– تاریخ تشکیل جامعه چگونه است؟ آیا تجربهی استعماری دارند یا اینکه ازیک سری تحولات دیپلماتیک داخلی ریشه گرفتهاند؟
– اسطورههایی که به آنها احترام میگذارند، در آراءو عقاید چه افراد یا گروهی ریشه دارد؟ وایکینگ یا کنفسیوس؟
– با توجه به نقش جنگها در تاریخ و حافظه بشری ، آیا کشور دارای تاریخ جنگی خاصی است ؟ آیا تا بحال اشغال شده است و یا در معرض آن قرار گرفته است؟
– نوع سلاحهای بکار رفته علیه مردم میتواند موجب یک نوع فرهنگ استراتژیک خاص دربارهی سلاح شود. مانند آنکه ترس شوروی از استفاده ی مجدد سلاح اتمی توسط آمریکا ، مسکو را به سمت تسلیح اتمی کشاند.
ب) سطح میانی : ساختارهای سیاسی – اجتماعی و اقتصاد کشور:
– ساختار سیاسی کشور چگونه است؟ آیا نظام سیاسی کشور از نوع استبدادی است ؟ آیا کشور به واسطهی یک آموزهی ایدئولوژیک مدیریت میشود ؟ چه ارتباطی میان فرهنگ استراتژیک یک کشور و اعتبار آن با ویژگی هویت مشترک در آن سرزمین وجود دارد؟
– آیا نظام استبدادی قائم به فرد است یا نه؟ در کشورهایی که زیر نظر یک رهبر اداره میشوند، تأثیرات فرهنگ استراتژیک بسیار واضحتر است؛ چرا که رهبر به دلیل اینکه یک جانبه اقدام به اتخاذ تصمیم میکند، در معرض از دست دادن پشتیبانی افکار عمومی قرار میگیرد و در مقابل برای جبران این کاستی در صدد منطبق ساختن رفتارش با روایت های تاریخی برخواهد آمد. نکتهی دیگر اینکه در شرایط یاد شده ممکن است رهبر از برخورد گزینشی با اجزای تشکیل دهندهی فرهنگ استراتژیک پرهیز کرده و تلاش کند تصمیمات مطابق با فرهنگ استراتژیک عامه بگیرد.

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

– نهادهای میانجی در چه سطحی از قدرت تأثیرگذاری قرار دارند؟
– ساختار اقتصادی کشور چگونه است ؟ اقتصاد از نوع بومی است یا وابسته به خارج؟
– سطح فناوری غیر ظامی در چه حد است؟ و این سطح از فناوری چه نوع برداشتی را به جامعه القا میکند؟ آیا مانند مردم آمریکا برتری تکنولوژیک یک اصل به حساب می آید؟
– آیا صنعت توانائی پشتیبانی از صنعت نظامی را داراست؟ آیا مردم به این چنین پشتیبانی خوشبین هستند و آن را یک عامل مهم در نائل آمدن به پیروزی میدانند (مانند اتفاقی که در جنگ های استقلال آمریکا افتاد؟)
ج) سطح خرد : فرهنگ سازمانی نظامی و رابطه شهروندان با نظامیان:
در ابتدا لازم به ذکر است که اندیشه های جونز در زمانی مطرح شد که فرهنگ استراتژیک از ویژگیهایی تقلیلگرا، مادی گرا و نظامی گرا برخوردار بوده و در عین حال از برداشتهای مربوط به سیاستهای هستهای ( سیاست والا) شوروی تأثیر میپذیرفت. افزون برآن، در نزد تحلیلگران، نظامیان از نقش و سهم خاصی در حوزهی فرهنگ استراتژیک این دولت برخوردار بودند. بر این مبنا، طبیعی مینماید که در مباحث نظری فرهنگ سازمان نظامی در هر کشور به عنوان مهمترین و اصلی ترین نهاد در عرصهی فرهنگ استراتژیک قلمداد گردد. در این ارتباط، محورهای زیر مورد توجه است:
– آیا در نظام داخلی، سازمان نظامی دارای قدرت برتر در جامعه است؟ آیا فرهنگ سازمان نظامی در میان سایر فرهنگها از غلبه بیشتری برخوردار است (مانند کره شمالی )؟
– آیا ارتباط نظامیان با اقشار خاصی از مردم نهادینه شده است ؟ مانند اجتماع نظامیان و صنعتگران در مکان های موسوم به مجتمع های صنعتی – نظامی.
ناگفته نماند که در همین چارچوب جونز فرهنگ استراتژیک شوروی را مورد بررسی قرارداد و اعلام داشت که الگوی تأثیربخشی این نوع فرهنگ تنها به انتخابهای استراتژیک محدود نیست، بلکه بر تمام سطوح انتخاب، از استراتژی کلان تا سطوح تاکتیکی تأثیرگذار است(Howlett,2006:4-5)
نکتهی نهایی این فصل را به نظراتی اختصاص میدهیم که در مورد «چگونگی تأثیرگذاری فرهنگ استراتژیک بر رفتارو انتخاب های استراتژیک جوامع » ارائه شده است. در ابتدا باید گفت که نکتهی مزبور از جمله مواردیست که مورد توافق اندیشمندان قرار ندارد؛ اما آنان پذیرفته اند که جوامع مختلف در شرایط مشابه امنیتی یکسان عمل نکرده و انتخابهای استراتژیکی خاص خود را خواهند داشت. در عین حال این جوامع همیشه یکسری از گزینههای خاص استراتژیکی را پیش رو دارند که نوعی تکرارپذیری رفتاری را باعث میشود. ازنظر محققان این وضعیت ریشه در عواملی چون: فرهنگ، تاریخ و جامعهی کشور مفروض دارد. (Bloomfild 2012: 437-438) اما اینکه این عامل چگونه میتواند در فرایند تصمیمسازی استراتژیک مؤثر باشد، بازهم مورد وفاق محققان نبوده است. از نظر جانستون فرهنگ استراتژیک بعنوان یک عامل روان شناختی اجتماعی، آز آنجا که تنها برخی از وقایع را معنادار ارزیابی مینماید، بنابراین در انتخابها و تصمیمسازیهای استراتژیک مؤثر است. (Johnston, 1995: 47) . جان دافیلد نیز استدلال میکرد که از آن جائی که فرهنگ استراتژیک در طول زمان و توسط افراد و نهادها شکلگرفته و منتقل شدهاست،تصمیمگیرندگان بدون محاسبه عقلانی و فقط براساس اداراکاتشان بر مبنای فرهنگ استراتژیکشان عمل مینمایند. (Duffield ,1998 :20) در همین ارتباط نظر کلین گری نیز مطرح میشود: از نظر وی فرهنگ استراتژیک را باید هم زمینهی شکلگیری رفتار دانست و هم آنرا یکی از مؤلفه های رفتار بشمار آورد. وی معتقد است که انسانها و نهادها، فرهنگ استراتژیک را به خود جذب و آن را درونی کردهاند به عبارت دیگر، زمینهی استراتژیکی فرهنگی برای رفتار استراتژیک شامل بازیگران استراتژیک انسانی و نهادهای آنها است که با اجرای آنچه که تشخیص میدهند ، فرهنگ را میسازند. (عبداله خانی،۱۳۸۶: ۱۴۰) از این منظر گری به مقوله فرهنگ استراتژیک به عنوان یک متغیر مستقل توجه دارد. دیوید جونز نیزمعتقد است که همانطور که فرهنگ یک دایره از شناخت به ما اعطا میکند که در آن ما ضمن معنادهی به سوژهها به قضاوت نیز میپردازیم. فرهنگ استراتژیک نیز محیطی فراهم میآورد که ما رفتارهای امنیتی و یا غیرامنیتی بازیگران را معنا کرده و دربارهشان قضاوت مینمائیم. اما در همین حوزه گزینههای رفتاری در پاسخ به رفتار امنیتی شناسایی شده نیز از قبل وجود دارد، که آن ریشه در تاریخ و تجربیات منحصر بفرد آن جامعه امنیتی دارد. پس فرهنگ استراتژیک عاملی محدود ساز در ارتباط با گزینههای رفتاری کشورها است.(همان:۱۴۰-۱۳۲)
اتاق فکر به مثابه یک نهاد اجتماعی
در بررسی فرهنگ استراتژیک ایالات متحده توجه به اتاقهای فکر بعنوان یکی از متغیرهای موجود در سطح میانی احساس شد. اما با توجه به مغفول ماندن این موضوع در ادبیات فارسی و همچنین عدم آشنائی کافی با این موضوع، مبحث زیر به بررسی اتاق فکرها و نحوهی تأثیرگذاری آنها بر فرهنگ استراتژیک میپردازد.
اتاقهای فکر به موسساتی گفته میشوند که نسبت به موضوعاتی که خودشان و یا سایرین (مقامات دولتی) به آنها ارجاع میدهند ؛ اقدام به مطالعه و تحقیق مینمایند ؛ و بروندادهای این موسسات در سیاستگذاری عمومی و گاه سیاستگذاری خارجی مورد استفاده قرار میگیرد. به عبارت دیگر، اتاقهای فکر سازمان مستقل، غیرانتفاعی و مرکب از افرادی است که با طیف وسیعی از مسایل سیاستگذاری عمومی در ارتباط است.(پور آخوندی، ۱۳۸۴: ۱۵۱ ) ناگفته نماند که این اتاق ها براساس کارکرد و بودجه داری طیفهای متنوعی هستند. نکتهی بعد به تاریخچه بکارگیری اتاق فکر در آمریکا مربوط میشود.به نظر دیکسون اولین اتاق فکر در این کشور در پی ارائه مشاوره تخصصی به وزارتخزانهداری برای رفع مشکلات موتورهای کشتی بخار در سال ۱۸۳۲ صورت گرفته است. به نظر وی این اولین تجربه همکاری بین نهادهای دولتی و مراکز تحقیقاتی بود. این ارتباط با خاتمه جنگ داخلی و ضرورت بازسازی فنی و تخصصی خسارات وارده آمده شدت گرفت که تا به حال ادامه دارد. (همان : ۱۵۰ ) اما واژه “تینک تنک” Think Tank از خلال جنگدوم جهانی وارد این عرصه شد. در این اتاقها مشاوران نظامی در کنار متخصصین هر زمینه اقدام به طراحی نقشه های دفاع جامعی میکردند. (قهرمانپور، ۱۳۸۴: ۱۳۶) نقش اتاقهای فکر در سیاستگذاری عمومی، بعد از پایان جنگ و هم راستا با پذیرفتن نقشهای متعدد بین المللی از سوی آمریکا شدت یافت. (Abelson , 2002 : 9) در این خصوص می توان به دو نمونه از اثرگذاریهای مهم اتاقفکرها در زمینه روابطخارجی توجه نمود. اولین مورد به مقاله جرج کنان با امضاد آقای ایکس از موسسه فارین افیرز (Foreign Affairs ) است.دومین مورد نیز میتوان به اثر ساموئل هانتیگتون دیگر محقق این موسسه با عنوان برخورد تمدنها در دهه پایانی قرن بیست توجه نمود. (Hass , 2002 :6 )
نکتهی بعد به امواج گسترش اتاقهای فکر در ایالات متحده مربوط میشود که تاکنون چهار موج را پشت سر گذاشتهاند: موج اول: اتاق فکرها به عنوان یک موسسه تحقیقاتی سیاسی؛ موج دوم : ظهور کارگزاران دولتی ؛موج سوم : گسترش اتاق فکرهای مشاوره دهنده؛ موج چهارم: اتاق فکرهای میراث محور . (Abelston , 2002 :11) در مورد نقش و کارکرد اتاق فکر به مواردی توجه شده: تولید اندیشه(Derinova ,Op.Cit, 2013 ) ، نفوذ در پروسه تصمیمگیریهای کلان امنیتی(Holland 1985 : 485-537)، ایجاد جامعهای از متخصصان و برگذاری گردهمائیها ( Hass, 2002 : 8) ،افزایش توجه افکار عمومی به مسائل ( Abeleton . 2002 : 7). در پایان این بحث باید از ابزارهای اثرگذاری اتاق فکرها سخن گفت که در رسانه های دیداری و شنیداری (Hass , 2002 , :7)، روزنامهها ، انتشار مقاله ها و کنفرانسها و سمینارها وتهیه متن سخنرانی نامزدهای انتخابات ریاست جمهوری (McGann , 2002 : 16) خلاصه شده است.
اثر گذاری اتاق فکرها در فرهنگ استراتژیک :
نظریهپردازی درباره تأثیر گذاری عوامل سطح میانی به صورت تلویحی بیانگر اعتقاد به امکان تغییر و تحول در فرهنگ استراتژیک است. محققان فرهنگ استراتژیک درباره امکان تحول این حوزه اندیشگانی تقریبا دارای اجماع بودند. اما آنچه به عنوان موارد اختلافی بیان شد درباره عوامل مؤثر در این تحول بود. که به آن به صورت مبسوط پرداخته شد. در این میان اندیشه های دری هالت با تقسیم عوامل مؤثر در فرهنگ استراتژیک به عوامل مانا و عوامل متغیر قابل استناد است. وی عوامل سطح کلان را در دسته عوامل با اثرگذاری مانا تقسیم می کندکه خطوط اصلی هدفگذاری استراتژیکی را برای هر کشوری تعیین مینمایند؛ و این درحالی است عوامل سطح میانی و خرد را در میان عوامل متغیر مؤثر بر فرهنگ استراتژیک ارزیابی مینماید. (Howlett 2006 : 3-5).
فصل سوم :
فرهنگ استراتژیک آمریکا و عوامل مؤثر بر آن
از جنگ داخلی ( ۱۸۶۱) تا پایان قرن بیستم
مقدمه
چنانچه در فصل پیشین درباره خاستگاه و منشاء فرهنگاستراتژیک اشاره شد، از نظر محققین متاخرتری چون جانستون فرهنگاستراتژیک دارای دو منشاء تاریخی است. بخشی از آن عبارت است از: رخدادهایی که همزمان با تشکیل جوامع ، جنگها و تلاشهای حول شکلگیری و قوامبخشی به آنها رخ میدهد و اسطورههای هویتساز جوامع امنیتی را شامل میشود؛ و بخش دیگر متناظر با تاریخ معاصر و رخدادهای ملی متاخرتر میباشد. لازم به ذکر است که توجه به این بخش از تاریخ در عین حال که از وجوه جبرانگاری تحلیلهای مربوط به فرهنگ استراتژیک میکاهد؛ بر جنبه عملگرایی و انعطافپذیری فرهنگ استراتژیک نیز میافزاید. در این فصل در پی آن هستیم که روند تحول در فرهنگ استراتژیک آمریکا در مقاطع زمانی مختلف در قرون ۱۹ و ۲۰ را مورد بررسی قرار دهیم. در این زمینه مبنای تحلیل شناسایی متغیرها و عوامل تأثیربخش بر چارچوب فرهنگی مربوط به رفتارنظامی است ؛ آنچه که در مقولهی فرهنگ استراتژیک خلاصه شده است. از سوی دیگر، برای تشریح دقیقتر الگوی فرهنگی یاد شده بر دیدگاه انباشتی تأکید شده و سعی میشود ضمن بررسی برهههای حساس در تاریخ نبردهای این دولت ، به دستاوردهای هر جنگ در جهت ارتقای فرهنگ استراتژیک آن نیز توجه شود.
تاریخچه مختصر ایالات متحده:
هر چند اولین موج مهاجرت به سرزمین بکر آمریکا به مهاجران بریتانیایی در سال ۱۵۷۶ مربوط شده ، اما مهمترین مهاجرت در سال ۱۶۰۶ روی داد. جیمز اول پادشاه انگلستان ضمن ایجاد دو کمپانی خواستار گسترش کوچنشینی در این منطقه شد. آنها در سال ۱۶۰۷ شهری در غرب ویرجینیا به نام جیمز تاون تاسیس نمودند، برخی مدعیاند که مهمترین مهاجران گروهی ۱۰۱ نفری از « مرتدان از مسحیت» بودند که از بریتانیا اخراج و به هلند رانده شدند. آنها در سال ۱۶۲۰ توسط کشتی به آمریکا مهاجرت و طی چهار سال توانستند زندگی بسیار منظمی را پیریزی نمایند. ( مشیری ،۱۳۴۵: ۹-۱۳ ) این مهاجرت در دو قرن بعد سنگ بنای مقاومت علیه بریتانیا را ایجاد نمود. آمریکا نیازمند یک عامل تمایزبخش با بریتانیا بود تا بتواند خود را از زیر بار تبعیت آن کشور بیرون کشد و این تفاوت مذهبی (پروتستان) مهمترین عامل را به دست آمریکائیهای خواستار استقلال داد. تقریبا آمریکا جزء اولین مستعمرات بریتانیایی بود، که خواستار استقلال شد. آمریکا طی جنگهای سال ۱۷۷۵ تا ۱۷۷۶در خلال آشوبهای اروپا و همچنین حمایتهای فرانسهای که خواستار کاهش نفوذ بریتانیا در قاره آمریکا بود؛ توانست در سال ۱۷۷۶ به استقلال دست یابد . آمریکای نوپا دارای معضلات امنیتی متعددی نیز بود که در داخل به بومیان مربوط میشد و در خارج به اروپا و چگونگی ایجاد ارتباط با آن . در گام اول و تحت تأثیر رویکرد سیاسی واشنگتن به عنوان اولین رئیسجمهور این دولت ، مسیر انزواگرایی در قالب دوری از مناقشات دنیای خارج از قاره (به خصوص اروپا) در پیش گرفتهشد. چهار دکترین بعدی در قالب جفرسونیزم، همیلتونیزم، جکسونیزم و ویلسونیزم نیز همگی در راستای تداوم و قوام بخشی به سیاست خارجی آمریکا مؤثر بوده است.(یوجین آر و دیگران، ۱۳۸۷: ۱۱) لازم به ذکر است که معضلات امنیتی آمریکا عبارت بودند از قدرتهای اروپایی که دامنه مستعمراتشان را در قاره آمریکا گسترانده بودند. فرانسه درغرب آمریکا و بریتانیا در شمال و شرق قاره و اسپانیا در جنوب( هانتیگتون، ۱۳۸۴ : ۱۶۹) اما دسته دیگر دشمنان آمریکایی، سرخپوستان بومی بودند، که ساکنین اسبق آن سرزمین را تشکیل میدادند. آنها هر از چند گاهی دست به شورش میزدند و به غارت دهکدهها میپرداختند. آمریکائیها در صدد دفع این موانع تهدید زا برآمدند. آنها از طریق خرید و تصرف اراضی فرانسویها و اسپانیاییها و دستیابی به موافقت با بریتانیا در قالب موافقتنامه راش بیگات و دکترین مونروئه، وارد قرنی شدند که تا حد زیادی خود را از تهدیدهای داخل قارهای مصون میدیدند. اما سرخپوستان نیز عامل دیگر هراس بودند. البته آمریکائیها مطمئن بودند با توجه به شرایطی چون برتری در تعداد نفرات، فناوری، مهارتهای اجتماعی و فکری ، منابع اقتصادی و تمدنی پیرزوی نهائی از آن آنها است. سرخپوستان طی جنگ ۱۸۱۵-۱۸۱۲ آمریکا و بریتانیا جانب بریتانیا را گرفتند. بعد از شکست بریتانیا در این جنگ و عقب رانده شدن آن کشور از کانادا و به طور کلی از قاره ، سرخپوستان خیانتکار شناخته شدند و هدف برنامههای تصفیه نژادی آمریکا قرار گرفتند. در سال ۱۸۳۰ اندرو جکسون طی دستوری که به نام قانون سرخپوستزدایی مشهور شد؛ بزرگترین مهاجرت گروهی و اجباری را برای بومیان ترتیب داد و به این صورت آنها را از زمینهای حاصلخیزشرقی به سمت غرب رودخانه می سیسیپی کوچاند. این کوچ اجباری که بعدها « مسیر اشکها » نام گرفت، ۴۰۰۰ سرخپوست را بکام مرگ فرستاد. از این تاریخ به بعد دیگر سرخپوستان معضل مهمی تلقی نشدند.( پوزینی،۱۳۸۴ :۸۸ ) با آنکه آنان در کنار سیاهپوستان در جنگ داخلی و زیر پرچم ایالتهای شمالی جنگیدند، اما مورد لطف جامعه قرار نگرفتند و این سیاهپوستان بودند که از موهبت شهروندی برخوردار شدند. سرخپوستان تا دهه ۱۹۳۰ که در راستای قوانین همسانسازی وارد جوامع آمریکا شدند یک عامل حاشیهای و بیخطر محسوب میشدند. (مشیری، ۱۳۴۵، ۲۸-۱۵)
اول :جنگ داخلی( ۱۸۶۵ – ۱۸۶۱ )
الف. نکات کلی:
چنانچه در قسمت پیشین اشارهشد، آمریکا در ابتدای قرن ۱۹ بواسطه ابتکاراتی چون خرید لوئیزانا و نئواورلان از فرانسه و همچنین مکزیکوسیتی از اسپانیا و قرارداد پاریس که در فرجام جنگ ۱۸۱۲ با بریتانیا به امضاءرساند؛ توانست قدرتهای اروپایی را به ورای اقیانوسآتلانتیک عقببراند. به عقیدهی بسیاری از صاحبنظران نداشتن تهدید امنیتی در خارج ، عامل وحدت بخش داخل را از بین برد و در نهایت آمریکائیها به دو دستهی اتحادیه شمال و کنفدراسیون جنوب تقسیم شدند و از ۱۱-۱۲ اوریل ۱۸۶۰ جنگ داخلی براه افتاد. ( هانتیگتون ۱۳۸۴ :۱۷۶ ) عدهای دیگر بر این امر معتقد هستند که با رفع تهدیدات عینی و نزدیک ، مجال برای اندیشیدن به مسائل فرعیتر پیدا شد و تفاوتهای سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و مذهبی پررنگتر شده و بر این اساس ایالات متحده در برابر تهدید تجزیهطلبی قرار گرفت. ( بلیس و بوث ،۱۳۶۹: ۳۸) اختلافات مذکور در پی انتخاب آبراهام لینکلن به ریاستجمهوری آمریکا و متعاقب آن صدور قانون لغو بردهداری از سوی وی بالا گرفت. ایالتهای جنوبی که عمدتا دارای اقتصاد کشاورزی و البته وابسته به نیروی انسانی بود این قانون را منافی منافع اقتصادی خود قلمداد کرده و خواستار الغای آن شدند. با پافشاری شخص رئیسجمهور و البته ایالتهای شمالی که به واسطه صنعتی بودن نیازی به کارگران بیمهارت برده نداشتند؛ این تنش بالا گرفت . بنابراین ایالتهای جنوبی که به حمایت احتمالی فرانسه و بریتانیا دلگرم بودند( که این امر هیچگاه محقق نشد).خواستار جدایی شدند و در مجموعهای به نام کنفدراسیون جنوب جمع آمدند. آنها اقدام به غارت اموال اتحادیه در سرزمینهای تحت نظارتشان نمودند. در این بین استحکامات چارلستون از خود مقاومت نشان داد که همین امر آغازگر جنگ داخلی گشت. (هانتینگتون، ۱۳۸۴ :۱۷۸-۱۷۶ )
جنگ عملا ۴ سال به طول انجامید، در همه نقاط قاره از جمله کوهستانها، مزارع، رودخانهها و شهرها و روستاها درگیری اتفاق میافتاد. در طول این ۴ سال حدود ۲۴۰۰ نبرد رخ داد که افراد زیادی را به کام مرگ کشاند. این امر سران ایالتها را مجبور به فراخوانی نیروهای بیشتری به سمت جبههها میکرد. در ابتدا این جنوبیها بودند که مسیر پیروزی را طی میکردند. اما آبراهام لینکلن با انتصاب ژنرال گرانت به سمت فرماندهی کل قوای اتحادیه و طرح گاز انبری وی توانست تا حد زیادی جنوبیها را به عقب براند. همزمان با انکه گرانت نیروهای ژنرال لی را به سمت عقب میراند. نیروهای اتحادیه در جبهه دیگر در شرق به فرماندهی ژنرال شرمن توانستند آتالانتا و ساوانا را بدست گیرند.در نهایت نیروهای مزبور در هم ادغام شده و همراه با نیروهای ژنرال گرانت به سمت جنوب آمده، ویرجینیا را تصرف و با تسلیم یکی از فرماندهان عالیرتبه ارتش جنوب به نام ژنرال لی جنگ داخلی پایان پذیرفت. (همان ۱۷۹)
ب. بررسی متغیرهای مؤثر بر فرهنگ استراتژیک آمریکا در جنگ داخلی
– متغیرهای فرهنگی :
آرمان اولیهی آمریکائیها که در اعلامیه استقلال نیز بیان شدهاست، عبارت بود از آزادی و برابری. آبراهام لینکلن از قبل احساس امنیت نسبی که از ابتکارات سیاستخارجی پیشینیان بدست آورده بود ؛ بدنبال تحقق آرمان فوق در داخل کشور برآمد. وی لغو بردهداری را مهمترین گام در راستای اعطای آزادی به اقشاری از جامعه میدانست. ناگفته نماند که این هدف اعلامی از سوی لینکلن باعث تشویق رنگین پوستان برای خدمت در زیرپرچم اتحادیه شمالی شد. اینگونه میشود که سیاه و سفید در کنار هم برای یک آرمان میجنگند؛ اتفاقی که در فردای بعد از جنگ داخلی وحدت و هویت ملی را برای ایالتنشینان به ارمغان آورد و آنها را در قالب یک هویت منسجم ملی گرد همآورد. اسطوره «شهری بر بالای بلندی» نیز میتواند یکی دیگر از متغیرهای مؤثر در فرایند تشویق لینکلن به مقابله با کنفدراسیون مورد ارزیابی قرارگیرد .(Eisenstadt & Giesen , 1995 : 75-100) در این مورد باید از پیام واشنگتن در «خطابه خداحافظی» سخن گفت که بر مبنای آن میبایست آمریکا بدون دستاندازی به سرزمینهای خارج از قاره و به کمک سیاستخارجی فعال، در پی ساخت خود از درون برآید تا خود را بعنوان نمونهای از دنیای جدید به دیگران بشناساند (مشیرزاده، ۱۳۸۶ : ۱۷۱). سومین آبشخور فرهنگی در این جنگ آموزهی نوپای «ناسیونالیسم » بود. بعد از رفع تهدیدات نزدیک و دور ایالتها از جانب اروپا و سرخپوستان، یک تهدید قریب الوقوع همچنان در اذهان مردم و سیاستمدران جولان میداد و آن تجزیه بخشی از ایالتهای سیزدهگانه آمریکا در جنوب بود که از نظر بسیاری امری بدیهی و قطعی دانسته میشد. (هانتینگتون، ۱۳۸۴ :۵۶) اما این جنگ به معنای پافشاری مردم بر سراز دست ندادن آنچه که به زحمت بدست آورده بودند متجلی شد. اتحادیه شمال به شدت وارد عمل شد تا از تجزیه کشور جلوگیری نماید. این اقدام ایالتهای به نسبت خود بسند و جداگانه را به ملتی یکپارچه تبدیل نمود که در نهایت به کمک یک جنگ خونین توانستند وحدت و تمامیت ارضی خویش را باز یابند. (همان)

    • بررسی متغیرتکنولوژیکی و تسلیحاتی

نیروهای اتحادیه شمال که دارای برتری در فنآوری بودند، توانستند این برتری را در میدان جنگ نیز به کار بندد. برایناساس صاحبنظرانی چون کن بوث معتقدند که بازه زمانی۱۸۷۰-۱۸۳۰ دورهی تحولات عمیق تکنولوژیکی چه در بعد مدنی و چه تسلیحاتی است؛ و جنگ داخلی آمریکا از این امر بهره کافی را بردهاست ؛ بهگونهای که آن را در زمرهی اولین جنگ مدرن تمامعیار قرار میدهد. ( بوث و دیگران،۱۳۶۹ : ۳۸) در این رخداد از سلاحهای جدیدی در صحنه نبرد روبرداری شد از جمله: تفنگهای ته پر جدید، سلاحهای پیاده نظام از جمله مسلسل به ویژه مسلسل گاتگنیت ، نیروی بخار، توپخانه مسلح میدانی با توپهای بعضا تهپر، اژدر، کشتیهای جنگی رزهپوش و نخستین زیردریاییها. قدرت آتش جدید در صحنه نبرد نقش تعیینکنندهای به دستآورد . سلاحهای پیاده نظام خصوصا مسلسل با برد مؤثر و کشنده بیش از ۵۰۰ یارد میتوانست حملهی سواره نظام دشمن را خیلی دورتر از سابق خنثی کند. این سلاحها دگرگونیهای تاکتیکی را در پیداشت. تحرک فزاینده در جنگ با بهره گرفتن از لوکومتیوهای بخاری محقق شد. اما تحولات عمدهی دیگری نیز رخداد؛ که پیوند میان جنگهای مدرن و جوامع مدنی را ایجاد نمود. در این میان میتوان به استفادهی نظامی از راهآهن، استفاده از بالون در عملیات تجسس و شناسایی و همچنین استفاده از تلگراف برای اطلاعرسانی سریع اشاره کرد. همچنین در صحنهی دریایی نیز آمریکائیها اولین کشتی بخار با بدنه آهنی را جهت فلج کردن بنادر جنوبی ها بکارگرفتند. ( عقلمند ،۱۳۸۰: ۲۵۹) این جنگ نشان داد که شهروندان غیرنظامی در جوامع مدنی نیز مسئول پیروزی کشورشان هستند و باید در این راستا تلاش نمایند. در این جنگ کارخانه ها و تداوم فعالیت آنها به اندازه پیروزی ارتش در صحنه کارزار مهم بود . (Harris , 2008 : 95 )

    • بررسی متغیر میزان تلفات انسانی در جنگ داخلی :

این جنگ ۴ سال بطول انجامید و طی آن ۲۴۰۰ نبرد خونین اتفاقافتاد. چنانچه ذکر شد با بالارفتن قدرت آتش، بردمؤثر و نشانهگیری سلاحها، امکان کشتار بیشتر افراد درگیر نیز به صورت فزایندهای زیاد شد. سرعت جنگ نیز یکی دیگر از عوامل تأثیرگذار در افزایش تلفات انسانی بود. به واسطه استفاده از راهآهن و تلگراف امکان ترابری نیرو و همچنین تبادل اطلاعات فراهم شد؛ که این امر به تحرک فزاینده و تداوم تهاجم کمک میکرد. این جنگ که علاوه بر تسلیحات پیشرفته، با نیروی ناسیونالیزم نیز تجهیز شدهبود. نمونهای از یک جنگ خشن تودهای با سلاحهای پیشرفته بود. در طی این جنگ ۲,۲۱۰,۰۰۰ در اتحادیه شمال زیر پرچم خدمت کردند که ۱۴۰,۰۰۰ تن کشته ، ۲۸۱,۸۸۱ تن به شدت زخمی و ۲۲۴,۰۰۰ تن نیز به دلایل حاشیهای جنگ جان خود را از دست دادند. کنفدراسیون جنوب نیز ۱,۵۰۰,۰۰۰تن را به خدمت فراخواند که از این افراد: ۱۳۳,۸۰۰ تن کشته، ۳۱,۰۰۰ نیز ابتدا به اسارت درآمده و سپس کشته شدهبودند. اما آمار دیگری نیز جالب توجه است. چنانچه ذکر شد این جنگ تمام اقشار جامعه آمریکا را در گیر تراژدی خویش نمود، به طوری که گفته میشود بیش از۱,۰۰۰,۰۰۰ نفر به صورت مستقیم و غیرمستقیم در خلال این سالها جان خود را از دست دادهاند. (ازغندی و روشندل ،۱۳۸۶ :۱۵۵).

    • بررسی متغیر وضعیت میدان نبرد در جنگ داخلی:

این جنگ تحولات عمیقی را بر نحوهی جنگاوری آمریکائیان گذاشته است،( Harris , 2008 : 95) بهگونهای که ساموئل هانتیگتون میگوید که نحوهی پیروزی اتحادیه شمال راهنمای کاراز آمریکائیان در سدههای بعد شد.(هانتینگتون، ۱۳۸۴: ۱۰۲) ناگفته نماند که تا قبل از اینکه ژنرال گرانت به فرماندهی کل نیروهای شمال منصوب شود ، کفه پیروزی جنگ به نفع نیروهای کنفدراسیون بود که تحت فرماندهی ژنرال لی دست به شورش زدند. اما نحوهی تفکر گرانت که مبتنی برجنگ سریع و خشن بود و استراتژی گازانبریش به معنای محاصره و عقب راندن دشمن در تمام وجوه مخاصمه راهبرد اصلی، توفیق شمالیها تلقی شد. در واقع، از زمان انتصاب گرانت وضعیت صحنه نبرد فزاینده و تهاجمی شد. تحرک دائمی و تأکید برتوان تکنیکی تسلیحاتی ، استفاده ابزاری از ابتکارات غیرنظامی چون بالون و تلگراف همگی به نفع شمالیها خاتمه یافت.( مشیری ، ۱۳۴۵ : ۸۰-۸۷)
دوم: جنگ آمریکا و اسپانیا ( ۱۸۹۸)
الف. نکات کلی :
ریشه جنگ به تلاش کوبا برای جداشدن و استقلال از اسپانیا برمیگردد. این تلاشها با سرکوب شدید دولت اسپانیا روبه روشد. ایالات متحده نیز توسط دو روزنامه نگار تصاویر زیادی را از سرکوب آزادیخواهان کوبایی در روزنامههایشان منتشر نمود. این امر موجب همدردی افکارعمومی آمریکا با مردم کوبا شد؛ این همراهی افکارعمومی با غرق شدن ناگهانی ناو ماین Maine که در بندر هاوانای کوبا جهت محافظت از شهروندان آمریکائی مقیم در کوبا، لنگر انداخته بود به اوج خود رسید. متعاقب این رخداد کنگره ضمن تصویب قانونی که استقلال کوبا را به رسمیت میشناخت؛ به اسپانیا اعلان جنگ داد. در پی اقدام متقابل اسپانیا، نبرد میان دو کشور در خاک کوبا اتفاق افتاد. اما کفه ترازو به شدت به نفع ایالات متحده بود. اسپانیا به علت وجود بعد مسافت و عدم توانائی کافی در برابر نیروهای زمینی و دریای آمریکا به سرعت شکست خورد و با مفاد مورد خواست آمریکا در معاهدهی پاریس موافقتکرد. طول زمان جنگ ۱۲۳ روز گزارش شده است. (Kennan,1952:3-11)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...