که پرکین کنی دل ز افراسیاب دمی آتش اندر نیاری به آب
ز خویشی مادر بدو نگروی نپیچی و گفت کسی نشمری
به گنج و فزونی نگیری فریب همان گر فراز آیدت گر نشیب
به تاج و به تخت و نگین و کلاه به گفتار با او نگردی ز راه
بگویم که بنیاد سوگند چیست خرد را و جان تو را پند چیست
بگویی به دادار خورشید و ماه به تیغ و به مهر و به تخت و کلاه
به فرّ و به نیک‌اختری ایزدی که هرگز نپیچی به سوی بدی
میانجی نخواهی جز از تیغ و گرز منش برز داری و بالای برز
چو بشنید زو شهریار جوان سوی آتش آورد روی و روان
به دادار دارنده سوگند خورد به روز سپید و شب لاژورد
(همان، ج۴، ۱۳-۱۴)
گویی کیکاووس مستجاب‌الدعوه است چون شاهی نیرومند و فرمند چون کیخسرو نیز برای پیروزی از تورانیان از او التماس دعا دارد و پس از فرار مجدد افراسیاب گیو را برای طلب دعا نزد کاووس به قاصدی می‌فرستد.

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

چو بر پیش یزدان گشایی دو لب نیایش کن از بهر من روز و شب
کشیدیم لشکر به ماچین و چین و زآن روی رانم به مکران زمین
و زآن پس بر آب زره بگذرم اگر پای یزدان بود یاورم
در گرماگرم نبرد با توران برای کین کشیدن از افراسیاب، کیخسرو پیوسته به کاووس نامه می‌نویسد و گزارش فراز و نشیب‌های جنگ را بدو می‌رساند و کاووس در پیشگاه خداوند بر خاک می‌افتد. گاه خدا را به خاطر پیروزی‌هایی که بخشیده سپاس می‌گوید و گاه برای پیروزی سپاه ایران دعا می‌کند.
۱۷۷۱ فرود آمد از تخت کاوس شاه ز سر برگرفت آن کیانی کلاه
بیامد بغلتید بر تیره خاک نیایش‌کنان پیش یزدان پاک
وز آن جایگه شد به جای نشست بگرد دژ آیین شادی ببست
(همان، ۳۳۹)
در واپسین روز‌های نبرد کیخسرو با افراسیاب، کیخسرو که از به چنگ آوردن افراسیاب نومید و نگران شده است به نزد کاووس در پارس رفته و از او یاری می‌طلبد و به پیشنهاد کاووس هردو سوار بر اسب به زیارت آذرگشنسب رفته به زاری و نیاز می‌پردازند.
۲۱۸۷ چنین گفت خسرو به کاووس شاه جز از کردگار از که جوییم راه
بیابان و یک‌ساله دریا و کوه برفتیم با داغ دل یک گروه
به ‌هامون و کوه و به دریای آب نشانی ندیدیم ز افراسیاب
گرو یک زمان اندر آید به گنگ سپاه آرد از هر سویی بی‌درنگ
همه رنج و سختی بپیش اندرست اگر چندمان دادگر یاورست
نیا چون شنید از نبیره سخن یکی پند پیرانه افگند بن
بدو گفت ما هم‌چنین بردو اسب بتازیم تا خان آذرگشسب
سر و تن بشوییم با پا و دست چنان چون بود مرد یزدان‌پرست
ابا باژ با کردگار جهان بدو برکنیم آفرین نهان
بباشیم بر پیش آتش به پای مگر پاک یزدان بود رهنمای
به جایی که او دارد آرامگاه نماید نماینده داد راه
برین باژ گشتند هر دو یکی نگردید یک تن ز راه ‌اندکی
نشستند با باژ هر دو بر اسب دوان تا سوی خان آذرگشسب
پراز بیم دل یک به یک پرامید برفتند با جامه‌های سپید
چو آتش بدیدند گریان شدند چو بر آتش تیز بریان شدند
بدان جایگه زار و گریان دو شاه ببودند با درد و فریاد خواه
جهان‌آفرین را همی خواندند بدان موبدان گوهر افشاندند
چو خسرو به آب مژه رخ بشست برافشاند دینار بر زند و است
…………………………………………….. ……………………………………
به یک ماه در آذرابادگان ببودند شاهان و آزادگان
(همان، ج ۵، ۳۶۴-۳۶۵)
و سرانجام پس از یک ماه تضرع به درگاه ایزد، دعاهایشان مستجاب گشته و پهلوانی روحانی به نام هوم خبر یافتن افراسیاب را به گودرز می‌رساند و گودرز به آذرگشنسب رفته و کاووس و نبیره با شنیدن این خبر به اعتکاف خود پایان داده؛ به جست‌وجوی افراسیاب می‌روند.
۲۲۷۹ چو گودرز بشنید این داستان به یاد آمدش گفته راستان
از آن‌جا بشد سوی آتشکده چنان‌چون بود مردم دل‌شده

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...