فریدون در شاهنامه فردوسی گاو دایه­ای دارد به نام گاو برمایه که رنگین توصیف شده است. گرز فریدون مشهور است به گرز گاو سر که در اساطیر از کاسه سر گاو برمایه پس از مرگش ساخته شده است. با همین گرز گاو سر است که فریدون با ضحاک می­جنگد. در بندهش در بخشی که در مورد شجره­ی کیانیان صحبت شده است، نام پدران فریدون به گاو ختم می­ شود، مانند پور گاو، سیه گاو، سپید گاو، سوگ گاو (Khaleghi Motlagh, 1988 ).
صورت اوستایی برابر با تریتونۀ ودایی (traitona -)، ثرتئونه (θraetaona) یا همان فریدون است. در بخش های حماسی اوستا، داستان پیروزی ثرئتونه یا فریدون بر اژی دهاک برابر با اسطورۀ ودایی تریته و ایندره در کشتن ویشوروپۀ (višurupa) سه سر، سه دهان و اهی ورتره (vṛtra) است. اما نکتۀ مهمی که در ریگ ودا وجود دارد، قرار گرفتن ایندره و تریته به عنوان ایزدان فردی برابر با ایزدان گروهی ماروت ها (marut) است و در بخش هایی از سرودهای ودا، ماروت ها ایندره و تریته را در کشتن اهی ورتره یاری می رسانند. در وداها، ماروت­ها پسران رودرا (rudra) و گاو پرشنی (pərəšni) هستند. این گاو رنگین توصیف می شود. فریدون نیز به تبع قرینۀ ودایی خود در گروه ماروت­ها قرار دارد، مادر/دایۀ او نیز در اصل گاوی است رنگین که در شاهنامه به صورت گاو برمایۀ طاوس رنگ توصیف می­ شود (مختاریان 1387، 125 -135).
در شاهنامه فردوسی از گرزی گاو سر یاد شده است که فریدون در جنگ با ضحاک به کار می برد. قرینه ودایی فریدون ثرئتونه با سلاح خود، رعد، ويشوروپه اژدهاي سه سر شش چشم را مي كشد. در حادثه ديگري تريته (trita -) ديوي را كه شكل خرس دارد با گرز خويش از پاي در مي آورد. تريته همراه با طوفان غرش مي كند و هنگامي كه در شعله هاي اگني (ایزد آتش) مي دمد، اين شعله زبانه مي كشند(هینلز 1975، 59 – 61).
ایندرا خداي آذرخش و باران و همچنین خداي جنگ و طوفان است. او پهلوان -خدای دوره مشترك هند و ايراني است. در اساطير هند ايندرا پيوسته با ورزا گاو قياس مي شود كه نماد روح نرينه­ی جنگجو و قدرتمندي هاي اساسي نژاد است(دادور و مبینی 1387).
سلاح ایندرا آذرخش است. واژه آذرخش در سنسكريت واجرا (vajra) است كه برابر آن در اوستا وَزرا (varza) است ولي با معناي گرز(بهار و شمیسا 1388، 42).
ايندرا مظهر پهلواني خدايان است. او با نوشيدن چند جرعه شراب مقدس سومه قدرتمند می شود، ورتر ديو خشكي و تاريكي را مي كشد. ورتر ابرها را اسير كرده و به غار خودش در كوهستاني برده بود. این ابرها كه گاهي به صورت زن يا گاو شبيه مي شوند، با عباراتی نظیر گاوهاي به سرقت رفته روشنايي يا باران و باكره سپيده دم توصیف شده اند. ايندرا آنها را آزاد مي كند و ورتر را با آذرخش خود مي كشد و در نتيجه بركت حاصل مي شود.
ایندرا در گاتها به عنوان موجودي اهريمني یاد مي گردد. اما ايندرا صفتي دارد به اسم ورثرغن. ورثره يك ديو است و هَن یا غَن به معني كشتن است و روي هم ورثرغن به معني ورثره كش است. اين خدا اژدهايي را به نام ورتر یا ورثره مي كشد و آب ها را آزاد مي كند. در اوستا ايندره تبديل به يك ديو شده است ولي صفت او ورثرغنه كه ما امروزه بهرام تلفظ مي كنيم به ايزدي بزرگ تبدیل شده است( بهار و شمیسا 1388، 38).
بهرام یا ورثرغنه خداي سلحشور، مهاجم، و نيروي پيروزمند در مقابل ديوان است. در بهرام يشت آمده است كه بهرام ده تجلی يا صورت دارد كه هر كدام از آن ها مبين نيروي پوياي اين خداست. نخستين تجسم او باد تند است؛ تجسم دوم او گاو نر زردگوش و زرين شاخ است؛ سومي اسب سفيدي است با ساز و برگ زرين؛ چهارمي شتر باركش تيزدنداني است كه پاي بر زمين مي كوبد و پيش مي رود؛ پنجم گراز تيزدنداني است كه به يك حمله مي كشد؛ هم خشمگين است و هم زورمند؛ ششمي جواني است به سن آرماني پانزده سالگي؛ هفتمي پرنده­ایست تيزپرواز؛ هشتمي قوچ وحشي است؛ نهمي بز نر جنگي است؛ و بالاخره دهمي مردي است که شمشير زرين تيغه در دست دارد(هینلز 1975، 41).
ورثرغنه مهر را در جنگ با پیمان شکنان یاری می کند. بهرام وجودي است انتزاعي يا تجسمي است از يك انديشه و تعبيري است از نيروي پيشتاز و غير قابل مقاومت پيروزي.
در مهر یشت از ورثرغنه به عنوان كسي سخن به ميان مي آيد كه: «… آفريده شده به وسيله اهورا، به صورت يك گراز با دندان هاي تيز از خود مدافعه كند. يك گراز نر با چنگال هاي تيز. گرازي كه به يك ضربت هلاك كند. (گراز) غضبناكي كه به آن نزديك نتوان شد، با صورت خال خال دار. يك گراز (گراز) قوي با پاهاي آهنين، با چنگال هاي آهنين، با اعصاب آهنين، با دم آهنين، با چانه آهنين»(کرتیس بی­تا، 124).
بهرام ايراني، بر خلاف همتاي هندي خود ايندرا يا همتاي ارمني اش واهاگن، اسطوره اي ندارد كه در آن سخن از غلبه او بر غول يا اژدهايي در ميان باشد. در عوض، او بر «شرارت آدميان و ديوان» غالب مي آيد و نادرستان و بدكاران را به عقوبت گرفتار مي كند. از نظر نيرو، نيرومندترين، از نظر پيروزي، پيروزمندترين و از نظر فره، فره مندترين است. اگر به شيوه اي درست براي او قرباني كنند، در زندگي و در نبرد پيروزي مي بخشد. اگر به شيوه اي درست او را نيايش كنند، نه سپاه دشمن وارد كشور هاي آريايي مي شود و نه بلا. بنابراين، بهرام نماينده نيروي غير قابل مقاومت است. وي اساساً خدايي جنگجوست. یکی از القاب او پیروزگر است که بعد ها در میتراییسم رومی به لقب میترا مبدل می شود(هینلز 1975، 42).
دو تجسم از تجسم هاي او به ويژه محبوبيت همگاني دارد، يكي تجسم او به شكل پرنده اي بزرگ و ديگري به صورت گراز. در يشت دهم كه سرود باستاني مختص مهر است، اين تصوير آمده است كه بهرام پيشاپيش مهر (ميثره) در پرواز است.
هنگامي كه زرتشت از اهورامزدا سئوال مي كند اگر به سحر دشمن گرفتار شد چه كند، سرور دانا به او اندرز مي دهد كه پري از ورثرغنه را كه قالب پرنده اي حلول كرده است برگيرد.« اين پر را به تن خود بمال، و با اين پر (ساحري) دشمن را باطل نما. كسي كه استخواني از اين مرغ دلير با خود دارد هيچ مرد توانايي نتواند او را كشت و نه او را از جاي به در تواند برد. آن بسيار احترام، بسيار نصيب آن كس سازد»(کرتیس بی­تا، 123).
در اينجا شباهت جالبي با داستان سيمرغ در شاهنامه وجود دارد كه پرهاي او نيز شفا بخش است. همچنين آمده است كه ورثرغنه گردونه خدايان و فرمانروايان را حمل مي كند. آشیانه­ی پرنده­ی افسانه­ای سئین(سِن مُرو در پهلوی، سیمرغ در فارسی) بر درخت هوم آسمانی قرار دارد.
درياي وروكشه (فراخكرت) در اوستا به عنوان كانون گرد آمدن آب توصيف شده است. این دریا آنچنان گسترده است که همه چشمه های ایزد بانو آناهیتا را در بر می گیرد. مادر همه درختها كه سرچشمه همه گياهان بود در فراخكرت مي رست، و در اوستا به نام درخت سئين (saena)، درمان همه دردها، يا درخت بیش تخمه توصيف شده است. آشيانه پرنده افسانه اي سئين (سِن مرو در پهلوي، سيمرغ در فارسي) بر اين نخستين درخت قرار داشت(کرتیس بی­تا، 131 -132).
هر بار که سیمرغ پر می گشاید یا بر درخت می نشیند، شاخه های درخت را می تکاند و تخم ها به دریای فراخکرت می ریزند. ایزد تیشتر آب های دریا را بخار می کند و تخم ها را همراه با باران بر زمین می با راند و سبب باروری و رشد گیاهان در زمین می شود.
نام دیگر این درخت، هوم سپید یا گَئوكَرَن (gaokərəna) است.گیاه هوم صورت زمینی درخت هوم سپید است. در مناسک آیینی از شیره­ی این گیاه نوشابه ای می ساختند که حالت خلسه آور داشت. شیره گیاه هوم در اعتقادات ایرانیان باستان دارای خواص درماني است.از طرفی در اوستا از ایزد هوم نام برده شده است و هوم یشت در وصف این ایزد سروده شده است. هوم و قرینه ودایی اش سومه هم گياه اند و هم خدا. مناسك فشردن اين گياه با شماري از پديده هاي آسماني چون تابش خورشيد و بارش باران پيوستگي دارد، با اين همه هوم را موبدي ايزدي به شمار مي آورند كه خود قرباني غير خونين است، اما قرباني خونين انجام مي دهد. مرگ او موجب شكست شر است و مؤمنان با شركت در ميزد به زندگي دست مي يابند(هینلز 1975، 50).
قرینه ودایی هوم، سومه است. واژه سومه به معني عصاره ، افشره ، و شربت مقدس يا شراب گياه سومه است و هم چنين اين واژه در ادبيات مقدس ودايي به گياه زندگي ، آب حيات، ماه، خداي ماه و گاو نر نيز اطلاق شده است. سومه همان افشره سكرآور است كه هندوان در قرباني هاي ودايي مي نوشيدند ؛ در اين قرباني ، قوچ و بز نر را قربانی مي كردند .(Williams 2001, 271 -273)
در ایران نیز همانند هند، ماه با گاو در ارتباط است. ماه گئو چیثره خوانده می­ شود و این واژه به معنای گاو چهر یا گاو نژاد است. در بخش آفرینش گاو نیز اشاره شد که نطفه­ی گاو یکتا آفریده پس از قربانی شدن به ماه رفت و در آنجا پالوده شد.
سومه يكي از شخصيت هاي اصلي در مناسك ودايي است كه در آنها او هم گياه است و هم خدا. شيره گرفته از گياه كوبيده شده را از صافي پشمينه اي به اشعه خورشيد و رواني آن به ريزش باران تشبيه مي شود. از اين رو سومه را سرور يا شاه رودها و بخشنده باروري ناميده اند. چون گمان مي كنند كه اين نوشابه نيروي شفابخشي دارد، از اين رو مي گويند كه اين خدا كور را بينا مي كند و به شَل توانايي را رفتن مي دهد. سومه كه داراي سيطره جهاني است، در ميان خدايان نقش دين مرد را دارد و به آنان نيرو مي بخشد. او همچنين جنگجوي بزرگي است و دين مرداني كه سومه مي نوشند قادرند دشمنان را در چشم به هم زدني بكشند. اين گياه در كوه ها می روید اما آن موجود آسماني كه در عرش تزكيه شده برفراز همه جهان ها قرار دارد(هینلز 1975، 50).
در متون کهن تأکید شده است که گياه هوم به صورت عادي خود نيرو مي بخشد و شفا مي دهد، چه رسد به وقتي كه بر آن دعا بخوانند و آن را تقديس كنند. گفته شده است كه هر يك از چهار مردي كه نخستين بار هوم را فشرد، مشمول اين موهبت شد كه صاحب فرزندي عاليقدر گردد: به ويونگهونت يمه، به اثويه ثريتونه، به ثريته كرساسپه، و به پوروشسپه زردشت عطا گرديد(هینلز 1975، 51).
درخت گَئوكِرنَه ياري دهنده و نيرو فزاينده كليه نباتات و گياهان مزدا آفريده مي باشد كه در ميان درياي فَراخكَرت ميرويد. اين درخت موجوديتي داشت از براي زندگاني نيك و پايداري جهان و جاودانگي ، چون هر گاه كسي موفق مي شد تا از برگ آن بخورد ، به حيات جاويدان نائل مي شد. ديو پليد بدي و زيانكاري ، براي مقابله با كار نيك يزداني در اعماق درياي فراخْکَرت يك سوسمار عظيم آفريد . پس اهورا مزدا نيز ماهي­های کَرَ پديد آورد تا مانع تباهي ناشي از سوسمار شوند . اين سوسمار و ماهي هاي کَرَ از روش تغذيه معنوي زندگي مي كنند و در اعماق دريا تا پايان جهان در پيكار و نبردند»(کرتیس بی­تا، 30).
هوم مانند سومه جنگجوي بزرگي است. او اژدهاي شاخداری را كه بلعنده اسب و انسان و زرد و زهرآگين بود می کُشد. دريكي از متنهاي قديمي كه در هنگام نيايش هوم خوانده مي شود، از او مي خواهند كه گرز خود را عليه اژدها، تبهكاران و ستمكاران بگرداند. هوم آسماني كه پسر اهوره مزداست، موبدي ايزدي نيز هست. وي به خدايان ديگر فديه نثار مي كند و همانند موبدان زميني بايد سهم خود را از حيوان قرباني دريافت كند. با اين كار او مي تواند از روح آن حيوان مواظبت كند، و اگر اين سهم را بدو تخصيص ندهند، آن حيوان در روز داوري از قرباني كننده شكايت خواهد كرد. چون وقتي كه زردشت هوم را مي فشرد ايزد هوم به نزد او آمد،‌بنابراين گمان مي شود كه هر بار كه مؤمنان فديه نثار مي كنند، اين ايزد نيز حضور دارد. بدين گونه هنگامي كه (گياه) هوم را قرباني مي كنند، ايزد هوم در عين حال هم خداست و هم موبد و هم قرباني شونده. در يكي از متن هاي قديمي هندي تصور مرگ اين خدا در هنگام اجراي آيين ديني چنين آمده است: سومه خداست و با فشردن او را مي كشند. بنابراين، از مرگ موبد ايزدي در مراسم قرباني زندگي و نيرو به مؤمنان مي رسد. علاوه بر آن، هوم كه در مناسك روزانه تقديس مي گردد، نمادي است از هوم سفيد كه در بازسازي جهان با قربانی مقدس همه مردمان را بيمرگ مي سازد؛ گويي اين مراسم پيش آزموني است از آن اكسير بي مرگي. بدين گونه، در شخصيت هوم شخصيت جنگنده اي را مي توان تصور كرد كه با شر مبارزه مي كند و موبدي ايزدي را كه خود در مراسم قرباني، قرباني مي­شود تا مردمان زندگي بيابند و حضور ايزدي او بر روي زمين در گياه تقديس شده­اي كه به صورت طبيعي دركوه­ها مي­رويد، آشكار است(هینلز 1975، 51 -52).
تيشتر شخصيتی است كه با يكي از پديده هاي طبيعي يعني باران ارتباط دارد. وي نيروي نيكو كاري است كه در نبردي گيهاني با اپوشه (اپوش)، ديو خشكسالي كه تباه كننده زندگي است، درگير مي شود. تيشتر، ستاره تابان و شكوهمند، نخستين ستاره و اصل همه آب ها و سرچشمه باران و باروري است. چهارمين ماه سال (معادل ژوئن – ژوئيه) به تيشتر اختصاص دارد. این ماه معادل تیرماه ایرانیان است. تیری از خدایان قدیم ایرانی است که آیین­های او با تیشتر درآمیخته است. گفته اند كه در دهه نخستين اين ماه، تيشتر به صورت مردي پانزده ساله درمي آيد – پانزده سالگي در تفكر ايراني سن آرماني است. در دهه دوم به صورت گاونر و در دهه سوم به صورت اسبي در مي آيد. بنا به روايت بندهشن تيشتر در آغاز آفرينش به اين پيكره ها درآمد و باران ايجاد كرد. هر قطره باراني كه وي به وجود آورد به اندازه تشتي شد تا آب به بلندي قامت مردي زمين را فرا گرفت. جانوران موذي به ناچار به سوراخ هاي زمين فرو رفتند و آنگاه مينوي باد آب ها را به كرانه هاي زمين برد و بدين گونه درياي گيهاني را ايجاد كرد. در سرودي که به تيشتر اختصاص دارد، نبرد ميان اين خدا و ديو خشكسالي بازگو شده است. تيشتر به شكل اسب زيباي سفيد زرين گوشي، با سازوبرگ زرين،‌ به درياي گيهاني فرو رفت. در آنجا با ديو اپوش (apaoša) كه به شكل اسب سياهي بود و با گوش و دم سياه خود ظاهري ترسناك داشت، روبرو شد. رو در رو سه شبانه روز با هم جنگيدند، اما اپوش نيرومند تر از كار به درآمد، و تيشتر با غم و اندوه به سوي اهوره مزدا فرياد برآورد كه ناتواني او از آن است كه مردمان نيايش ها و قرباني هاي شايسته اي بدو تقديم نكرده اند. آنگاه اهوره مزدا خود براي تيشتر قرباني كرد تا نيروي ده اسب، ده شتر، ده گاو نر، ده كوه و ده رود در او دميده شد. بار ديگر تيشتر و اپوش رو در روي هم قرار گرفتند، اما اين بار تيشتر كه نيروي قرباني بدو قوت بخشيده بود، از كارزار پيروز به درآمد و آب ها توانستند بي مانع به مزارع و چرگاه ها جاري شوند. باد ابرهاي باران زا را كه از درياي گيهاني بر مي خاستند، به اين سو و آن سو راند، و باران هاي زندگي بخش بر هفت اقليم زمين فرو ريخت. در بندهشن و در سرود مختص به تيشتر عمل زندگي بخش تيشتر از جنبه هاي گوناگون توصيف شده است. در بندهشن وي ايجاد كننده اوليه باران و درياها و درياچه هاست. در تيشتر يشت تكيه بيشتر بر اين است كه در گردش سالانه طبيعت، تيشتر سرچشمه دائمي آب هاست، كسي است كه فرزند عطا مي كند، جادوگران را درهم مي شكند، سرور همه ستارگان و حامي سرزمين هاي آريايي است. اسطوره نبرد تيشتر با اپوش همچنين تا اندازه اي چگونگي نظر ايرانيان را در مورد مناسك براي ما بازگو مي كند. آنان بر اين باور بودند كه قرباني هايي كه درست انجام گيرد و به خدايان موجب مي شود كه قرباني ها در پي هم آمدن منظم فصول را تضمين كنند. فقط هنگامي كه در قربانيها تيشتر را به ياري بخوانند، خشكسالي مغلوب مي شود و باران مي تواند به جهان زندگي بخشد. نتيجه نبرد گيهاني ميان نيروهاي زندگي و مرگ بستگي به اين دارد كه آدمي معتقدانه وظائف خود را در اجراي مناسك به جاي آورد. (هینلز 1975، 36 -38).
برای تفسیر اساطیر اساساً دو رویکرد علمی در میان پژوهندگان و نظریه­پردازان بزرگ حاکم است. یکی رویکرد روانشناختی و دیگری غیر روانشناختی. رویکرد اول که در معنای گسترده تحت عنوان روانشناسی دین از آن یاد می­ شود از طرفی مشمول همۀ دست­یافته­های دیگری نیز می­ شود و از سویی آن دست­یافته­ ها را در قالب­های مشخصی که از نظر پژوهشگران ادیان پذیرفته است، تعریف می­نماید. روانشناسی دینی دانشی نوین و میان -رشته­ای است که جنبه­ های مختلف دینی و مذهبی را با وجوه روان انسان پیوند می­دهد و از طریق بررسی یافته­های دینی به معرفی روان انسان می ­پردازد. هر چند كاربرد واژه روانشناسي دين به عنوان حوزه­هاي خاص پژوهش علمي ابتدا در اروپاي قرن نوزدهم ظاهر شد، پديده­هايي كه اين دو واژه به آنها اشاره دارد – يعني مصداق و محتواي آنها – به قدمت انسان است و تأمل درباب آنها به طليعۀ تاريخ مدوّن بشر باز مي­گردد. اگر گفته شود كه خود مطالعه و تحقيق خاصي كه روانشناسي دين نام دارد هم همين حكم را دارد، نبايد مايۀ شگفتي شود. در واقع، كلمه روانشناسي( يا معرفه النفس) خود دلالت بر بعضي روابط با بعضي از ابعاد تجربه انساني دارد كه از ديرباز آن را «ديني» ناميده­اند. عنصر مهم اصلي در حوزۀ پديدارهاي ديني، همانا مطالعۀ مفهوم امر متّعال است كه مرجع احساسات ديني است؛ و فرهنگ عادتاً آن را تحت كلمه «خدا» توصيف و تلخيص كرده است. روانشناسي دين براي حفظ ميزاني از عينيّت تجربي، به طور نظري به شأن و منزلت هستي شناختي امر يا امور متّعال نمی­پردازد، و توجّهش را صرفاً به اين واقعيّت معطوف می­دارد كه چنين عقايد تحقيق­ناپذير و همه­پسند، به عنوان مرجع و محور انديشه و رفتار بشري عمل مي­كنند. قوّت نظريه­هاي خاص در عمل معمولاً بر قدرت آنها در ترجمۀ بعضي يا همۀ امور متعال به روندهاي روحي كارآمد، تكيه دارد. در مورد روش­شناسي، هم رهيافتهاي نظریه­پردازانه و هم تجربي، در پيشبرد توصيف و تبيين روانشناختي دين واجد اهميّت است. بر خلاف شرايط كنترل شده­اي كه روانشناسي رفتاري و جانوري خواهان آن است، اغلب پژوهشهاي روانشناختي – علي الخصوص آنها كه مربوط به روانشناسي اعماق است – عمدتاً بر داده­هاي درون نگرانه استوار است؛ و اين داده ­ها كلاً اعتبار ناشي از پيش­بيني­پذيري را فاقدند. تدوين منطق و روشي براي رتق و فتق اين داده ­ها، باعث مي­شود كه اين رشته به رشته­هاي مجاوري چون فلسفه، مردم شناسي، اسطوره­شناسی و ساير علوم انساني سرك بكشد. سخن آخر اينكه سه نكتۀ محوري – يعني منشاء، تبديل صور و سلامت – هست كه نظريه­هاي روانشناختي درباب دين بر حول آنها دور مي­زند، و مسائل بحث­انگيز اين رشته را مطرح مي­سازد(الیاده 1987، 241 -257).

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

ذيل همه نظريه­هاي روانشناختي كه مي­كوشند برداشت جامعي از ريشه­هاي دين در روح انسان به دست دهند، دو استنباط درهم تنيده است: نخست آنكه روح انسان داراي ساختار ثابت و لايتغيّري است، ديگر آنكه دين به عنوان يك پديدار روانشناختي، الگوهايي دارد كه در همه زمانها و مكانها براي همه انسانها يكسان و در ميان آنها مشترك است. به علاوه، پر رواج­ترين نظريه­هاي تكوين رواني – از جمله آنهايي كه در طول تاريخ فلسفه عرضه شده ­اند – دربردارندۀ روايتهايي از اصل فرافكني هستند. به بيان ساده فرافكني ديني، به يك «جهش تخيّلي» از عواطفي كه بسيار نيرومند و عقلاً مهارناپذير هستند، به «عقيده» در جهاني داراي نيروهاي ماورايي و متعال كه سرنوشت فرد را رقم مي­زنند، اشاره دارد؛ و براي آنكه بتوان آن را همچون اصلي تكويني به كاربرد، بايد چنين فرضي را مسلّم گرفت كه در مرحله­اي از جامعۀ انساني ابتدايي، چيزي شبيه به آیین گذار جمعي از شرايط ساختاري روح به جهان خارج وجود دارد(الیاده 1987، 257).
توجّه به توصيف روندي كه عقايد و رهيافتهاي ديني به خودآگاهي مي­رسند و تحوّلاتي كه از كودكي تا بزرگسالي مي­يابند، از همان آغاز براي روانشناسي دين مطرح بوده است. روانشناسي اعماق مي­تواند توجّهش را از تاريخ مدوّن و بزرگتر تكوين رواني دين به تاريخ مدوّن و كوچكتر تشكّل رواني، يا کمال­طلبی، و سپس به تبادل اطّلاعات و بينشهاي بين آنها اتّخاذ اصل علم­الحياتي قرن نوزدهم كه «سرگذشت فرد، سرگذشت نوع را در خود دارد و تكرار مي­كند»، معطوف بدارد، و بدين شيوه، مطالعۀ تحوّلات طبيعت ديني كه در روند رشد فردیت از كودكي تا بزرگسالي ملاحظه شده است، مي­تواند هم مطالعۀ عروج نژاد انسان از ذهنيّت ابتدايي تا علمي را روشن كند، و هم خود از آن كسب روشني كند. نخستين كار تجربي­اي كه در زمينه تشكّل رواني دين انجام گرفته، در آخرین دهه­هاي قرن نوزدهم، در مورد روند ايمان­آوري، يا به قول ويليام جيمز «تولد دوباره» بوده است. نظريه «تكوين تبعي» رشد روحي اريكسون، يكي از اين مدلهاست كه ملهم از مطالعات متعدّد مربوط به هويّت ديني است. اين نظريه در اساس يك دورۀ زندگي هشتگانه عرضه مي­دارد كه در هر مرحله­اي از آن، نمايانگر يك بحران از روابط انساني است كه زوج فضايل – رذايل متناظر را پديد مي­آورد و بر سير مراحل بعدي اثر مي­گذارد؛ و در بعضي از ابعاد رفتار ديني انعكاس يافته است. (الیاده 1987، 259 -261).
روند ایمان­آوری که در اساطیری چون هفت­خوان رستم نمادین شده است، اشاره به مبارزه­ی درونی میان هفت میل به گناه و هفت فضیلت درونی نهادینه در وجود انسان دارد و در نهایت منجر به رسیدن به مرحله­ هشتم، پختگی، است و در مراحل تشرّف آیین میترایی و همچنین در نمادگرایی صنایع دستی هخامنشی بصورت گل­های هشت پر نمادین گردیده است که در فرگرد آینده بدان پرداخته خواهد شد.
ايرانيان نيز مانند هنديان عقيده دارند كه جهان به هفت كرشور (در فارسي جديد كشور) تقسيم شده است. در بندهش آمده است که اين مناطق هنگامي آفريده شد كه براي اولين بار ایزد تیشتر باران را آفرید و بر زمين فرود آورد. بخش مياني، خونيرث نام دارد و نيمي از همه زمين را تشكيل مي دهد.کیانیان و یلان در خونیرث آفریده شدند. خونیرث به اندازه مجموع شش منطقه ديگر وسعت دارد. مردمان نمی توانستند از کشوری به کشور دیگر سفر کنند مگر بر پشت گاوی آسمانی به نام سریشوَک يا هديوش(هینلز بی­تا، 31)
در کتاب پهلوی زادسپرم مهاجرت ایرانیان از خونیرث به دیگر کشورها سوار بر پشت همین گاو سریشوک صورت گرفته است. سه آتش بر پشت این گاو روشن بود شبي طوفان شديدي رخ داد و آتش ها از پشت گاو به دريا افتادند و در آن جا به سوختن ادامه دادند و در دريا به مردمان روشني بخشيدند. این آتش ها به دریا فروریخت و گوهر آنها یکی بود و به سه بهره شد و دوباره در سه جای فروزان گشت و به آذر فرنبغ (آتش موبدان در فارس) و آذرگشنسب، آتش پادشاهان و ارتشتاران (درآذربایجان) و آذربرزین مهر (آتش کشاورزان در خراسان) موسوم گشت. در این اسطوره به نگهداری آتش های سه گانه، بر پشت گاو آسمانی اشاره شده است. عدد سه نشانه ای از تثلیث مقدس است.
هديوش در اساطير ايراني نام گاوي است كه گوپت شاه از آن نگاهداري مي كند و در هنگام رستاخيز، سوشيانت با يارانش آن را قرباني مي كنند و با چربي آن آميخته به هوم سفيد، مائده­اي مي­سازند و به مردمان مي­دهند و مردمان با خوردن آن عمر جاويدان مي­يابند. اين گاو بنا به سنت ايراني در دژي مستحكم نگهداري شده تا اينكه در روز رستاخيز قرباني شود. (جابز 1370، 161 – 162).
هديه جاودانگي هنگامي اعطا خواهد شد كه سوشيانس، منجی آخرالزمان در آیین زرتشتی، قرباني نهايي را با آخرين حيواني كه براي خدمت به بشر كشته مي­شود، انجام دهد. اين همان قرباني گاو آسمانی است. از پيه آن گاو و شربت هوم سفيد اساطيري كه در درياي گيهاني قرار دارد، اكسير جاودانگي تهيه خواهد شد.
در اساطیر ایران گاو مرد،گوپت شاه نام گرفته است. او موجودی است آسمانی از آن جهت كه اندامش خیالی و ترکیبی است. نيمي از او انسان و نيمي از او گاو است. وظیفه گوپت شاه در اساطیر مراقبت از سريشوك یا هدیوش است. زيرا اين گاو آخرين حيواني است كه در بازسازي جهان كه همه آدميان بايد جاودانه گردند، قرباني مي شود.
میترا مشهورترین گاوکش تاریخ اساطیری جهان است و این شهرت را مدیون رواج مهرپرستی در امپراطوری روم باستان می­باشد. در کتیبه های دولتی هخامنشی میترا و آناهیتا در کنار اهورامزدا یاد شده ­اند، اما اساطیر ایرانیان در دوره­ هخامنشی به متون کتیبه­ها محدود نمی­ شود. ایرانیان و هندیان در دوره­ای با هم می­زیسته­اند و متون کهن ریگ ودا معرف عقاید آنها در این دوره است. از بخشهای اوستا نیز یشت­ها قدمتی پیش هخامنشی دارد . بسیاری ایزدان که در یشت­ها ستایش شده ­اند با ایزدان ودایی در برخی خصوصیات مشترک­اند.
مطالعات انجام شده درباب صور خيالي اساطير كهن، عرفان مسیحی و كيميا یونگ را به اين نظريّه رهنمون شد كه قائل به وجود «ناخودآگاه جمعي» نهفته در ناخودآگاه فردي انسانها باشد. او به اين نتيجه رسيد كه مضامين يا نمادهاي مشترك (يا يگانه و يكسان) كه هم در اسطوره­ها و آموزه­هاي ادیان كهن بيان شده و هم در روياهاي قرن بيستمي حضور دارد، ناشي از وجود «کهن­الگو ها» یا همان « اعيان ثابته » در ناخودآگاه جمعي نوع انساني است. مطالعات بيشتر در آيين تائو، آيين هندو و آيين بودا، او را در اين استنتاجها تأييد كرده و در توجّه و تأكيد به اسطوره و نماد به عنوان عناصر عملاً ضروري براي سلامت و كامليّت روح و روان انساني، ثابت­قدم­تر ساخت. از همين روي، بر آن شد كه نوعي بيان و جلوۀ ديني براي كمال رواني انسان ضرورت دارد و سركوب يا وازنش آن، به ظهور آثار و علايم بيمار­گونه منجر مي­شود. او مي­گفت كه تحليلها و نتيجه­گيريهايش، صرفاً پديدارشناسانه بوده اند و فقط با احوال و روندهاي رواني از جمله اسطوره­ها، نمادها، نقاشی­ها و خواب­ها سر و كار داشته اند و هيچگونه حكمي درباب ارزشهاي ماوراء رواني ندارند. خود او هم به تاريخ تطبيقي اديان نپرداخت ولي بر بسياري از پژوهشگران اسطوره و دين اثر گذارد(الیاده 1987، 132).
ايرانيان نيز مانند هنديان عقيده دارند كه جهان به هفت كرشور (در فارسي جديد كشور) تقسيم شده است. در بندهش آمده است که اين مناطق هنگامي آفريده شد كه براي اولين بار ایزد تیشتر باران را آفرید و بر زمين فرود آورد. بخش مياني، خونيرث نام دارد و نيمي از همه زمين را تشكيل مي دهد.کیانیان و یلان در خونیرث آفریده شدند. خونیرث به اندازه مجموع شش منطقه ديگر وسعت دارد. مردمان نمی توانستند از کشوری به کشور دیگر سفر کنند مگر بر پشت گاوی آسمانی به نام سریشوَک يا هديوش(هینلز بی­تا، 31)
در کتاب پهلوی زادسپرم مهاجرت ایرانیان از خونیرث به دیگر کشورها سوار بر پشت همین گاو سریشوک صورت گرفته است. سه آتش بر پشت این گاو روشن بود شبي طوفان شديدي رخ داد و آتش ها از پشت گاو به دريا افتادند و در آن جا به سوختن ادامه دادند و در دريا به مردمان روشني بخشيدند. این آتش ها به دریا فروریخت و گوهر آنها یکی بود و به سه بهره شد و دوباره در سه جای فروزان گشت و به آذر فرنبغ (آتش موبدان در فارس) و آذرگشنسب، آتش پادشاهان و ارتشتاران (درآذربایجان) و آذربرزین مهر (آتش کشاورزان در خراسان) موسوم گشت. در این اسطوره به نگهداری آتش های سه گانه، بر پشت گاو آسمانی اشاره شده است. عدد سه نشانه ای از تثلیث مقدس است.
هديوش در اساطير ايراني نام گاوي است كه گوپت شاه از آن نگاهداري مي كند و در هنگام رستاخيز، سوشيانت با يارانش آن را قرباني مي كنند و با چربي آن آميخته به هوم سفيد، مائده­اي مي­سازند و به مردمان مي­دهند و مردمان با خوردن آن عمر جاويدان مي­يابند. اين گاو بنا به سنت ايراني در دژي مستحكم نگهداري شده تا اينكه در روز رستاخيز قرباني شود. (جابز 1370، 161 – 162).
هديه جاودانگي هنگامي اعطا خواهد شد كه سوشيانس، منجی آخرالزمان در آیین زرتشتی، قرباني نهايي را با آخرين حيواني كه براي خدمت به بشر كشته مي­شود، انجام دهد. اين همان قرباني گاو آسمانی است. از پيه آن گاو و شربت هوم سفيد اساطيري كه در درياي گيهاني قرار دارد، اكسير جاودانگي تهيه خواهد شد.
در اساطیر ایران گاو مرد،گوپت شاه نام گرفته است. او موجودی است آسمانی از آن جهت كه اندامش خیالی و ترکیبی است. نيمي از او انسان و نيمي از او گاو است. وظیفه گوپت شاه در اساطیر مراقبت از سريشوك یا هدیوش است. زيرا اين گاو آخرين حيواني است كه در بازسازي جهان كه همه آدميان بايد جاودانه گردند، قرباني مي شود.
میترا مشهورترین گاوکش تاریخ اساطیری جهان است و این شهرت را مدیون رواج مهرپرستی در امپراطوری روم باستان می­باشد. در کتیبه های دولتی هخامنشی میترا و آناهیتا در کنار اهورامزدا یاد شده ­اند، اما اساطیر ایرانیان در دوره­ هخامنشی به متون کتیبه­ها محدود نمی­ شود. ایرانیان و هندیان در دوره­ای با هم می­زیسته­اند و متون کهن ریگ ودا معرف عقاید آنها در این دوره است. از بخشهای اوستا نیز یشت­ها قدمتی پیش هخامنشی دارد . بسیاری ایزدان که در یشت­ها ستایش شده ­اند با ایزدان ودایی در برخی خصوصیات مشترک­اند.
به دنبال «انديشه­ی ابتدايي» باستين، «آگاهي جمعي» دوركيم، و «بازنمايي­هاي جمعي» لوي – برول، يونگ به «ناخودآگاه جمعي» عقيده داشت كه به موجب آن هر انساني داراي نوعي عنصر ناخودآگاه است كه مبتني بر عصب­شناسي است و در روياها و اسطوره تجلي مي­يابد(بیرلین 1993، 387 -388).
اصل نظريۀ روانشناسی تحلیلی اين است كه روح متشكّل از «اعیان ثابته» یا همان «کهن الگو­ها» در زمينۀ يك «ناخودآگاه جمعي» است(الیاده 1987، 275 -276).
بي­ترديد يك لايه كمابيش سطحي ناخودآگاه، شخصي است. در روانشناسی تحلیلی آن را «ناخودآگاه شخصي» مي­نامند اما اين ناخودآگاه شخصي روي لايه­اي عميق­تر قرار دارد كه از تجربه­ شخصي به دست نمي­آيد و يافته­اي شخصي نيست بلكه ذاتي و مادرزاد است. یونگ اين لايه عميق­تر را «ناخودآگاه جمعي» مي­نامد. به اين دليل از اصطلاح جمعي استفاده مي­كند كه اين بخش از ناخودآگاه فردي نيست، بلكه همگاني است. بخلاف روان شخصي، محتواي آن كمابيش در همه­جا و در ميان همه انسان­ها يكسان است، و نوعي زير لايه­ی رواني مشترك با ماهيتي فرافردي را تشكيل مي­دهد كه در همه ما حضور دارد. علاوه بر خودآگاه بلاواسطه­ی ما كه ماهيتي كاملاً شخصي دارد، و به عقيده ما تنها روان تجربي است (حتي اگر ناخودآگاه شخصي را نوعي ضميمه تلقي كنيم)، نظام رواني دومي وجود دارد كه ماهيتي جمعي، جهانشمول و غير شخصي دارد و در همه افراد مشترك است. اين ناخودآگاه جمعي به صورت فردي تحول نمي­يابد، بلكه به ميراث مي­رسد. اين نظام شامل صورت­هاي از قبل موجود، يا كهن­الگوهايي است كه صرفاً به شيوه­اي ثانويه به سطح خودآگاه مي­آيند و صورت­هاي قطعي بعضي عناصر را تعيين مي­كنند(بیرلین 1993، 388).
غير از «ناخودآگاه شخصي» هر فرد كه مربوط به گيرودارهاي رواني گذشته­ی اوست، يك «ناخودآگاه» ديگر هم وجود دارد و اين همان «ناخودآگاه جمعي» است كه محتويّات آن «کهن­الگو­ها» هستند. کهن­الگوها صور نوعي و الگوهاي رفتار بشر، و نه رفتار مقدّر و از پيش تعيين شدۀ او، هستند كه همواره باز مي­گردند و دقيقاً از آن روي در روح حضور دارند كه كاملاً انسانی هستند. مهمترين و اصلي­ترين عين از کهن الگو ها، «خود» یا همان «نفس» است. يونگ چنين مي­انديشيد كه غايت روانشناختي نيمۀ دوم زندگي براي «خود» شخصي اين است كه با «خود بزرگ»، يعني بن و بنياد غير شخصي «ناخودآگاه جمعي» هماهنگي پيدا كند. يونگ از سوي روانشناسان دین­ستیز، مورد انتقاد قرار گرفته است كه معناي ديني را بر «خود بزرگ» فرا افكنده است؛ و به ادّعاي اين منتقدان، مآلاً از روانشناسي ديني طرفداري كرده است. اماخود يونگ بر آن بود كه صرفاً يك دانشمند تجربه گراست(الیاده 1987، 275 -276).
هماهنگی با «خودِ بزرگ» را بر اساس تعاریف روانشناسی دینی می­توان تعبیری از تمایل به خداشناسی دانست. «کهن­الگوها» یا آنچه در تعاریف هنری وتصویری نماد نامیده شده، مفاهیمی قدسی را به ذهن متبادر می­سازند که از ناخودآگاه جمعی به خودآگاه فردی راه یافته است. به عبارتی دیگر تجلی رموز الهی و حاوی «امر متّعال» که به امر پرودگار در هستی متجلی شده است. این نظریه بدین­ترتیب تجلّی ذات الهی در قلب انسان را با بیانی علمی به دنیای دانش عرضه می­ کند.
اسطوره مرحله ميانجي طبيعي و اجتناب­ناپذير ميان شناخت ناخودآگاه و خودآگاه است. نياز به گزاره­هاي اسطوره­اي هنگامي برآورده مي­شود كه ما ديدگاهي از جهان را قالبريزي كنيم كه تبييني كافي از معناي وجود انسان در كيهان به دست مي­دهد. ديدگاهي كه از كليت رواني ما برمي­خيزد؛ از همكاري ميان وجود خودآگاه و ناخودآگاه(بیرلین 1993، 385 -388).
از ديدگاه يونگ انگاره­های موجود در اسطوره و دین جهانشمول و در ميان همه انسانها مشترك اند. اين نظريه در دهه­هاي 1970 و 1980 توسط جوزف كمبل رواج عام يافت. جوزف كمبل در اين باره مي­نويسد :«كارل گوستاو يونگ، روي­هم­رفته رويكردي متفاوت به اسطوره عرضه كرده است كه در آن انگاره­هاي اسطوره­شناختي و ديني در خدمت مقاصد مثبت قرار دارند و زندگي را غنا مي­بخشند. بر اساس شيوه­ی فكري او همه اندام­هاي بدن ما داراي مقاصد و نقشمايه­هاي خاص خويش­اند، كه بعضي تحت كنترل آگاهانه قرار دارند و شماري اين طور نيستند. خودآگاهي معطوف به بيرون ما كه به تقاضاهاي روز پاسخ مي دهند، ممكن است تماس با اين نيروهاي دروني را از دست بدهند. به نوشته يونگ، اسطوره­ها چنانچه به درستي قرائت شوند، مي­توانند اين تماس و ارتباط را برقرار سازند. آنها به زباني تصويري با ما از نيروهايي رواني سخن مي­گويند كه بايد شناخته و در زندگي ما ادغام شوند،؛ نيروهايي كه همواره در روح انسان مشترك بوده ­اند، و خرد انواعي را منعكس مي­كنند كه انسان طي هزاره­ها پشت سر گذاشته است. از اين رو است كه يافته­هاي علمي با دنياي بيرون مرتبط­اند، نه اعماقي كه به هنگام خواب وارد آن مي­شويم. گفتگو با اين نيروهاي دروني از طريق روياهاي­مان و نيز از طريق مطالعه­ اسطوره­ها، اين مكان را فراهم مي­آورد كه افق­هاي گسترده­تري از خود دروني عميق­تر و خردمند­تر خود را بشناسيم و با آن سازگار شويم. به همين ترتيب، جامعه­اي كه اسطوره­هاي خود را تحسين مي­كند و زنده نگاه مي­دارد از سالم­ترين و غني­ترين لايه­هاي روح بشر تغذيه خواهند كرد.» (بیرلین 1993، 387)
پیش از این اشاره شد که اصل مهم روش­شناختی اسطوره­شناسی روانشناختی در پژوهش «امر متّعال» یا «راه رسیدن به تعالی» نهادینه در روان انسان، اين است كه اثبات يا ردّ وجود خداوند كار روانشناسي نيست. روانشناسي مي­تواند آثار و تبعات رواني تصوّر خدا و پيشينه­هاي اساطيري آن را مورد بحث و بررسي قرار دهد، ولي نه وجود خدا را جدا از روح انساني. این اصل هماهنگ با نکته­ی دینی «انسان­شناسی مقدمه­ی خداشناسی» است.
مفهوم اصطلاح «امر متعال» در روانشناسی دینی که شامل توصیفات خدایان و روابط آنها در اساطیر نیز می­ شود، در واقع تجلیّات رمزآلود نیازی الهی به پیمودن «راه تعالی» است که در وجود انسان به ودیعه نهاده شده است. «امر متعال» در اسطوره مبارزات و خصوصیات معنوی انسان را در جهاد اکبر، یا جنگ روانی علیه نفس امّاره در راه رسیدن به تعالی، در قالب توصیفات مربوط به خدایان، روابط آنها و مبارزاتشان بیان می­نماید.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...