم مروانى برافتاد
نموده مال خود را وقف سادات ز مالش مدعا کسب سعادات
کسى را مى‌سزد پیرایه دین که دنیا را کند سرمایه دین
قضا تا لشکر امکان برآراست سپهدارى چو او از دهر کم خاست
هراسد آسمان از سطوت او زمین لرزد به خود از صولت او
عدو را روز میدان آن تهمتن زند از برق تیغ آتش به خرمن
به حلم و دانش و تدبیر و فرهنگ سلف را مى‌تواند بود همسنگ
ز نعمتهاى خود در روز ایجاد خدایش چند چیزى بى‌بدل داد
یکى اقبال کز روز ولادت ز جود اوست زیب صدر دولت
دویم حب على و عترت پاک که این باشد دلیل طینت پاک
سیوم گردن نهادن امر حق را که نبود غیر ازین آیین تقوى
چهارم خلق و پنجم بذل و احسان خصوصآ در حق ارباب ایمان
ششم مانند سیف‌الدوله پورى که بخشد یاد او دل را سرورى
زند جوش از لب من آب حیوان چو آرم بر زبان احمد علیخان
سهى سرو گلستان سیادت ز سیمایش عیان شان سیادت
گرامى گوهر دریاى دانش به علم و فضل صدرآراى دانش
همایون طلعتى کز فرّ دولت هما از سایه‌اش جوید سعادت
به روى او در اقبال باز است قبولش مقبلان را کارساز است
به پیشش راز دل از لوح سیما بود چون صورت از آیینه پیدا
اگرچه مجمع اخلاق نیکوست گل روى سبد خلق خوش اوست
گر از کس لغرشى بیند به کارى ز روى عفو نارد در شمارى
ز لطف طبع و حسن سیرت او کند کار تبسم چین ابرو
ازو آید که با روى گشاده کند شیر غضب را در قلاده
فقیر از خوبى این بخت بیدار نیارم شمه‌اى را کرد اظهار
کجا یارا بود کام و زبان را که گوید مدحت این خاندان را
همینت بس شرف اى مدح گستر که بردى نام فرزندان حیدر
کنون ختم این سخن را بر دعا کن حق مدحت طرازى را ادا کن
که ناید غیر ازین از دست ما هیچ نخواهند از فقیران جز دعا هیچ
زمان را مى‌کند تا چرخ ایجاد زمانه تابع ساداتخان باد
جهان را خانه تا بر پاى باشد درو نواب بزم‌آراى باشد
«در تعریف خس‌خانه»
خوشا خس‌خانه عشرت‌نشیمن لطافت را ز بویش روح در تن
به خوبى دسته گل را نمودار ولى از نسبت بوى گلش عار
زبویش بر زبان تا حرف راند قلم نسبت به شاخ گل رساند
سراپایش ز آب لطف شاداب بود بیتى که از وى مى‌چکد آب
مگو خس‌خانه فردوس برینى بهار از خرمن او خوشه‌چینى
درین خلد برین یابد اگر بار به گل شبنم نیامیزد دگر بار

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...