ابن خلدون را نمی­ شود از مخالفان مراجعه به اهل­کتاب برشمرد. او از متقدمانی است که عوامل مراجعه به اهل­کتاب را مطرح کرده و سخن او زیر بنای استدلال مخالفان مراجعه به اهل­کتاب قرار گرفته است. او در کتاب خود عامل مراجعه به اهل­کتاب را چنین آورده است:
از آنجایی که عرب با علم سروکار نداشت و نوشتن نمى‌دانست و روح بدوى و بى‌سوادى بر ایشان غالب بود و هرگاه به دانستن نکاتى درباره علل آفرینش و آغاز خلقت و اسرار هستى-که مقتضاى طبع جستجوگر هر انسانى است-جویا مى‌شدند به اهل کتاب، اعم از یهودیان و مسیحیان، رجوع مى‌کردند و از آنان بهره مى‌بردند و اهل کتابى که در آن روزگار میان عربها بودند مانند خود آن­ها بوده که درباره مسائل یادشده چیزى بیش از خود آنان نمى‌دانستند و دانشى اندک و عوامانه داشتند. بیشتر این اهل کتاب از قبیله­ی «حمیر» بودند که دین یهود را پذیرفته بودند و بعد از آنکه اسلام آوردند همچنان دانسته‌هاى سابق خود را محفوظ داشتند؛ آن هم دانسته‌هایى که هیچ ربطى به احکام شرعى نداشت. از جمله اخبار مربوط به آغاز آفرینش و خبرهاى مربوط به جنگ­ها، وقایع، حماسه‌ها و امثال آن.[۶۵]
بدین ترتیب یکی از عوامل مراجعه به اهل­کتاب ارضاء حس کنجکاوی برخی صحابه بود. گاهی این کنجکاوی ها نه به سود دنیا بود نه آخرتشان. قرآن کریم در این باره فرموده است.
سَیَقُولُونَ ثَلاثَهٌ رابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَ یَقُولُونَ خَمْسَهٌ سادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْماً بِالْغَیْبِ وَ یَقُولُونَ سَبْعَهٌ وَ ثامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ قُلْ رَبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِمْ ما یَعْلَمُهُمْ إِلاَّ قَلیلٌ فَلا تُمارِ فیهِمْ إِلاَّ مِراءً ظاهِراً وَ لا تَسْتَفْتِ فیهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً[۶۶]
گروهى خواهند گفت: «آنها سه نفر بودند، که چهارمین آنها سگشان بود!» و گروهى مى‏گویند: «پنچ نفر بودند، که ششمین آنها سگشان بود. » -همه اینها سخنانى بى‏دلیل است- و گروهى مى‏گویند: «آنها هفت نفر بودند، و هشتمین آنها سگشان بود. » بگو: «پروردگار من از تعدادشان آگاهتر است!» جز گروه کمى، تعداد آنها را نمى‏دانند. پس درباره آنان جز با دلیل سخن مگو؛ و از هیچ کس درباره آنها سؤال مکن.
که ذیل این آیه در تفسیر می خوانیم:
« ابن­عباس – رضى اللّه عنهما- گوید که من از آن اندکی هستم که تعداد اصحاب کهف را می دانم. خداى- عزّوجلّ- آن دو قول نصارى را رد کرد و آن را گفت: رَجْماً بِالْغَیْبِ و بر این قول دیگر که هفت بودند و هشتم ایشان سگ، هیچ کلام رد کننده ­ای نیاورد لذا دانستم که این قول درست است. آنگاه پیغمبر را گفت: وَ لا تَسْتَفْتِ فِیهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً و فتوى مپرس در باب ایشان از هیچ کس از اهل کتاب».[۶۷]
سیوطی در تفسیر آیه چنین آورده است:
جمله وَ لا تَسْتَفْتِ فِیهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً اًمنظور این است که از یهود درباره اصحاب کهف نپرس مگر به همان مقداری که ما به تو خبر دادیم . . . و از طریق های مختلف که از ابن­عباس وارد شده است، منظور از وَ لا تَسْتَفْتِ فِیهِمْ مِنْهُمْ أَحَداً یهود است (الله اعلم).[۶۸]
آنچه که مورد بحث محتوای آیه است، تعداد اصحاب کهف می باشد و از جمله مواردی است که دانستن و ندانستن آن به حال مومن فرقی ندارد؛ اگر غیر از این بود حتما تعداد دقیق آن در قرآن یا سنت پیامبر ذکر می شد. اما در این آیه شاهد نقلِ اقوال مختلف هستیم بی آنکه خداوند قول صحیح را مشخص یا بیان کند. کلیتِ پرسش از یهود اشکال دارد، که این گونه در آیه می ­آید.
همچنان که سیوطی ذیل این آیه به آن اشاره می­ کند و می­گوید کسانی را که نباید از آن­ها سوالی پرسیده شود – آن هم سوال ساده ای که دانستن و یا ندانستنش سودی یا ضرری به حال مومن ندارد- یهودیان هستند و این مطلب را از طریق ابن­عباس هم بیان می­ کند.
در کتاب­های اهل سنت روایاتی از رسول اکرم وجود دارد که پیغمبر خدا، به خدا پناه می برد از علمی که سودی به حالش ندارد.[۶۹]
به نظر می ­آید افزایش این نوع اطلاعات و آگاهی ها را می­توان از مصادیق علم غیر نافع دانست. بر این اساس زانو زدن در مقابلِ علمی را دین می­پذیرد که سود رسان است و این موضوع به قدری مهم است که پیغمبر مکرر، از علمی که سودی ندارد به خداوند پناه می برد.[۷۰]
بنابراین مراجعه به اهل­کتاب به نیت بیشتر دانستن و یا ارضاء حس کنجکاوی کاری مطابق نص صریح قرآن نیست.

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

۲-۲-۲- محمود ابوریه[۷۱]
محمود ابوریه متوفی (۱۹۷۰م) سر سختانه در مقابل اسرائیلیات ایستاده و پرسیدن از کعب­الاحبار را بر نتافته و با دیدی مشکوک او را نگریسته است.
او در خصوص نقل حدیث از اهل­کتاب به نکته ظریفی اشاره می­ کند و آن اینکه اگر به فرض نقل حدیث از اهل­کتاب جایز هم باشد ولی این جوازی برای اعتماد به ایشان در همه مسائل اعم از اعتقادی، شرعی و. . . نیست.[۷۲]
با توجه به این مهم که بین نقل حدیث از اهل­کتاب و اعتماد به اهل­کتاب تفاوت وجود دارد می­توان او در گروه مخالفان مراجعه به اهل­کتاب قرار داد.
با توجه به این مهم که نقل حدیث از اهل­کتاب به هیچ وجه قابل اثبات نیست اما به نظر کلام ابوریه حاوی پیامی قابل تأملی، مبنی بر اندیشه در شنیده­ها و سنجش آن­ها است. اینکه هر چیزی که به عنوان دین مطرح می­ شود پذیرفتنی نیست مگر آنکه با معیار قرآن و سنت صحیح – که هرگز منافی عقل دستوری نمی­دهد– هماهنگی داشته باشد. اگر آن مطلب با آن معیارها همخوانی داشت، می­توان به آن به چشم یک اصل دینی نگاه کرد و احکام دین را بر آن مترتب نمود، در غیر اینصورت توجه کردن به آن ناسپاسی به خالق عقل است. گویا روی سخن او با موافقان مراجعه به اهل­کتاب است. او در کتاب “اضواء علی السنه المحمدیه” به نقد صریح این گونه ارتباطات پرداخته و افرادی چون کعب، ابوهریره و وهب را که عوامل اصلی انتشار اسرائیلیات در بین مسلمانان شدند را تخطئه کرده و تا سر حد متهم کردن کعب به قتل عمربن­خطاب پیش می رود. [۷۳]
ابوریه در کتاب خود به این مهم اشاره می­ کند که قصد اولیه اهل­کتاب تحریف قرآن بود؛ ولی از آنجا که قرآن به طور کامل تدوین شده بود لذا به سمت سنت پیامبر رفته و دست به تحریف حدیث زدند، زیرا می توانستند به دلخواه در آن خرافه وارد کنند و خواسته های نفسانی خود را در غالب سنت و روایت بقبولانند. در این بین نا آگاهی مردم از تاریخ گذشتگان و در عین حال خبره پنداشتن اهل­کتاب در میان اعراب، اسباب انجام تحریف سنت را برای آن­ها به بهترین شکل ممکن فراهم آورد. وی در ادامه کلام ابن جوزی را برای تأیید گفتار خود می آورد:
« آنان هنگامی که نتوانستند دسیسه ها و نقشه های خود را در مورد قرآن پیاده کنند و آن را تحریف نمایند، سراغ احادیث رفته، نا گفته ها را جعل کردند».[۷۴]
ابوریه به این نکته اشاره می­ کند که کعب­الاحبار، وهب بن منبه و عده­ی دیگری از یهودیان که به ظاهر اسلام آورده بودند داستان­های تلمود[۷۵] و داستان­های اسرائیلی را به عنوان حدیث وارد فرهنگ اسلامی کردند؛ طوری که در مدت کوتاهی جزءِ اخبار و روایات دینی و تاریخی مسلمانان گردید.[۷۶]
او پیشکسوت بودن یهودیان در داشتن کتاب را علت مقبولیت آن­ها در میان اعراب دانسته و می نویسد:
«یهودیان به علت داشتن کتاب و نیز به دلیل دانشمندانشان در مسائل ناشناخته­ی مربوط به آیین های پیشین، برای عرب­ها به منزله استاد شناخته می شدند».[۷۷]
استاد شناخته شدن یهودیان در میان اعراب خود می ­تواند دلیلی بر مراجعه صحابه به اهل­کتاب برای رفع جهل خود نسبت به مسائل مختلف محسوب شود.
داستان­هایی چون داستان جسّاسه و اکاذیبی از خلقت آسمان، زمین و انسان همه به ذائقه عوام­الناس بسیار خوش می­آمد و از طرفی در بر دارنده سند[۷۸] یا حکم حلال یا حرامی نبود که تکلف به حافظه سپردن آن را به دوش بکشند و جدا از آن چون شنیدن داستان در هر سنی برای انسان جذاب و به خاطر سپردن آن سهل است و نقل آن در محافل دیگر، خود، سرگرم کننده است لذا شنیدن این داستان­ها برای عده کثیری از مردم باب شد و قصه­گویان از این اقبال عمومی دلگرم شده و بر عجیب تر کردن داستان­ها، برای جذب بیشتر همت می­گذاشتند و حکومت هم از این حرکت استقبال می­کرد؛ چرا که موجب می شد آن­ها را از پرداختن به موضوعات مهم تر دینی و پرسیدن سوالات اساسی باز دارد. مجموعه­ این عوامل منجر به خلط حدیث با اقوال اهل­کتاب شد.
۲ -۲-۳- رمزی نعناعه
رمزی نعناعه را می­ شود در دسته مخالفان مراجعه به اهل­کتاب دانست وجود نقادی­های او در مورد تفاسیر تابعین نشان از مخالفت وی با مراجعات است.
او وجود اسرائیلیات در تفسیر را یکی از ویژگی های تفاسیر تابعین دانسته و علت آن را مسلمان شدن عده­ی زیادی از اهل­کتاب می­داند، البته اضافه می­ کند که وجود داستان­های جذاب در کتب اهل­کتاب و علاقه­ زیاد مردم به دانستن آن­ها و سهل انگاری تابعین، منجر به ورود این اسرائیلیات به تفاسیر شد؛ آنهم ورودی بدون نقد و بررسی. رمزی نعناعه معتقد است که علت ضعف روش تفسیر نقلی، اخذ و اعتماد به اهل­کتاب در فهم قرآن کریم است.[۷۹]
همانطور که رمزی نعناعه در انتهای کلام خود آورده اعتماد به اهل­کتاب در فهم قرآن کریم (به عبارتی تفسیر) منجر به این حادثه شده است آن هم در عصر تابعان، یعنی هنوز صحابه در میان مردم هستند. چگونگی کسب این اعتماد در میان مردم با وجود آن همه صحابه­ی پیش کسوت خود جای بسی تأمل دارد. شاید از ظاهر ماجرا اینگونه برداشت شود که یا با کم کاری برخی صحابه در امر تفسیر قرآن برای نسل آینده مواجه هستیم یا اینکه همین “برخی صحابه” برای پیش برد اهداف یهودی خود با اهل­کتاب ارتباط تنگاتنگ دارند.
رمزى نعناعه، در مورد تساهل مفسران در نقل اخبار و قصص مى‏گوید مفسرین از زمان طبرى تا رشید رضا همه و هر یک به گونه‏اى در ورطه اسرائیلیات افتاده‏اند. عده‏اى از آن­ها، اندکی از اسرائیلیات را در تفاسیر خود گنجانده‏اند، عده‏اى هم در نقل آن­ها به شدت دچار زیاده‏روى شده‏اند؛جمعى با نقل و سکوت از کنارشان گذشته‏اند ولى اندیشمندان نیز به پیگیری، بررسى و نقد آن­ها همّت گماشته‏اند. [۸۰]
۲-۲-۴-محمدهادی­معرفت[۸۱]
وی از جمله شیعیانی است که در حوزه مراجعه صحابه به اهل­کتاب، قلم فرسوده و در کتاب التفسیر و المفسرون خود به این مهم پرداخته است. ایشان کلیت مراجعه برخی صحابه چون ابوبکر و عمر به اهل­کتاب را پذیرفته ولی زیر بار این مراجعات توسط همه صحابه نرفته است و حتی بخش قابل توجهی از صفحات کتاب خودش را به دفاع از ابن­عباس و زدودن اتهام مراجعه­ی او به اهل­کتاب، اختصاص داده و در کتاب خود آورده است:
«فراگیرى از اهل کتاب و پیروى از آنان در تمام آنچه به هم بافته‌اند، نکته‌اى است که صحابه و تابعان به آن توجه و از آن پروا داشتند. البته گروه‌هایى از خودباختگان کوته‌اندیش یا سیاست بازان بودند که بى‌پروا به این کار دست مى‌زدند. بنابراین گفتار ذهبى که به طور مطلق مدعى است که تابعان براى فهم معانى قرآن به اطلاعاتى استناد مى‌جسته‌اند که از طریق اهل­کتاب و از درون کتاب‌هاى آنان به دست مى‌آوردند،   سخنى نادرست است و بطلان این پندار راکه به صحابه­ی گرانمایه‌اى چون عبد اللّه بن عباس نیز نسبت داده بودند، باطل است».[۸۲]
آقای معرفت اشاره دارد که به رغم نهى از مراجعه به اهل­کتاب افرادی از میان صحابه بودند که از مراجعه به ایشان و مطالعه­ کتاب­ها و نوشته‌هاى آنان خوددارى نمى‌کردند و علت آن را هم کمی بضاعت علمی آنان دانسته[۸۳] و تلاش آنان را دستیابی به مطالبى که به گمان آنان جاى آن­ها در میان احادیث مسلمانان خالى است، می­داند.[۸۴]
او موضع صریح خود را با مطرح کردن روایتی از مراجعه­ی عمر به اهل­کتاب بیان می­ کند؛ با این مضمون که اگر حضرت موسی در زمان پیامبر بر او واجب بود که آنچه را دارد رها کند و از پیامبر تبعیت کند، با وجود این چگونه ممکن است براى مسلمانان جایز باشد به یهودیان مراجعه کنند و افسانه‌هایى کهن را که از کمترین ارزش و اعتبار برخوردار نبوده است از زبان آنان بشنوند و آن را باور دارند؛ در صورتى که این افسانه‌هاى خرافى، چنان با اباطیل آمیخته شده است که اگر در لابه‌لاى آن به حقیقتى هم اشاره شده باشد به هیچ عنوان نمى‌توان به صحت آن اطمینان پیدا کرد. [۸۵]
در روایت یاد شده، پیامبر عمر را خطاب قرار می­دهد که آیا در دین خود سرگردان شده­اید؟ شنیدن این عبارت از پیامبر و سرگردانی و تردیدی که پیامبر به آن اشاره نمود، سوالاتی را در برابر ما مطرح می­ کند؛ از جمله آنکه منظور پیامبر از سرگردانی و تردید عمر چه بوده است؟ آیا منظور این بوده است که عمر آنچه را پیامبر به عنوان وحی بیان می نمود، نمی­پذیرفت؟ یا این که پیامبراز عاملی نهفته و خطرناک در درون او خبر داده است که موجب سرگردانی او شده و خشم پیامبر را برانگیخته است؟ یا این که پیامبر حداقل از عاملی که او را به تردید انداخته، سوال کرده است؟ در هر حال عاملی در درون خلیفه او را به سرگردانی و تردید واداشته است. شاید تأثیر پذیری و خود باختگی برخی از اصحاب در برابر یهود، پیامبررا نگران کرده بود و بیم آن داشت که خوش گمانی آنان به یهود بر آنان غلبه کند و دینشان را سست و عقایدشان را منحرف سازد.[۸۶]
آقای معرفت معتقد است از جمله آثار سوء مراجعه به اهل کتاب-به رغم نهى پیامبر درهم آمیختگی اکاذیب اسرائیلى با تاریخ و تفسیر و نیز احادیث وارد شده از پیامبر و صحابه­ی برگزیده و بزرگوار آن حضرت است که این موضوع ره­آورد همین مراجعات است. [۸۷]
وجود همین درهم آمیختگی، خدشه ای جدی به فرضیه­ استقرار، تثبیت احکام و رفع مشکل اختلاط مطرح شده توسط ابن­حجر و ذهبی وارد می­ کند.
خلاصه
با توجه به بررسی­های انجام شده میان صاحب­نظران با دو دسته از افراد در برخورد با اهل­کتاب مواجه هستیم. دسته­ای با توجیهات، موافق این نوع ارتباطات محسوب می شوند. افرادی چون طوفی، ابن­تیمیه، ابن­کثیر، ابن­حجر در این تقسیم بندی قرار می­گیرند و هر کدام برای این مراجعات، توجیهاتی را ذکر کردند از جمله اینکه:
طوفی امید به وجود حقایقی در بین آن­ها برای روشن شدن مجملات قرآنی را ذکر کرده و اینکه نقد این قبیل داستان­ها به عهده دیگران است.
افرادی چون ابن­تیمیه و ابن­کثیر همه اقوال اهل­کتاب را مردود ندانسته و معتقدند که آن دسته از اسرائیلیاتی که با قرآن و حدیث هم خوانی دارد را می­توان به عنوان شاهد برای تفسیر آیات قرآن استفاده کرد.
از طرفی افرادی چون ذهبی شاخه­ های متعددی برای موجه جلوه دادن این مراجعات مطرح می­ کند از جمله اینکه:
الف. این مراجعات به سبب شباهت این دو کتاب آسمانی و اینکه تورات، همان مطالب را با جزئیات بیشتر مطرح کرده بود، صورت می­گرفت تا صحابه نسبت به مجملات قرآن آگاهی پیدا کنند.
ب. حجم این مراجعات جزئی بوده و قابل ذکر نمی ­باشد و یا حتی مسائل سطحی و پیش پا افتاده از اهل­کتاب پرسیده شده است که در هر دو صورت هیچ کدام قابل اعتنا نمی ­باشد.
ج. اگر مراجعه ای هم از سمت صحابه بوده با دید نقادانه­یآن­ها ارزیابی می شده است و در تطبیق آن با مبانی اسلام دقت نظر داشته اند.
د. عدم مراجعه در زمان پیامبر به سبب مستقر نبودن احکام در آن زمان بود که بعد از پیامبر این مانع برطرف شد.
ه. با تثبیت احکام بیم اختلاط مبانی اهل کتاب با اسلام از میان رفت و دیگر این مراجعات بی­اشکال بود. در دو مورد اخیر ذهبی با ابن­حجر همراه شده است چرا که ابن­حجر هم مستقر نبودن احکام اسلامی را دلیل منع مراجعات دانسته که به محض برطرف شدن این مشکل به تبع مانع هم برداشته شده و پرسش از اهل­کتاب اشکالی را به وجود نخواهد آورد.
با توجه به بررسی های انجام شده هیچ یک از سخنان ذهبی و دیگر موافقان مراجعه مستدل نبوده و آنچه از گفتار آن­ها بر می ­آید هماهنگی این علما در دلیل­سازی­های بی اساس برای توجیه عملکرد صحابه­ی مراجعه کننده و بخصوص عمر و عثمان می­باشد.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...