همچنین، اختلال وسواس فکری– عملی( OCD)[3] نیز یکی دیگر از انواع اختلالات اضطرابی است که در آن،افکار دائم عودکننده بوده و اجبارها و اضطرارهایی هستند که یا موجب اتلاف وقت شده و یا باعث پریشانی و ضرر و زیان می‌گردند ( DSMIV-TR، انجمن روانشناسی آمریکا،۱۹۹۹). در این راستا، وسواس ها افکار دائمی، تکانش ها یا تصوراتی هستند که به صورت ناخوانده، مزاحم و یا نامناسب تجربه می‌شوند (ولز و موریسون [۴]، ۱۹۹۴؛ به نقل از ولز، ۱۳۸۵). از طرفی، اجبار،رفتاری تکراری بوده که آشکارو یا پنهان است.در تحقیقات زمینه ای ‌در مورد همه گیرشناسی، میزان شیوع وسواس فکری-عملی در طول مدت زندگی ۵/۲ درصد به دست آمده است(کارنوی گلدینگ[۵]، سورنسون[۶] و بارنام[۷]، ۱۹۸۸؛ به نقل از ولز،۱۳۸۵).

 

اختلال های وسواس فکری – عملی، اضطراب فراگیر،پانیک و افسردگی به واسطه ی نشانه های رفتاری، هیجانی و شناختی خویش بر کارکردهای روزانه مبتلایان، تاثیرات منفی بر جای گذاشته و سالیانه میلیون ها نفر را به مراکز درمانی سوق می‌دهند (روزنهان[۸] و سلیگمن[۹]،۱۹۹۵). مطالعات نشان می‌دهد که اختلالات اضطرابی موجب کاهش کیفیت زندگی می شود که شامل سازه هایی از رضایت شغلی و روابط فرد با دیگران است (وایسمن[۱۰]، شلدون[۱۱] و گرینگ[۱۲]، ۲۰۰۰ ).

در راستای نشانه شناسی و سبب شناسی این اختلالات، در سال های اخیر بر نقش کارکرد تنظیم هیجان تأکید فراوانی شده است به نحوی که تحقیقات نشان می‌دهند که تنظیم هیجان ، عامل مهمی در تعیین سلامتی و داشتن عملکرد موفق در تعاملات اجتماعی است (سیچتی[۱۳]و همکاران،۱۹۹۷؛ تامپسون[۱۴]،۱۹۹۱، به نقل از یوسفی، ۱۳۸۵). به نحوی که نقص در تنظیم هیجان با اختلالات درون ریز (مانند افسردگی، اضطراب، انزوای اجتماعی) ارتباط دارد (ایزنبرگ[۱۵]و همکاران، ۲۰۰۱). به تعبیری، تنظیم هیجان تمامی فرایندهای بیرونی و درونی مسئول برای نظارت، ارزیابی و اصلاح واکنش های هیجانی، به ویژه حالت های شدید و زودگذر آن، به منظور نیل به اهداف فرد را در بر می‌گیرد(تامپسون، ۱۹۹۴). نگرانی و برانگیختگی هیجانی از عواملی هستند که تاثیر زیادی بر عملکرد افراد در موقعیت ها دارند. این اثرات از دو جنبه قابل بررسی است: نخست این که تغییرات هیجانی به واسطه اثراتی که بر عملکردهای ذهنی دارند، اختلالاتی را در کارکرد ذهنی ایجاد می‌کنند، دوم این که تفسیری که افراد از این برانگیختگی ها دارند، بر عملکرد و همچنین بر میزان هیجانات آن ها تاثیر می‌گذارد (حیدری، احتشام زاده و حلاجانی، ۱۳۸۹).

هیجان دارای عملکرد اطلاعاتی بوده و بر پیشایندهای پردازش اثر می‌گذارد. در اختلالات هیجانی، معمولا خود پاسخ های هیجانی مرکز فعالیت خودتنظیمی هیجانی – شناختی می‌شوند و ‌بنابرین‏ موجب حفظ موقعیت می‌گردند(ولز، ۱۳۸۵). از این رو ، افراد مضطرب و افسرده در تنظیم هیجان مشکل دارند. تنظیم هیجان شامل دامنه گسترده ای از فیزیولوژی هشیار و ناهشیار، رفتار و راهبردهای شناختی است که هیجان را کاهش داده ، نگهداری کرده یا افزایش می‌دهد (پور فرج عمران، ۲۰۱۱).

مفهوم کلی تنظیم شناختی هیجان بر شیوه شناختی دستکاری ورود اطلاعات فراخوانده هیجان دلالت دارد (تامپسون،۱۹۹۱؛اوکسنر[۱۶]وگروس، ۲۰۰۴،۲۰۰۵ ، به نقل از حسنی و همکاران، ۱۳۸۷). پژوهش های پیشین ۹ راهبرد متفاوت تنظیم شناختی را به صورت مفهومی شناسایی کرده‌اند: ملامت خویش[۱۷](سرزنش کردن و مقصر دانستن خود به خاطر رخدادی که اتفاق افتاده است)، پذیرش[۱۸](پذیرش رخداد رضایت دادن به آنچه که اتفاق افتاده است)، نشخوارگری[۱۹](تفکر درباره ی احساسات و افکار وابسته به آن رخداد منفی)، تمرکز مجدد مثبت[۲۰](تفکر درباره ی مسائل شادی بخش و خوشایند به جای تفکر درباره ی آن رخداد واقعی)، تمرکز مجدد بر برنامه ریزی[۲۱](تفکر درباره اینکه با آن حادثه و رخداد چگونه می توان برخورد کرد و در این راه قدم هایی می توان برداشت)، ارزیابی مجدد مثبت[۲۲](افکار مربوط به الحاق معانی مثبت به آن رخداد بر حسب رشد فردی)، دیدگاه پذیری[۲۳](افکار مربوط به نسبی بودن آن رخداد در مقایسه با سایر رخدادها)، فاجعه انگاری[۲۴](افکار مربوط به تأکید آشکار بر فاجعه یا مصیبت بار بودن تجربه)، و ملامت دیگران[۲۵](سرزنش دیگران و مقصر دانستن آن ها به خاطر رخدادی که اتفاق افتاده است) (گارنفسکی[۲۶]، کرایج[۲۷] و اسپینهاون [۲۸]، ۲۰۰۱،۲۰۰۲، به نقل از حسنی و همکاران،۱۳۸۷).

 

در این راستا مطالعه پورفرج عمرانی(۲۰۱۱) نشان داده است که فاجعه انگاری، ملامت خویش و نشخوار گری به عنوان زیر مقیاس هایی از راهبرد های شناختی تنظیم هیجان با سطوح بالای اضطراب و افسردگی و تمرکز مجددمثبت، ارزیابی مجدد مثبت و برنامه ریزی با سطوح پایین افسردگی و اضطراب مرتبط اند. این یافته ها بیان می‌کنند که ملامت خود با گزارشی از نشانه های افسردگی و اضطراب مرتبط است و نشخوارگری به عنوان مهمترین پیش‌بینی کننده ی نشانه های افسردگی و اضطراب به شمارمی آید.

 

از طرفی دنیس[۲۹] (۲۰۰۷) نشان داده است که ‌بازاریابیشناختی عامل کلیدی در کاهش خطر خلق افسرده است و مطالعه سالیوان[۳۰]و همکاران (۱۹۹۵) حاکی از آن است که نمونه های بالینی افسرده به طور معنادار نمره بالایی در ملامت خویش، نشخوارگری و فاجعه انگاری نسبت به دیگر نمونه ها به دست می آورند.

 

از سویی گارنفسکی و کراج(۲۰۰۵) نشان داده است که نمونه های بالینی افسرده نمره بالایی در ملامت دیگران کسب کرده که غیر قابل انتظار است. همچنین ویلسون[۳۱](۱۹۹۶) نشان داد که افراد بالینی افسرده نمره های بالایی در پذیرش نشان می‌دهند. با این حال آلدوا و هوکسما و ویزر[۳۲]( ۲۰۱۰) دریافتند که پذیرش با افسردگی و اضطراب ارتباط معناداری نداشته و ارزیابی مجدد با افسردگی و اضطراب ارتباط کمی دارد.

 

از سویی گارنفسکی، کراج، اسپینهاون[۳۳](۲۰۰۱) نشان داده‌اند که راهبردهای سازگارانه تر مانند تمرکز مجدد مثبت و ‌بازاریابیمجدد به طور منفی با اضطراب و افسردگی مرتبطبوده به نحوی کهبین نشخوارگری، سرزنش خود و فاجعه انگاری در یک طرف و افسردگی و اضطراب در طرف دیگر ارتباط مثبت وجود دارد.

 

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...