پژوهش های پیشین در مورد مقایسهی سبک شناسانهی حبسیّات مسعود سعد سلمان با حبسیّات خاقانی- فایل ... - منابع مورد نیاز برای پایان نامه : دانلود پژوهش های پیشین |
محنت زده به ویران معدن چگونه ای
من مرغزار بودم و تو شیر مرغزار
با من چگونه بودی و بی من چگونه ای
که این گونه دیالوگ ها و مخاطبات و سؤال و جوابهای عاطفی و پرسشهای بلاغی در سبک خراسانی مفقود است و سابقه ندارد.
از بی خوابیهای خود گلایه دارد:
عمرم همی قصیر کند این شب طویل
وز انده کثیر شــد این عمر من قلیل
و سپس برای بیان اندوهان کثیر خود به مشبه بههای معقول که تا عصر مسعود بی سابقه بوده است متوّسل میشود:
دوشم شبی گذشت، چه گویم چگونه بود؟
همچون نیاز تیره و همچــون امل طویل!
و در این شبهای دیریاز و دیجور است که خیال دوست از روزن زندان به درون میآید و با هم به گفتگو میپردازند.
زنده خیال دوست همی داردم چنین
کاید همی برم شب تار از دویست میل
نخفته ام همه شب دوش و بوده ام نالان
خیال دوست گوای من است و نجم وپرن
نشـــسته بـــودم کآمد خیــال او ناگاه
چو ماه،روی و چوگل، عارض و چوسیم،ذقن
مرا بیافت چو یک قطره خون جوشان دل
مرا بیافت چو یک تار موی نالان تن
امّا افسوس و هزار دریغ که نهایهی شاعر مدّاح و به قول خود ثناگر و ستایشگر است:
مردی باشم ثناگر و شاعر
بندی باشد محّل و مقدارم؟!
واز همه دقیقههای لطیف و مضامین ظریفی که در اختیار او همت جهت مدح استفاده میکند. واین همه مضامین لطیف و انفعالات روحی را برخاسته از تجربههای حقیقی او در زندان است میپرورد تا به مدح ممدوح وصل کند و این همه معانی را هدر بدهد.
گاهی شکوه میآغازد که چون خواب به چشمان او را ندارد چگونه میتواند خواب دوست را ببیند؟
از دو دیده سرشک خون بارم
چون ز گفتار هات یاد آرم
من خیال ترا کجا بینم؟
چون همه شب ز رنج بیدارم
بر دو دیده همی به اندیشه
هر شبی صورت تو بنگارم
با مبارک خیال تو هر شب
غم دل زار زار بگسارم
به سر تو که زندگانی را
زندگانی همی نپندارم
محض دیوانه ام ندارم عقل
کس نگوید همی که هشیارم
این دوست از آنجا که معشوق است، به شعر حال و هوای سبک عراقی را میدهد و از آنجا که ممدوح است شعر را به اسلوب خراسانی نزدیک میکند: (ملغمه ای از سبک خراسانی و عراقی )
منکر نعمتت ندانم شد که شنیده است هر کس اقرارم
فخرم جویم همی به خدمت تو ور چه هست از همه جهان عارم
در همین شب هاست که به یاد خانواده اش، دختر و پسر و مادر و پدرش میافتد:
تیر و تیغ است بر دل جگرم غم و تیمار دختر و پسرم
این قصیده که یکی از قصاید مدحی اوست، در پایان بعد از ان همه ناله و اندوه میگوید:
این همه هست و نیستم نومید که ثناگوی شاه دادگرم
دکتر شفیعی کدکنی در کتاب صور خیال در شعر فارسی مینویسد: «دیوان بزرگ او (مسعود)، که حدود هفده هزار بیت شعر دارد –دو گونه شعری میتوان یافت: نخست قصاید مدحی او که اغلب با وصفی از طبیعت آغاز میشود و در اینگونه قصاید، او را بر هیچ یک از متقدمان یا معاصرانش فضلی نیست، به ویژه که تصویرهای شعری او، در اینگونه شعر اغلب تصاویری است که اجزای آن را پیشینیان او، در شعرهای خود به کار برده اند و او هیچ ابداعی در آنها به کار نبرده است. دستهی دوم شعرهایی است که به نوعی خاص «من» شاعر و لحظههای زندگی خصوصی او در آنها مطرح است. در اینگونه شعرها، تجربههای حسّی و عاطفی او مجال تجّلی بیشتری یافته و به شعرش تازگی و حالتی خاص داده است و بر روی هم اگر این دسته از شعرهای او نبود، وی را با اندکی فضیلت در کنار معزّی میتوانستیم قرار دهیم، که هیچگونه هنری، در شوش دیده نمی شود. با اینهمه در همان قصاید مدحی او نوعی خصوصیّت در تصویر ها دیده میشود که اگر چه از نظر ارزش هنری قابل یادآوری نیست ولی از نظر مطالعه در دگرگونی صور خیال شاعران پارسی زبان باید بررسی شود.» (شفیعی کدکن، ۱۳۷۲: ۵۹۵….)
سؤالی که برای خوانندهی امروزی اشعار مسعود سعد ایجاد میشود این است که مسعود در مقام شاعری مداح و درباری که با ذهنیّت شعری مدحی خراسانی و آیین ها و راه و رسمهای قصیده پردازی مدحی است چگونه به خود اجازه نداده است که شعری هم منحصراً برای دل خود بگوید و گویا هرگز به مخیّله اش هم خطور نکرده است که میتوان شعری هم گفت که به نام کسی نباشد و میتوان سکّه این زر را به نام خود و یا ممدوح غیر درباری هم زد و آب سخن را نریخت.
به قول نظامی:
هر که زرسکّهی چون روز داد سنگ ستد، درّ شب افروز داد
رای مرا این سخن از جای برد کآب سخن را سخن آرای برد
در این جایگه به من حال عجیبی دست داده است که از وصف آن ناتوانم. من در اینجا میخواهم ابیات دیگری از نظامی را از کتاب مخزن الاسرار در باب شعر و شاعری و مقام شاعر واقعی و فرق او با شاعر درباری و مدّاح پیشه بخوانم. اندرونم جوشان است از این اشعار نظامی. برخی از این ابیات را با هم بخوانیم چون نظامی هم شاعر قرن ششم است و اسلوب او نیز سبک آذربایجانی است.
میوهی دل را که به جانی دهند کی بود آبی چو به نای نی دهند
نظامی همانند منتقدین امروزی سخن میگویدو آن اینکه: شعر میوهی دل است و عرقریزان روحی است. ای کاش مسعود هم مثل شاملو سخن میگفت. نمی دانم چرا با خواندن حبسیّههای مسعود بی اختیار به خواندن و دوباره خواندن شعر شبانه شاملو و سوسه میشوم. و اکنون شعر شبانهی شاملو:
فرم در حال بارگذاری ...
[جمعه 1401-04-17] [ 11:54:00 ب.ظ ]
|