مرد که وقتش دیر شده بود و عرصه را بر خود تنگ می دید ناگهان هر چه ملاحظه داشت از دست داد ، با تکانی شدید پاها را از بغل او آزاد کرد و برآشفت :
-
- چه می گویی آهو؟ از جان من چه می خواهی ؟نمی خواهمت ، از تو بیزارم . اگر زوراست یا حسین ! اگر زور است بیا مرا بکش !عشق و محبت حقنه کردنی نیست . هر چه به خودم فشا رآوردم بلکه قلبم را با تو صاف کنم نشده است، نمی شود!
-
- از من چه خطایی سرزده است ، هیزی یا دزدی ، که قلب تو را ناصاف کرده ام ؟ از من چه بد خدمتی دیده ای ؟
-
- نه هیزی کردی نه دزدی ، از تو بدم می آید ، همین. مجبورم می کنی آنچه در دل دارم رک و راست بگویم.آهو ، تنها بر سربد آمدن نیست، از تو خوف جان دارم ، از تو وحشت می کنم . مثل این که موی گرگ به تن داری هر وقت چشمم به چشمت می خورد مور مورم می شود . از بچه هایم نه بریده ام ونه می توان ببرم ، اما از آن ها هم همین قدرکه خون تو را در بدن دارند بیزارم. این حقیقت آن چیزی است که من احساس می کنم ، دلم از تو سیاه شده است.» (همان:۵۱۱)
صحنه پردازی در شوهر آهو خانم بسیار دقیق و زنده صورت گرفته است. اعمال ، افکار و احساسات روانی شخصیت های داستانی بسیار دقیق و زیبا تصویر شده است چنانچه «افغانی در شوهر آهو خانم نشان می دهد که نویسنده ای است تیز بین که حرکات مرد و زن و کودک و حتی سگ و گربه را به خوبی می بیند، از اختلاف آسیابان ها و نانواها تا دعوای دو هوو و کتک کاری زن و شوهر همه را می تواند چنان توصیف کند که خواننده صحنه را پیش چشم خود مجسم ببیند.» (دریابندری،۱۳۴۰: ۹۷۲)
افغانی همان ابتدای رمان، محل وقوع داستان را به دقت توصیف می کند و چنان چه بیشتر گفته شد علاوه بر این که با کاربرد درست صحنه بر اعتبار و قابل قبول بودن داستان می افزاید. متضمن معنای عمیق و گسترده ای است و همچون درونمایه جزوی از عناصر حیاتی و سازنده داستان محسوب می شود ودر ایجاد فضا و رنگ نقش زیادی دارد و طرح را پیش می برد. به طور کلی صحنه پردازی در شوهر آهوخانم در خدمت موضوع و اشخاص داستان قرار می گیرد و وقف معرفی می شود.
رمان شوهر آهو خانم یک رمان محلی است ودر آن به آداب و رسوم بومی و محلی نیز اشاره شده است.
دیگرآن که مکان در شوهر آهو خانم ، محدود است ، تنها در خانه ای بسته،ستیزه و کشمکش های داستان به تصویر کشیده می شود اما زمان نامحدود است. زمان به سرعت عبور می کند و هفت سال داستان زندگی سید میران به تصویر کشیده می شود .
۴-۷-زاویه دید در شوهر آهوخانم
در شوهر آهو خانم، نویسنده از چهار زاویه دید استفاده کرده است:
۱-۴-۷-زاویه دید دانای کل:
قسمت اعظم رمان با این زاویه دید روایت می شود. در تمام فصل ها نویسنده به قالب شخصیت های داستان می رود و خصوصیات روحی و اخلاقی آن ها را تشریح می کند و اعمال، گفتار و افکار آن ها را به خواننده نشان می دهد و هرگاه اراده کند از نیات، افکار و احساسات شخصیت هایش مطلع شده ما را در جریان می گذارد و حتی رفتار و افکار آنها را تحلیل می کند.
شاهد مدعا است:
«به نظر او تقصیر آهو بود که از اول صبح در حیاط بنای غرغرکردن و نامربوط گفتن را گذاشته بود. این او بود که می گفت حقش زیر پا شده است، از هما کینه داشت و بی هیچ بهانه و علت پی دعوا می گشت. هم او بود که جنگ را شروع کرده بود و مثل کلاغ با کولی گری و قار قار می خواست همسایه ها را خبر کند. سید میران از او که زن عاقل و جا افتاده ای بود پیش از هما انتظار داشت. صدای جیغ رسوا کننده آخریش را که شنید دیگر حوصله اش به پایان رسید. پوستین خراسانی را از روی دوش خود به یک سو افکند و با ابروان فروافتاده و فک های بر هم فشرده از پله ها سرا زیر شد. هما در ایوان تا او را دید به اتاق خود رفت و در را بست. آهو در جلوی آشپزخانه سماور برنجی را که می جوشید و مانند دل او آب از سر و رویش می ریخت برای دم کردن چای برداشته دو دستی به اتاق می برد. وقتی شوهرش با آرامش ببری که به سوی شکارش می رود و بدون شتاب و خشونت ظاهری به او نزدیک شد و مچ دستش را گرفت آنرا به زمین گذاشت. به اراده خود با وی به ایوان و از آن جا به اتاق رفت تا ببیند می خواهد چکارش کند؟ به داخل اتاق که رسیدند بدون هرگونه مقدمه یا ملاحظه و پروا و با غضب هرچه تمام تر باران مشت و لگد و سیلی بر سر زن بیچاره باریدن گرفت:
-
- پدر سوخته فلان فلان شده، چشمت را بسته و دهانت را گشوده ای تا آبروی مرا بریزی؟ هان پدر سوخته بی حیا، با کولی گری و نانجیب بازی هنوز هیچ نشده می خواهی به سیم آخر بزنی؟!
آهو در ضربات مشت و سیلی او، دستش را سپر سر کرد و ساکت روی زمین نشست. بالاخره به صدا در آمد و آرام گفت:
-
- بزن، بزن، دستت درد نکند سید میران، مرا می زنی، بزن!
همسایه های خانه ، زن و مرد ، با دقتی آمیخته به دلشوره و تعجب گوش به صدای کتک کاری داشتند. هر ضربه که بر سر زن فرود می آمد خط عمیقی از حیرت و تاثر بر چهره های آنان رسم می کرد. حیرت اینان نه از آن لحاظ بود که محیط صلح و صفا را در خانه به هم خورده می دیدند، بلکه از این لحاظ بود که بعد از سالیان دراز می دیدند آهو خانم، یعنی زنی که تا آنزمان ملکه بلا منازع خانه بود و کمتر شکایتی از زندگی نداشت، هدف بزرگترین حقارت ها واقع می گردید. آن جا در همان خانه هر ماه دست کم یک بار زن و شوهری که در اتاق بغل دالان می نشستند، یعنی خورشید خانم و آقاجان، با هم جنجالی داشتند که آرامش خانه را تا حدودی به هم می زد و به این ترتیب که مردک کج خلق دست زن و همچنین بچه های خود را می گرفت و بی صدا به اتاق می برد، در را از داخل می بست. کمربندش را باز می کرد و از دم یکی یکی همه را به باد کتک می گرفت. صدای گریه مخلوط و دسته جمعی آن ها از درون، داد و بیداد و جزع فزع خاله بیگم و عروس و نوه هایش از بیرون، صحنه غم انگیزی به وجود می آورد که برای همسایه ها در عین حال خالی از خنده نبود. بعد از آن، آقاجان بی درنگ از خانه بیرون می زد و دیگر خود را نشان نمی داد مگر آن که توانسته بود در بیرون کاری یا پولی پیدا کند و با یک من نان و مقداری گوشت و بنشن دوباره به خانه بیاید. زن و شوهر آنگاه صرف نظر از آنچه میان آن ها گذشته بود آشتی می کردند، تا کجا که باز روزی موضوعی پیش آید و کتک کاری از سر نو آغاز شود. البته خورشید خانم که زن کم طاقتی بود در عصبانی کردن شوهرش بی تقصیر نبود، دائماً نق می زد و جگر او را می خورد. پیش رو یا پشت سرش حرف هایی از این قبیل می زد:
-
- شوهر من اگر مرد بود چرا رنگ رخم زرد بود؟!
اما در هر حال داستان این زن و شوهر داستان گرسنگی و بی چیزی بود که چاره آن از نظر بیچارگان فقط مرگ است، حال آنکه قضیه سید میران قضیه سیری و ندید بدیدی بود و این دو با هم خیلی فرق داشتند. سید میران سرابی اگرچه از روی عصبانیت و تا اندازه ای بی اراده این خشونت را نسبت به آهو از خود نشان داد اما در حقیقت منظور باطنیش این بود که از زن ها زهر چشمی گرفته باشد. نه تنها از زن بزرگش که تقصیر کار اصلی بود بلکه همچنین از زن کوچکش، هرچند که در این قضیه کاملاً بی تقصیر بود.» (افغانی،۱۳۴۵: ۳۳۵-۳۳۴)
۲-۴-۷-زاویه دید دانای کل مداخله گر:
نویسنده در طول رمان هر کجا مناسب تشخیص داده است به اظهارنظر، فلسفه بافی، فضل نمایی و حتی دفاع و انتقاد از اعمال و گفتار و افکار شخصیت هایش پرداخته است. این زاویه دید، گاه به صورت یک یا چند صفحه و گاه به صورت پاراگراف های کوتاه و بلند یا به صورت سطرها و جملات پراکنده در طول رمان نشان داده شده است .
شاهد این مدعا است :
«ولی با این همه میران سرابی از اندیشه گناه همان قدر به دور بود که کره زمین از تنها قمر سرد و غیر مسکونش ماه. کسانی که پای بند به قوانین اخلاقی، نزاکت ها و محدودیت های حاکم بر افراد و جامعه هستند اگر این مسئله را پیش نکشند که انگیزه مرد کاسب این داستان قبل از آنکه نیکوکاری باشد نفس بهیمی بود- زیرا ثابت کردن این موضوع برای آنان کم مشکل نیست- بی شک بر او خرده خواهند گرفت که در آن وقت شب و لحظه ای که باید در کنار زن و فرزند خود آرمیده باشد با زنی بیگانه در یک چنان کنج خلوتی چه می کرد؟ مسئله عشق در قاموس انسانی چندان که عزیزی است اختیاری نیست کورش کبیر علی رغم وسوسه هایی که از هر سو محاصره کرده بود به پان ته آ زن زیبای شوشی ننگریست تا مبادا عنان تحمل و اختیار از کف بدهد و دل به مهر وی بندد و داوود نبی با همه شوکت پیغمبریش از چنین وسوسه ای در امان نماند، نود و نه زن در سراپرده حرمش بود و با این وجود به صرف عشق و هوسرانی به خود حق داد تا زیبا روی حرم مرد ناتوانی را با دسیسه از دستش بستاند. در لاوک آفرینش، گل آدمی چنان سرشته شده است که در مقابل جلوه ها و مظاهر زیبای هستی احساسات و انعکاسات خوش آیندی از خود نشان بدهد. این جلوه چیزی نیست جز شکلی از خود زندگی نه آنچنان که هست، بلکه آن چنان که می باید باشد. خنده سالم و شاداب کودک بر دل های ما می نشیند، زیرا تجلی روشن و شیرینی است از صفای روح بشری، از پاکی و سادگی و معصومیت و بالاخره از اینکه ادامه ابدی خود زندگی است. سایه بید، زمزمه جویبار و نسیم خنک برای ما خوش و جان پرور است، عقرب زشت و نفرت انگیز، و زنبور عسل و پروانه زیباست (هر چند بعضی ها ممکن است زنبور عسل را زیبا ندانند زیرا هر چه باشد از جنس همه زنبورها و نیش داران است.) همانطور که فداکاری در راه غیر و گذشت، تجسم عالی و تغییر شکل یافته حفظ نفس و خودخواهی است، زیبائی نیز شکل غائی و تبلور یافته مفید بودن و قانون مسلم جهان زیستن است …» (افغانی، ۱۳۴۵: ۱۷۸)
۳-۴-۷-زاویه دید من روایتی:
در طول رمان شوهر آهو خانم افکار و احساسات شخصیت های داستان در زاویه دید اول شخص به صورت پاراگراف های کوتاه و بلند و سطرهای مختصر نشان داده شده است.
مثال:
«چیز عجیبی است، این مرد با آنکه موهای سرش پاک سفید شده است دل جوانی دارد. معنی زن و احساس و عاشقانه را می فهمد چیست. از یک بچه که تازه سر و گوشش می جنبد در کار عشق بی تاب تر است. دست ها و صورت و تمام بدنش یکپارچه آتش بود. حال خود را نمی فهمد. چنان مرا به بغل فشرده بود که گویی در عمرش زن به خود ندیده است. بیچاره از روزی که مرا به این جا آورده به قول یارو هم از شوربای قم مانده و هم از حلیم کاشان، به من که دستش نرسیده هیچ، از زن خود هم دور مانده است. اما پس چرا نمی خواهد تلکیف ام را یکسره کند؟ چرا نمی خواهد بگوید نقشه اش چیست؟ اگر مرا می خواهد تردیدش در چیست؟ شتر سواری دولّا دولّا ندارد. نه، من باید از این پس مادام که در این خانه هستم مراقب رفتار خود باشم. باید پیش از اینها سنگین باشم که تاکنون بوده ام. بگذار اگر آتشی هست باز هم تیزتر شود. بالاخره گذار ما به محضر خواهد افتاد.» (افغانی،۱۳۴۵: ۲۱
۴-۴-۷-زاویه دید دانای کل محدود:
در این زاویه دید نویسنده در چند جای رمان در قالب آهو می رود و از نگاه و زبان او، نسبت به حوادث و شخصیت های دیگر داستان داوری می شود و به ندرت نیز از نگاه و زبان دیگر شخصیت های داستان بهره می گیرد. این زاویه دید در طول رمان جز در صفحه ۳۲۵و ۳۲۶ در بقیه جاها به صورت پاراگراف های کوتاه نشان داده شده است. حجم استفاده از این زاویه دید نسبت به دیدگاه پیشین کمتر است.
شاهد مدعا است:
«آهو برای دیدن و شناختن اشخاص تازه با کنجکاوی خاصی برخاست و نشست و از در بیرون را نگاه کرد یکی از آن دو مرد چارشانه و بلند قدی بود که با کت چهار جیبه زرد و شلوار جافی. دیگری فرجی بتن شندر پندر و نخراشیده ای که با قدم های بیهوا و در هم گام بر می داشت، گویی از در و بام آجری ساختمان و حیاط بزرگ که تیرگی های دلاویز تنگ غروب به آن شکوه اسرار آمیز برجهای بابل را داده بود می ترسید.» (افغانی،۱۳۴۵: ۲۴۳)
«آهو نفس خود را در سینه حبس کرد و با احتیاط کامل گوشش را به در چسبانید. صدای نازک و سست زن به خوبی شنیده می شد:
-
- تو هستی عزیز جان! چرا آمدی، امشب نوبت اوست
-
- نوبت سرش را خورد. طاقت دوری ترا ندارم. آیا از خواب پریدی؟
-
- خوابی نبودم که از آن بپرم. درین اتاق سرد و تنها و گوشه پرت حیاط چگونه می توانم شبها بدون تو به خواب بروم. صدای پایت را که شنیدم نصف عمرم تمام شد. با خود گفتم آه، دیدی چطور در این نیمه شب که هیچ کس به هیچ کس نیست بلائی به سرم آمد! اما وقتی فهمیدم تو هستی دلم راحت شد. دستت را بده به من، ببین چطور قلبم می زند، آخ! چه دست یخ کرده ای داری!… خوب به من نگفتی چرا پهلوی او نماندی. این کار تو میانه او را با من بهم می زند. من راضی نیستم قانون را زیر پا کنی. با هم در صلح و صفا زندگی کنیم بهتر است.
-
- تو مرا به اینجا کشاندی همه کس. آیا سر شب ندیدمت که چه زیبا شده بودی؟ برای من در عالم قانونی جز دوستی تو وجود ندارد، گل عزیزم حالا حرف دیگری بزنیم.
-
- واااه، که تو اینقدر مرا می خواهی؟ من که باورم نمی شود.
- بشود یا نشود برای من یکسانست. همین قدر بدان، من تا آن اندازه تو را می خواهم که اگر همین امشب در آغوشت بمیرم غمی ندارم. تو برای من غذایی هستی که خدا از بهشت فرستاده است. تو همه کس منی. هر چه تو را می پرستم و می خواهم به همان نسبت از او بدم می آید و بیزارم. از دیدنش چندشم می شود. نمی خواهم صدای نفسش را بشنوم. وقتی با او هستم روحم زندانی است.