همه برمی خیزند
من اگر بنشینم
تو اگر بنشینی
چه کسی برخیزد
چه کسی با دشمن بستیزد
چه کسی پنجه در پنجۀ هر دشمن درآویزد. (ابومحبوب، ۱۳۸۷: ۳۰۴)
حمید مصدق دلیل عدم موفقیت بسیاری از شاعران معاصر را، بی بند و باری در سرایش شعری ذکر کرد. وی اعتقاد داشت که اگر شاعران، «خوب» شعر بگویند مردم هم از شعر آنان «خوب» استقبال خواهند کرد. مصدق افزود: یادمان باشد مردم با «نخریدن» شعرهای «بد» گویندگانش را «مجازات» می­ کنند.
مصدق نه تنها شاعری درون گرا و منزوی نبود بلکه به فراخور رشته تحصیلی و شغلش، انسانی با حساسیت های بالای اجتماعی و سیاسی بود و بسیار به تشکیل انجمن های ادبی و شرکت در آنها علاقه داشت و اغلب خودش نیز محور قرار می­گرفت. بدلیل همین روحیه اش، عمدتاً جلسات و انجمن ها ادبی تشکیل می داد؛ مانند انجمن صائب در اصفهان و انجمن امید در تهران و همچنین مجامع دیگر. اعضای انجمن امید عبارتند از: مصدق، اخوان، بهبهانی، حقوقی و سپانلو؛ که این انجمن تا امروز هم ادامه دارد و اسم آن­را به خاطر اخوان، امید گذاشتند.
محمدعلی سپانلو در پیرامون فعالیت سیاسی مصدق او را شاعری معتدل می داند و می گوید: «حمید فعالیت های سیاسی اش در حد همین فعالیت های علنی بود که ما می بینیم؛ یعنی همان سال­هایی که شعر او در دانشگاه­ها خوانده می شد حتّی آن جنبش های گاهی مسلحانه که بود، حمید اصلا دخالت نداشت و همیشه می گفت: شعر من عاشقانه است ، نه اینکه برداشتید آن­را سیاسی کردید. در دوره ی عمرش هم با گرایش ملی گرائی معتدل زندگی کرد.» (همان: ۳۴-۳۵)
اوج حساسیت های سیاسی او زمانیست که شعر(آبی،خاکستری،سیاه) منتشر شد و حرف­های زیادی پیرامون آن و شعرش شایع شد. سیمین بهبهانی در این باره می­گوید:« شگفت نیست که این اشارت و پایان بر انگیزاننده و آگاهی دهنده ی آنرا جوانان آرمان خواه یک تعبیر سیاسی تلقی کردند و همه جا شایع شد که حمید مصدق را برای قصیده ی آبی، خاکستری، سیاه گرفته اند. و البته که چنین نبود و در اوّلین ملاقاتی که با او داشتم این مطلب را در میان گذاشتم، به سادگی خندید و گفت: «از این­گونه شایعات زیاد است ،من به مدت دو ماه طعم زندان سیاسی را چشیده ام، امّا مطلب کلّی تر از این بوده است.»(همان: ۳۷)

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

۴-۴ زندگی­نامۀ نزار قبانی:
نزار قبانی در سال ۱۹۲۳ در شهر دمشق پایتخت سوریه چشم به جهان گشود. دروس ابتدایی و مقطع دبیرستان را در همین شهر گذراند. سپس در رشته حقوق دانشگاه دمشق مشغول به تحصیل شد و توانست در سال ۱۹۴۵ مدرک کارشناسی خود را بگیرد. پس از اتمام تحصیلات، به جای پرداختن به حرفه وکالت بر آن شد تا به هیأت دیپلماتیک سفارت سوریه در قاهره بپیوندد و چند سالی در سفارتخانه کشورش در ترکیه، انگلیس، لبنان و اسپانیا مشغول به کار بود. همزمان با انجام امور سیاسی به سرودن شعر نیز پرداخت تا جایی که در سال ۱۹۶۶ تصمیم گرفت میان سیاست و شعر یکی را برگزیند پس جانب شعر را گرفت و از کلیه سمت های سیاسی اش استعفا داد. انتشار اولین دیوان شعر تحت عنوان « قالت لی سمراء » (سمرا به من گفت) با استقبال گسترده مردم مواجه شد و او را به سرودن اشعار هرچه بیشتر تشویق کرد. نزار قبانی در شعرهای اولیه اش، با استادی تمام روحیات و خصوصیات زن را وصف کرد که در میان خاص و عام به شاعر زن شهرت یافت. برخی معتقدند تعلق خاطر او به موضوع زن ناشی از دو مسأله و حادثه­ای است که به شدت در روح و روان او تأثیر فراوان گذاشت. حادثۀ اول به خودکشی خواهرش وصال بر می­گردد که در عشق خویش ناکام ماند و چاره­ای جز انتحار نیافت و حادثۀ دوم به ترور همسر عراقی­اش به نام «بلقیس الراوی» باز می­گردد که در جریان بمب­گذاری یک گروهک مخالف رژیم عراق در سال ۱۹۸۱ در سفارت این کشور در بیروت جان باخت. این دو حادثه چنان تأثیری بر روح بی آلایش نزار قبانی گذاشت که شعرهای اولش را به موضوع زن اختصاص داد. عشق قسمت عمدۀ آثار نزار را در بر می­گیرد. خود او چنین اعتراف می کند؛ «من از خانواده­ای هستم که شغل آنها عاشقی است. عشق با کودکان این خانواده زاده می شود، همان گونه که شیرینی با سیب متولد می شود. وقتی به یازده سالگی می رسیم عاشق می شویم و در دوازده سالگی دلتنگ می گردیم و در سیزده سالگی از نو عاشق می­شویم و در چهارده سالگی دلتنگ می گردیم و در چهارده سالگی دلگیر و دلتنگ. در خانواده ما هر طفلی در سن پانزده سالگی پیر است و در کار عاشقی صاحب طریقه­ای». (قبانی، ۱۳۳۶: ۶۶)
نزار در پی کشته شدن همسرش بلقیس در سال ۱۹۸۱ قصیده یی می سراید. او در این قصیده لطیف ترین احساسات شاعرانه خویش را برای خواننده بیان می کند و کشته شدن همسرش را بهانه یی برای محکوم کردن فتنه ها و تفرقه های موجود بین عرب ها قرار می دهد. آنجا که می گوید؛ «اگر آنان درخت زیتونی را از ربع قرن پیش آزاد کردند یا میوه لیمویی را بازگرداندند و پلیدی را از تاریخ محو نمودند، از قاتلان تو تشکر خواهم کرد ای بلقیس، اما آنان فلسطین را ترک کردند تا آهویی را بکشند.»
با کشته شدن بلقیس، نزار راهی سوئیس می شود. پس از چندی به فرانسه و سپس به لندن، شهری که همیشه برایش مظهر آرامش و زیبایی بوده، می رود. در این شهر نزار همچنان به سرودن اشعارش ادامه می دهد. کتاب های شعری او یکی پس از دیگری در کشورهای عربی چاپ و خوانندگان با شور و ذوق زایدالوصفی این کتاب ها را خریده و می خرند. شهرت نزار در سراسر جهان عرب زبانزد خاص و عام شده بود. او دیگر به سوریه تعلق نداشت، جهانی او را می طلبید. نزار در آوریل ۱۹۹۸ در لندن چشم از جهان فروبست. اما مردم همچنان خاطره نزار را که با صدای آرام ولی پراحساسش اشعارش را می خواند به یاد دارند. جسد نزار قبانی به دستور حافظ اسد رئیس جمهور وقت سوریه با احترام نظامی و تشریفات رسمی بر دوش هزاران نفر از دوستداران شعرش در دمشق زادگاه او به خاک سپرده شد.
۵-۴ آثار نزار قبانی:
قبانی در طی پنجاه سال، پنجاه کتاب شعر و نثر از خود بر جای گذاشته است. عمده ترین مجموعه های شعر عاشقانه او عبارتند از:
طفولیت یک نار سینه(۱۹۴۸)؛ زیبای گندمگون به من گفت(۱۹۴۴)؛ سامبا(۱۴۴۹)؛ تو از آن من هستی(۱۹۵۰)؛ شعرها(۱۹۵۶)؛ دلدار من(۱۹۶۱)؛ نقاشی با کلمات(۱۹۶۶)؛ یادداشت های روزانه یک زن لاابالی(۱۹۶۸)؛ شعرهای وحشی خو(۱۹۷۰)؛ کتاب عشق(۱۹۷۰)؛ صد نامه عاشقانه(۱۹۷۰)؛ شعرهایی قانون شکن(۱۹۷۲)؛ دوستت دارم…دوستت دارم…والی آخر(۱۹۷۸)؛ برای بیروت همراه با عشق(۱۹۷۸)؛ شهادت می دهم که جز تو زنی نیست(۱۹۷۹)؛ قاموس عاشقان(۱۹۸۱)؛ شعر بلقیس(۱۹۸۲)؛ عشق در برابر چراغ قرمز درنگ نمی کند(۱۹۸۵)؛ تنهاعشق پیروزاست(۱۹۹۰)؛ یادداشت های دفتر شکست(۱۹۹۱)؛ من یک مرد و تو قبیله ای از زنان(۱۹۹۳)؛ پنجاه سال در ستایش زنان(۱۹۹۴).
دفترهای نثر او عبارتند از:
چیزی از نثر؛ کلمات نیز با خشم بیگانه نیستند؛ داستان من و شعر؛ شعر چیست؛ شعر چراغی است سبز؛ از برگ های ناشناخته من؛ زن در شعر و زندگی من).(الجبوری، ۲۰۰۲: ۳۰-۳۱)
۶-۴ جایگاه نزار قبانی در شعر معاصر عرب:
نزار قبانی شاعر نوپرداز و صاحب سبک معاصرعرب، اشعارش از نخستین دفترش به نام «قالت لی السمراء» که در سبک و مضمون با سنت­های روز جامعه متفاوت بود با هیاهویی فراوان در جوامع عربی مطرح شد و مورد توجه طبقه متجدد، دانشجو وکسانی که از قید و بندهای سنگین اجتماع به تنگ آمده بودند، واقع شد. گروه زیادی از منتقدان، اشعار او را در تضاد با سنت­های کهن شعر عرب و خارج از قوانین و سنن اجتماعی می­دانستند. نگاه او در قلمرو عشق کاملاً نو و منطبق بر زیباشناسی مدرن است؛ به طوری که سایه­روشن­های ذهن و ضمیر زن و مرد شرقی عصر خود را نمایان می­سازد. در شعرهای عاشقانه او بیش از هر چیز، زبان بی­پروا و گستاخ شاعر به همراه کاربرد مضامین بکر، تشبیهات، استعارات و تصاویر محسوس و جاندار خودنمایی می­ کند. زبان هموار و سهل و ممتنع او با وزن و موسیقی روان و سازوارش از عناصر فرهنگ عامه و زبان محاوره برخوردار شده است و در نتیجه، نوعی هم حسی با طیف­های مختلف مردم یافته است.(قبانی، ۲۰۰۷: ۱۲)
موضوع اصلی بیشتر آثار نزار قبانی عشق و زن تشکیل می­دهد. پرداختن به این موضوعات بود که برای او لقب شاعر زن را به ارمغان آورده است. قبانی در زمانی که جامعه مرد سالار عرب پرداختن به موضوعات و مسائل زنان را تابو و اباحه­گری می­دانست، پا را از حد فراتر گذاشت و با ساختارشکنی خود را آماده پذیرش همه تهمت­ها و ناسزاگویی­ها کرد. وی در این راه، چون من شخصی و شعرش را وقف عشق کرده بود، از مرگ هم اباحی نداشت؛ اما اینکه قبانی را تنها به سبب اشاراتش به زنان و دستاویز قرار دادن عشق، شاعر «شراب، زن و عشق» بخوانیم، جفایی بزرگ در حق اوست؛ زیرا مطالعه زندگی و تعمق در اشعار وی مبین این حقیقت است که قبانی زبان و احساسش را دستمایه مسائل زنان قرار داده است. در واقع تغییر شخصیت او با حادثه شکست ژوئن در سال ۱۹۶۷ باعث شد که در برابر هر بی حرمتی به معشوق واقعی­اش ( میهن، وطن و ناسیونالیسم عربی ) برنتابد و با همان مختصات منحصر به فرد خود، اشعارش را با محوریت موضوعاتی چون وطن­پرستی و نوحه بر مصائب آن بسراید.
او پس از شکست عرب­ها از اسرائیل در حزیران ۱۹۶۷ متأثر از احساسات وطن­دوستانه، ذفتر شعر خود را با عنوان «حاشیه­هایی بردفتر شکست» را به چاپ رساند که به بیان خود او «بیانه­ای بود شامل رد و معارضه من»(قبانی، ۱۳۵۶: ۱۹۴). او با این کار نشان داد که روح خود را به شیطان، زن و غزل بی­پروا تسلیم نکرده است. وطن­پرستی است که همه چیز را از سوراخ تنگ شهوت نمی­نگرد. هرچند در این راه تهمت­هایی نیز نصیب او شد، این نسبت­ها و اوصاف دروغ اورا از پای درنیاورد بلکه احساس بزرگی می­کرد؛ زیرا با شعر خود توانسته بود دستگاه عصب ملت عرب را تحریک کند و عقل عرب را از اتاق بی­هوشی بیرون بیاورد (سلیم غیث، ۱۹۷۳: ۹۹).
آن سرو صدای حاصل از این غوغا – که قبانی به راه انداخته بود- فریادهایی دشنام­گونه برایش به همراه داشت و منجر به صدور اتهام نامه­ هایی غیابی شده بود که خلاصۀ آن­ها چنین است:
۱-تو شاعری هستی که روح خود را به شیطان، زن و غزل برای روسپیان فروخته­ای و حق نداری در باب وطن شعر بگویی.
۲- تو مسئول اصلی شکست هستی؛ زیرا در طول بیست سال، شعر عاشقانه گفتی و اخلاق جامعه را فاسد کردی.
۳- تو در این شعر سادیست(دیگرآزار) هستی و می­خواهی ملت عرب را آزار و شکنجه دهی.
۴- تو امیدها و آرزوها را بر باد داده­ای و خدمتگزار اجنبی­­ها هستی.
۵- تولد تو بعد از ژوئن ۱۹۶۷ به عنوان یک شاعر اجتماعی، تولدی طبیعی نیست.
نزار در برابر این تهمت­ها و ادعاها می­نویسد: «من در برابر تمام این تهمت­ها به جای اینکه احساس رنج کنم، احساس کردم دارم قد می­کشم و بزرگ­تر می­شوم و از سنگی که به سوی پنجره­ام پرتاب می­شد احساس لذت می­کردم و سخنان مسیح را بر لب داشتم که خدایا! بر ایشان ببخشای که نادانند» (شفیعی کدکنی، ۱۳۵۹: ۱۲۱).
پذیرفتن قبانی به عنوان شاعر وطنی برای جامعه عربی بسیار گران بودآن­ها نمی­توانستند هم اورا عاشقی بزرگ بدانند هم مبارزی خشمگین. آنها «نزار قبانی» قبل از پنجم حزیران را می­پذیرفتند؛ اما «نزار قبانی» پس از از پنجم حزیران را قبول نداشتند؛ زیرا عشق را تنها از خلال بدن زن درک می­کردند؛ قبانی در رد این اتهام می­گوید: «شعر سرودن من دربارۀ زن به هیچ وجه، به آن معنی نیست که من با بدن او پیمان ابدی بسته­ام، عشق در نزد من به آغوش کشیدن تمام هستی و انسان است شاید در برخی از احوال، وطن معشوقه­ای از همه معشوقه­ها زیباتر و برتر باشد» (قبانی، ۱۳۵۶: ۲۰۴).
فصل پنجم: نقد تطبیقی اشعار حمید مصدق و نزار قبانی
۱-۵ تعریف نقد تطبیقی:
ادبیّات تطبیقی یعنی بررسی ادبیّات ملّی یک کشور در خارج از مرزهای آن و نیز بررسی روابط ادبیّات ملّی با ادبیّات زبان‌های دیگر و نیز سایر رشته‌های علوم انسانی و هنرهای زیبا مانند فلسفه، تاریخ. تعریف حاضر کوشیده است تا نگاهی به دو مکتب معروف در ادبیّات تطبیقی یعنی مکتب ملی با ادبیّات فرانسوی و امریکایی داشته باشد. یعنی هم به بررسی روابط ادبیات ملی با ادبیّات ملل دیگر اشاره دارد و هم رابطه ادبیّات با دیگر معرفت‌ها. در تعریفی دیگر آمده است: « ادبیّات تطبیقی از آن دسته پژوهش‌های ادبی است که باطن آن، مقایسه بین ادبیّات ملل مختلف است. برخی هم در پی مقایسه ادبیات با دیگر هنرهای زیبا و نیز مقایسه آن با سایر رشته‌های علوم انسانی مانند فلسفه، تاریخ، ادیان، مذاهب، فرق، روان‌شناسی، جامعه‌شناسی و … هستند. عده‌ای هم پا را فراتر گذاشته، بررسی رابطه ادبیّات با عرصه‌های غیرانسانی مانند علوم پایه و علوم طبیعی را در حوزه ادبیّات تطبیقی جای داده‌اند». (عبود و دیگران، ۲۰۰۱: ۸۹ ، خطیب، ۱۹۹۹: ۵۰).
ادبیّات تطبیقی هر چند که به روابط بین ادبیات ملّی با زبان ویژه و ادبیّات بیگانه با آن زبان و مقایسه‌ی روابط بین نویسندگان و شاعران که دستاوردهای ادبی مشابه با زبان و فرهنگ متفاوت و نژادهای مختلف و ملیّت‌های متفاوت می‌پردازد، امّا این نکته را باید در نظر داشت که ادبیّات، صبغه نوآوری و آفرینندگی دارد و مقایسه بین آنها خود به خود به دانش نقد مربوط می‌شود. به عبارت دیگر «ادبیّات تطبیقی گونه‌ای از پژوهش‌های جدید ادبی است که هم چون هر پژوهش ادبی، در پی تقویت روح نقد است. ادبیّات تطبیقی در وضع قوانین نقد جدید مشارکت می‌ورزد». (طحّان، ۱۹۷۲: ۱۲).
ادبیات تطبیقی و نقد ادبی:
نسبت نقد ادبی و ادبیات تطبیقی روشن است؛ چون ادبیّات تطبیقی در تقسیم‌بندی ادبیات به ادبیات وصفی و انشایی، در حوزه‌ی ادبیات وصفی جای می‌گیرد و ناگزیر از قواعد و قوانین نقد است. به همین روی مقایسه‌ای میان دو بیت یا دو قطعه ادبی و یا دو شاعر و حتی دو دوره صورت می‌گیرد، برای دستیابی به امور زیر می‌باشد:
– دستیابی به قوانین حاکم بر نوآوری در هر دوره‌ی ادبی.
– بیان ویژگی‌های هر دوره.
– درک تحوّلی که گونه‌های ادبی دچار آن می‌شود.
– افول و ظهور گونه‌های ادبی جدید. (مکی، ۱۹۸۷: ۱۲)
۲-۵ مقایسۀ ساختار غزل نزار قبانی و حمید مصدق:
شعر در نظر قبانی رقص با زبان است و بازآفرینی دوباره زبان، تندرستی و بیماری است. میلاد و هلاک و گمراهی و توبه­ی انسان است. شعر چراغی سبز است که با مخاطب در روشنایی، حرفی زیبا از حروف شب­زنده داری را می­گوید و در روشنایی آن را شعر می­نامد. شعر در نزد او آتش انسان است. آتشی که نمی­میرد و تا زمانی که در شریان­های قلب او قطره­ای روغن است، قطره­ای عشق نیز هست. انسان را موجودی می داند که شعر می­نویسد و موجودی که سخت، خواهان تبیین خود به شیوه ممتاز و معرفی خویشتن در چارچوبی والاست. او نوشتن شعر را عذابی زیبا می­داند اما خواندن آن را عذابی زیباتر می­داند. زیرا معتقد است شاعر در لحظه­های آفرینش به تنهایی با تجربه رو­به­رو است. ولی هنگامی که شعر خود را می­خواند، کار او دشوارتر است. زیرا باید کسانی را جستجو کند که بپذیرند و به اراده و اختیار خود با او به منطقه­ آتش پا بگذارند و در یک کلام با او بسوزند و این روند کامل نمی­ شود جز با سوختن شاعر و مخاطب. (قبانی، ۱۳۸۴: ۲۵)
او شعر را وسیله­ ارتباط با دیگران می­دانست لذا شعرش به گونه ­ای بود که می­توانست با آن با هر­کس در هرجا ارتباطی شایسته برقرار کند. پس برای این کار از تقلید از هر کسی و هر چیزی دوری می­کرد و زبان شعر خود را آن­چنان ساده و آسان نمود که چون بوی عطری بسیار خوشبو وگران­بها می­گردید، که هر کس مایل به استشمام و استفاده­ از آن می­شد.
وزن و قافیه در شعرش با ضرباهنگ وجود و احساسات آدمیان، هماهنگی کامل داشت و به همین دلیل از رمز­گرایی­های متداول عصرخویش و یا آرایش­های لفظی و معنوی دوری می­کرد و سعی بر آن داشت تا شعرش، سخن زندگی و سخن روز باشد. او در مقدمه­ی دیوان «طفوله نهد» می گوید: «من بر این باورم که شعر، خود، خودش را می سازد و لباس­هایش را با دستان خود، در پس پرده­های وجود می­بافد و هرگاه علل وجودی آن کمال یابد و ردایی از موسیقی و نغمه­ها بر تن کند، به شکل واژگان و کلام بر صفحه­ی کاغذ متولد خواهد شد »(قبانی، ۲۰۰۲: ۴۵).
«من برای شرح شعر، نظریه­ای خاص ندارم. اگر چنین نظریه­ای داشتم، شاعر نبودم. توجه ما به آن­چه انجام می­دهیم، انجام شدن فعل را به تأخیر می­افکند. درست مثل آن­که چون رقاصی به حرکت گام­های خود بنگرد، از رقص باز می­ماند. شعر رقص با کلمات است. و سخن گفتن درباره آن، یعنی چگونگی توجه به گام­ها. من به صراحت می­گویم که دوست دارم برقصم و ابدا اهمیت نمی­دهم که گام­هایم را بشمرم. زیرا به محض اندیشیدن درباره آن­چه می­کنم، توازنم را از دست می­دهم» (قبانی، ۱۳۵۶: ۱۳)
او خود را مخترع زبانی خاص برای شعر می دانست و بر این باور بود که شعرش را از دهان مردم و سخن روزمره­ی ایشان می­گیرد و با افزودن اندیشه­ها و خیال پردازی­های ذهن خود، باز آن را به مردم تحویل می دهد. او دیوار بلند بین مردم و شعر را از میان برداشت و شعر را چون کالایی روزمره و مورد نیاز در سبد خرید روزانه مردم قرار داد. در نگاه او شاعر باید به گونه ­ای باشد و شعر بسراید، که آن را از کبکی خشن، به بلبلی خوش آواز که همه شنیدن آوازش را دوست دارند، تبدیل نمایند. دانش ­آموزان و دانشجویان باید آن ترس خود را از اشعار«شنفری گونه»کنار­ گذاشته و این تنها به کمک شعری حاصل می­ شود، که حامل پیام عشق و واژگان سخن مردم زمان باشد. او شعر خود را هجوم بر اجتماع و افراد آن نمی­داند، بلکه سروده های خود را پوششی در تغییر اجتماعی می­داند. چرا که شاعر هنرمند است و هنرمند حقیقی، کارش انتقام گرفتن و عیب­جویی نیست، کارش تغییر و تحول مثبت است.
زبان شعری و نحوه­ به کاربردن کلمات و مضامین شعری و حسی، یکی از نکاتی است که مانند امضای شخصی، بازتاب اصول فکری و بیانی هر شاعر است. این­که شاعری از چه دایره­ی واژگانی و اصطلاحی استفاده کند، می ­تواند شاخصه­ی شعری منحصر به فرد شاعر باشد. چیزی که در شعر و بیان قبانی نیز دیده می­ شود.
قبانی توانست زبان ویژه و خاص خود را در شعرش جلوه­گر کند و در این راه به توفیقی بسیار دست یافت: «زبان مثل همه راه­های ارتباطی، مستلزم وجود افرادی است که به سفر بروند، برگردند، با یک­دیگر دیدار کنند، از یک­دیگر جدا شوند، با یک­دیگر گفت­وگو و با هم تفاهم برقرار کنند، همان­گونه که هیچ بزرگ­راهی نیست که برای گذر یک شخص افتتاح شده باشد، هیچ زبانی نیست که برای استفاده­ی یک شخص به وجود آمده باشد»( قبانی، ۱۳۸۴: ۵۶-۵۲)

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...