در حقیقت شب منوچهری، شبی سطحی است، حال آن که مسعود با برخوردهای سخت عاطفی خواننده را با خود به اعماق ان شب‌های تیره کوهستانی فرو می‌برد.[۳]
اگر به اشعار فوق دقیق بنگریم بین اثر شاعر و روان او ارتباط تنگاتنگی می‌بینیم. ویلیام امپسون (شاگرد ریچاردز) صاحب کتاب “هفت نوع ابهام ” می‌گفت: “نهفته‌های ذهنی انسان به رغم میل او هم که باشد در طرز بیانش جلوه دارد. مولانا می‌فرماید:
هر عبارت خود نشان حالتی است حال چون دست و عبارت آلتی است مثنوی
اگر در تعاریفی که درباره سبک شاعران و نویسندگان ارائه شد دقت کنیم به این نتیجه می‌رسیم که “مراد گویندگان آنها به طور کلّی این است که بین سبک یک نوشته و روحیّات و خلقیّات و افکار صاحب نوشته ارتباط تنگاتنگی است.” به قول مولانا جلال الدین: «از قرآن بوی خدا می‌آید و از حدیث بوی مصطفی و از کلام ما بوی ما می‌آید.»[۴]
مثلاً زندگانی پر از شور و جنبش مولانا رقص و سماع و رباب و بیت و ترانه و ماجراهای شمس….) شعری با اوزان مواج و نشاط انگیز و لغات زنده و زبان پویا به ارمغان داشته است. شعر پر از رمز و راز و ایهام و ابهام حافظ می‌رساند که زندگی او هم در قرن پر آشوب با ایهام و ابهام همراه بوده است و همان گونه که اندیشه هایش را در لفّافه صنایع رنگارنگ – مخصوصاً ایهام – پنهان داشته است، خود نیز لابد در پس پرده حوادث گوناگون پنهان می‌زیسته است:
من که ملول گشتمی از نفس فرشتگان
قال و مقال عالمی می‌کشم از برای تو

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

خرقه‌ی زهد و جام می‌گر چه نه درخورهمند
این همه نقش می‌زنم از جهت رضای تو (حافظ ، قزوینی ،۲۸۴)
آن همه روابط موسیقیایی بین کلمات که با صنایع بدیع لفظی از آن ها بحث می‌کنیم.
حاکی از اُنس او با موسیقی است. شعر مطنطن و پرداعیه‌ی خاقانی نشان می‌دهد که سراینده‌ی آن نیز مردی با وقار و هیبت و طمأنینه بوده است. صدای پولادین و استوار فردوسی می‌گوید که صاحب صدا مردی سر سخت و پای برجاست که به آرمان‌های ویژه ای دلبسته است و تحت هیچ شرایطی از سر پیمان خود در نمی گذرد. هرچند گوسپندی برای کشتن ندارد امّا دهش و بخشش پادشاهان حقیر را نمی پذیرد ودر مقابل آنها گردن کج نمی کند. هر چند که برف پیری بر موی و ابروی او نشسته است و سر نازنینش را یکسره سپید کرده، چونان کوهی است که از برف و باران گذشت روزگاران بیمی ندارد.
پر از برف شد کوهسار سیاه[۵] همی لشگر[۶] از شاه[۷] بیند گناه
و سرانجام شعر شفاف و آیینه وار سپهری، لطیف چون جویباران بهاری، در گوش ما زمزمه می‌کند که صاحب صدا در حباب زندگی، لحظه هائی به لطافت آب داشته است.
به سراغ من اگر می‌آیید
نرم و آهسته بیایید، مبادا که ترک بردارد
چینی نازک تنهائی من (شمیسا،۱۳۷۲: ۲۰-۱۹)
از میان سبک شناسانی که کوشیده اند بین سبک و روان نویسنده ارتباط پیدا کنند، از همه نامبردارتر لئواسپیتزر (۱۹۶۰-۱۸۸۷) سبک شناس آلمانی است.
اسپیتزر عقیده دارد که سبک شناس باید بین مختصات مکرّر سبکی[۸] و فلسفه‌ نویسنده ارتباطی بیابد. امّا صاحبان کتاب تئوری ادبیات می‌گویند:
«او در بعضی از مقاله‌های خود در ایجاد این ارتباط خیلی دور و گاهی به بیراهه رفت و سرانجام در کارهای نهائی خود (مثلاً مطالعاتش در مورد راسین) از این موضوع عقب نشست و مطالعه‌ی خود را به مختصات زبانی و سبکی منحصر کرد. پس همانطوری که مؤلفان کتاب تئوری ادبیات در ص ۱۸۵ تأکید کرده اند؛
ایجاد ارتباط بین سبک و روان نویسنده امر دشواری است.» (شمیسا،۱۳۷۲: ۲۱-۲۰)
«نخستین پژوهش مهم اسپیتزر درباره‌ی “روش سبک رابله” بود که در آن نکته‌ی مرکزی را شیوه‌ی ساختن واژگان جدید یعنی”نو آوری واژگانی”رابله دانست.] اینکه[ چگونه رابله واژگانی ساخت که از زبان معیار و سخن ادبی روزگارش متمایز شدند؟ او چگونه واژگانی را به معناهای یکسر تازه‌ای به کاربرد؟ از این راه اسپیتزر کوشید تا کاربرد شخصی زبان را در آثار رابله دریابد و جایگاه واژگان را در “روش بیان” منحصر به فرد و شخصی آن نویسنده کشف کند، و معتقد بود که این بحث در آمدی است به شناخت زیبایی شناسی ویژه او. با این وصف اسپیتزر از نخستین کسانی بود که بر اهمیّت و ضرورت کاربرد روش‌های زبان شناسیک در نقد ادبی (و به گونه‌ای کلّی در علوم انسانی) تأکید کرد. به این اعتبار لئواسپیتزر یکی از نخستین پایه‌گذاران روش بررسی ساختار متون به حساب می‌آید.
در پیشگفتار کتابی که در زبان شناسی و تاریخ ادبی نوشته است، بر اهمیّت گسست از نظریه‌های پوزیتیویستی “مه یرلو بکه”تاکید می‌ورزد و می‌نویسد: «او با پیشاتاریخ زبان فرانسوی سروکار داشت و نه با تاریخ زنده اش.» ولذا از زبانشناسی مانتیک گسست و هرگز نپذیرفت که زبان و روش بیان را مُهر نبوغ و خلاقیّت مشخص کند. اساس پرسش او همچون ساختار گرایان مبتنی بر چگئنگی دگرگونی ها بود نه چرائی دگرگونی‌های تاریخی. بنابراین کار اسپیتزر بسیار نزدیک به کار سوسور بود و با شاگرد او شارل بالی در مورد اهمیّت گفتار فردی همداستان بود و کوشید تا روش بیان شخصی یا سبک ویژه‌ی هر نویسنده را بیابد. (احمدی،۱۳۸۸: ۴-۱۳۳)
شادروان ملک الشعرای بهار پایه گذار علم سبک‌شناسی در ایران از نخستین کسانی بود که بین اثر و شخصیت نویسنده ارتباط یافت. بررسی سبک بر مبنای نگرش خاص بیشتر مورد توجه روانشناسان یا محققانی است که به مسائل جامعه شناسی و روانشناسی التفات دارند. زیرا بنابراین مقوله، سبک هفرمندان با شخصیّت ایشان در پیوند است و بدیهی است که محیط اجتماعی در پرورش شخصیت و شکل گیری روان نقش اساسی دارد. «به قول استاد ملک الشعرای بهار:
شعر شاعر نغمه‌ی آزاد روح شاعر است کی توان این نغمه را بنهفت با افسونگری
فی المثل گر شاعری مهتر نباشد در منش هرگز از اشعار او ناید نشان مهتری
ور نباشد شاعری اندر منش والا گهر نشنوی از شعرهایش بوی والا گوهری
هر کلامی بازگوید فطرت گوینده را شعر زاهد زهد گوید، شعر کافر کافری
و لذا خوانندگان باید توجه داشته باشند که ملاحضات سبک شناسانه بنابراین تعریف اوّلاً موقوف بر دقّت در واژه هاست؛ زیرا از نظر زبان شناسی هیچ دو کلمه یی وجود ندارد که مترادف باشند و این معنی را امثال بلومفیلد و بررال مکرراً توضیح داده اند و از اصولیّون ما شیخ هادی طهرانی نیز منکر ترادف است.[۹]
و ثانیاً مستلزم توجّه دقیق به تشبیهات و استعارات است، زیرا شیول نگرش هفرمند را از همه آسان تر می‌توان در مشبه به‌های او باز جست. در علم بیان گفته شده است که وجه شبه از مشبه به أخذ می‌شود. وجه شبه در حقیقت ارتباط هنری ویژه یی است که هفرمند بر مبنای دید و روحّیه‌ی خود بینی دو چیز یا دوام برقرار می‌کند.» (شمیسا،۱۳۷۲: ۲۳)
پس توان گفت، آنچه انسان را به سوی شاعر یا نویسنده ای می‌کشاند، نخست دنیای رویا گونه ذهن او، قدرت تخّیل و پویایی اندیشه‌ی او و سپس قالب مناسبی است که انفعالات و واکنش‌های روحی و روانی او خود را در آن جای می‌دهد و آنگاه احساسات خود را تا بیکران ها پرواز می‌دهد. شاعر لازم نیست طب یا ریاضیات و نجوم و هندسه بداند، بلکه انسانی است که سریع تر از مردمان عادی حس می‌کند.
(دشتی،۱۳۷۵: ۱۱۱)
چرا که «در ترکیب مادّه‌ی شعر بعضی وقت ها اهمیّت حس بیش از تخّیل است. حس نزد حکما عبارت است از قوهّ ای که انسان به وسیله‌ی آن از صورتهایی که ادراک می‌کند متأثر می‌شود. تأثری از مقوله‌ی لذّت یا الم، شهوت یا غضب. شاعر آن تأثر را به وسیله‌ی شعر القاء به غیر می‌کندو بدینگونه آنچه برای شاعر حس است برای غیر -که از القاء شعر آنرا یافته است- تبدیل می‌شود به تخیّل. چرا که غیر بی آنکه صورتهای ادراکی شاعر را دریافته باشد از طریق آنچه شاعر در توصیف و تقلید آن صورتها ساخته است تا حدی نظیر آن صورت‌ها را در خاطر می‌اورد یعنی صورتها و معانی را درغیاب موجبات واقعیاش بخاطر می‌آورد و تخیّل همین است. آنکه در کنار بخاری اطاق خویش نشسته است و شعری ا مطالعه می‌کند که کمال اسمعیل در وصف برف سروده است بسا که گاه چنان تحت تأثیر ادراکات واقع می‌شود که گویی نیش گزنده‌ی سرمای کوهستان را در مغز استخوان خویش حس می‌کند.
اینجاست که حّس شاعر از طریق القاء به غیر منتقل می‌شود و بی آنکه برف و سرمایی وی را متأثر کند خیال سرما در وی تأثیر می‌کند. این خاصیّت البته تنها به آنچه جسمانی است منحصر نیست، احوال نفسانی از خشم و ترس و رشک و شوق و اندوه و شادی نیز در غیر به وسیله‌ی شعر القاء می‌شود و خیال وی را تحریک می‌کند و شعری که جلوه گاه چنین احوال است اگر چند خود مبتنی بر خیال نیست امّا خیال انگیز است و مؤثر.
این است آن چه امروز شعر غنائی خوانده می‌شود به معنی وسیع و عام کلمه.» [۱۰] (حاکمی،۱۳۸۶: ۴۶)
چرا که «شعر غنائی با عالم معنی که مدار آن روح شاعر است سر و کار دارد و اگر شاعر در چنین شعری دنیای خارج و متعّلقات آن را موضوع بحث خود قرار دهد تنها از آن بابت که عواطف روحانی خویش یا دیگران را درباره‌ی آن فرانماید. در منظومه‌ی غنائی، همواره با عواطف شخصی و تأثرات و آلام و یا لذّات و مسّرات یک فرد و یک روح کار داریم، در اینجا سخن از وصف آنچه در طبیعت است نمی‌رود بلکه شاعر آنچه را که مطلوب اوست به چشم دل می‌بیند و به زبان عواطف بیان می‌کند، از دریچه‌ی چشم مجنون به صورت لیلی می‌نگرد و آن سیه چرده‌ی زشت را چون حور بهشت به ما می‌نمایاند.
میزان و ملاک حقیقت در این نوع شعر عواطف و روح شاعر است. غرض و غایت شعر غنائی توصیف عواطف و نفسانیّات فرد است و تمام عواطف نفسانی بشر از هر نوع که باشد موضوع آن ] پس در توضیح سطر اخیر باید گفت[ که تنها نمی توان عواطف عاشقانه را موضوع اساسی شعر غنائی تصّور کرد ومثلاً از میان همه‌ی اشعار غزل‌های عاشقانه را نمودار اصلی شعر غنائی دانست بلکه مراد از ” عواطف نفسانی” تمام تجلیّات عواطف واحساسات بشری است از احساسات دینی و میهن پرستی گرفته تا حیرت و عشق و کینه و تحّسر و بیان غم ها ی درونی و حّتی احساساتی که در قبال عظمت بی منتها ی جهان و شگفتی‌های خلقت و سرگشتگی در برابر گمشده‌ی طبیعت بر آدمی طاری می‌شود.» (صفا،۱۳۸۴: ۳)
بنابراین «حبسیّه نیز که می‌توان آن را موضوع شعری هم قلمداد نمود؛ از دیدگاه انواع ادبی، از فروغ ادب غنائی است؛ زیرا در آن شاعر اندوه و رنج واحساسات و عواطف خود را در زندان توصیف می‌کند. نخستین و بیشترین حبسیّه ها در دیوان مسعود سعد سلمان که ۱۸ ] یا ۱۹[سال در زندان بوده است دیده می‌شود و بعد از او، شاعرانی که به زندان می‌رفتند نیز حبسیّه هایی سرودند. چنان که خاقانی شروانی چند حبسیّه غرّا دارد که در فصل‌های بعدی حبسیّات این دو شاعر اخیر با جامعیتی بیشتر از دیدگاه سبک‌شناسی و نقد ادبی و…بررسی می‌گردد. در روزگارما، شاعر دیگری، استاد ملک الشعرای بهار نیز چند حبسیّه آبدار سروده است. (شمیسا،۱۳۷۰: ۲۶۸)
۲-۵-۲- سبک
محصول گزینش (=choice) خاصّی از واژه‌ها و تعابیر و عبارات است. نویسندگان] و شاعران[ مختلف برای بیان یک معنی واحد، تعابیر مختلف دارند و از واژه ها و عبارات گوناگونی استفاده می‌کنند و بدین ترتیب بین سبک آنان اختلاف است.» مثلاً در زبان فارسی برای این مفهوم که خورشید طلوع کرد و صبح شد و یا پیر شدم و یا بهار فرا رسید بین شاعران و نویسندگان به قول سبک شناسان «پارادایم ها paradigm و انگاره های» متعددی وجود دارد که از نظر شدّت و عواطف متفاوت است.
خورشید طلوع کرد پارادایم و انگاره‌ای عادی است که با زبان ارجاعی و علمی بیان شده است. حال ببینیم خاقانی برای بیان همین موضوع عادی از چه استراتژی‌هایی استفاده می‌کند و به این سخن عادی و علمی چگونه لباس هنرمندانه‌ای می‌پوشاند. در تمامی بیت‌های زیر خاقانی می‌خواهد بگوید که خورشید طلوع کرد:
کرکس شب غراب وار از حلق
بیضه‌ی آتشین بر اندازد
بر شکافد صبا مشیمه‌ی صبح
طفل خونین به خاور اندازد (خاقانی شاعری دیرآشنا ،۱۳۸۱: ۲۰ )
که در ادبیات بالا بیضئه آتشین و طفل خونین هر دو استعاره مصرّحه (=آشکار) از خورشیدند.
* * *
صبحدم آب خضر نوش از لب جام گوهری کز ظلمات بحر، جست آیینه اسکندری
شاهد طارم فلک رست ز دیو هفت سر ریخت به هر دریچه ای آقچه[۱۱]زّر شش سری
آینه‌ی سکندری و شاهد طارم فلک هر دو استعاره از خورشیدند. در بیت نخستین پایه سخن بر این پندار استوار است که «خورشید» (= مهر) به هنگام شام در دریا فرو می‌رود و به هنگام بامداد از آن بر‌می‌آید.»(کزّازی، ۱۳۷۸: ۵۹۴)
در بیت دومین نیز شاهد طارم فلک استعاره از خورشید است؛ آقچه‌ی زرّ شش سری استعاره از پرتوهای خورشید است. پایه‌ی سخن بر این اندیشه کهن استوار است که: دیوی شاهد ختی زیبا را می‌دزدد و قهرمان دلاور افسانه به رهایی وی از چنگ آن دیو می‌شتابد.» (کزّازی،۱۳۷۸ :۵۹۵)
و گاهی نیز که سر ستیز با گردون را دارد، و در مقام بد گویی گردون جهودی می‌شود که خورشید وصله‌ی زردی است که در بعضی از بلاد اسلامی بر کتف یهودیان می‌دوختند تا از مسلمانان باز شناخته شوند.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...