– اعتماد به نفس بالایی دارد و دارای منبع درونی کنترل است.
– در فکر و عمل از اصالت و نوآوری بیشتری برخوردار است( امیری،۱۳۹۰: ۵۱).

تکنیک های افزایش خلاقیت و نوآوری

ـ تحرک مغزی( طوفان ذهنی[۳۸]): در این روش مساله ای به گروه کوچک ارائه شده و از آنان خواسته می شود فی البداهه و بسرعت نسبت به آن واکنش نشان داده شود و برای آن پاسخی بیابند. پاسخها بر روی تابلوئی نوشته می شوند به طوری که همه اعضاء جلسه می توانند آنها را ببینند، این امر باعث می شود تا ذهن اعضاء به فعالیت بیشتری پرداخته و جرقه ای از یک ذهن باعث روشنی ذهن دیگری می شود.

ـ ارتباط اجباری[۳۹]: در این تکنیک ارتباط اجباری اعضاء جلسه برای یافتن یک رابطه بین دو زمینه که با یکدیگر مانوس و مرتبط نیستند به تلاشی فکری زده و در این راه به ایده و نظرات جدیدی دست می یابند.
ـ تجزیه و تحلیل مورفولوژیک[۴۰]: در این روش ابعاد مختلف پدیده مورد نظر شناسایی و با هم مقایسه و مورد تجزیه و تحلیل قرار می گیرند.
ـ گردش تخیلی[۴۱]: در این روش در جلسات خلاقیت به کمک استعاره و تخیل کار تلفیق و ترکیب در ذهن افراد انجام می گیرد، از این رو این روش را شیوه تلفیق نامتجانس ها نیز نامیده اند.
ـ سولات ایده بر انگیز: سوالات ایده بر انگیز می تواند در زمینه امکان جایگزینی، امکان افزایش یا کاهش، امکان تغییر، امکان ترکیب، امکان شبیه سازی و امکان کاربرد های دیگر و زمینه های مشابه طرح شده و فرد را به سوی اندیشه های نو سوق دهند.
ـ تکنیک ۵-۳-۶ گروه اسمی[۴۲]: در این روش بر خلاف شیوه تحرک مغزی افراد جدا از هم ولی کنار هم کار می کنند. در جلسه گروه اسمی، اعضاء جلسه نظرات خود را در صفحات کاغذ یاداشت کرده و بدون آنکه مشخص شود چه کسی طراح ایده و تفکر نوشته می باشد، ایده ها بین اعضاء مبادله شده و تکمیل و تعدیل می گردد. یکی از انواع روش های گروه اسمی تکنیک ۵-۳-۶ می باشد. در این روش ۶ نفر به عنوان اعضاء جلسه هر کدام ۳ ایده یا نظر جدید را درباره مساله مورد نظر بر روی ۳ کارت می نویسند. این کارت ها بین افراد جلسه مبادله می شود به طوری که هر فرد ۵ بار سه ایده افراد دیگر را ملاحظه می کند. ایده های اظهار شده موجب بر انگیختن ایده های جدیدتر به وسیله اعضاء جلسه شده و زنجیره ای از افکار بوجود می آورد.
ـ الگو برداری از طبیعت[۴۳]: یکی از تکینکهای خلاقیت و نوآوری که ابداعات در فنی کاربرد گسترده و موفقی داشته تکنیک تقلید و الگو برداری از طبیعت است.
ـ تفکر موازی[۴۴]: واضع این شیوه «ادوارد دوبونو»[۴۵] روشِ معمول تفکر را، همانند حفر گودالی توصیف می کند که با افزایش اطلاعات فرد، همان گودال را عمیق می سازد و از دیدن جاهای دیگر برای حفر کردن باز می ماند. در حالیکه تفکر موازی نگاه فرد را به نقاط جدید معطوف می سازد و اطلاعات و تجربه جدید صرفا به اندیشه های قبلی افزوده نمی شود، بلکه آنها را تغییر داده و الگو و ساختار جدیدی را ایجاد می کند (الوانی، ۱۳۷۹).

تشخیص فرصت

تفت[۴۶](۱۹۹۳) و نولتی[۴۷](۱۹۹۵) به نقل از رضاییان(۱۳۸۰: ۲۸) کارآفرینی را فرایند شکار فرصت ها به وسیله افراد بدون در نظر گرفتن منابع موجود در اختیار آن ها می داند. از آنجاییکه کارآفرینی نقش مهمی در رشد و شکوفایی اقتصادی و ایجاد اشتغال داشته است، بسیاری از دولتها به دنبال ارتقای کارآفرینی میباشند(چانگ[۴۸]، ۲۰۰۴). هرچند در میان صاحب نظران در خصوص تعریف کارآفرینی اجماع و اتفاق نظر وجود ندارد(سینگ[۴۹]، ۱۹۹۸، به نقل از مرتضایی، ۱۳۹۰)، اما با بررسی کلیه تعاریف موجود در مورد کارآفرینی، میتوان دو نوع جریان را در این تعاریف شناسایی نمود: تعریف عام و تعریف خاص از کارآفرینی. تعریف عام کارآفرینی عبارت است از ایجاد کسب و کارهای جدید که با خطرپذیری و عدم قطعیت همراه است. اما تامل در برخی از تعاریف کارآفرینی جریان دیگری را نشان میدهد که بر کشف و پیگیری فرصت متمرکز میباشد و از آن تعبیر به تعریف خاص کارآفرینی میشود(کرد ناییچ و همکاران، ۱۳۸۶). از نظر بسیاری از محققان، تشخیص و بهرهبرداری از فرصتها، تعریف اصلی کارآفرینی میباشد (بایگریو[۵۰]، ۱۹۹۱؛ شین و ونکاترامان[۵۱]، ۲۰۰۰).
از دیدگاه کایزنر[۵۲]، نقش اصلی کارآفرین، تعقیب و بهرهبرداری از فرصتها با کسب امتیاز از عدم تعادل اقتصادی میباشد. مطابق با نظر او، فرصتها در شرایط عدم تعادل اقتصادی وجود دارند و با بهرهبرداری از آنها، اقتصاد از حالت عدم تعادل به حالت تعادل سوق پیدا میکند. وی معتقد است که فرصتها به این دلیل وجود دارند که مشارکت کنندگان و دست اندرکاران بازار نسبت به این عدم تعادل غفلت ورزیده و کارآفرینان افراد خاصی هستند که از این بازارهای ناکارآمد با داشتن اطلاعاتی که دیگران نمیدانند کسب امتیاز مینمایند. معنای ضمنی این مسئله آن است که فرصتها همواره در زمانها و مکانها وجود دارد اما فقط افرادی که کایزنر آنها را هوشیار میداند توانایی شناخت آنها را دارند (سینگ، ۱۹۹۸). وسپر[۵۳] در سال ۱۹۹۳ فرصت را به عنوان شکاف میان وضعیت جاری و آینده بالقوه تلقی میکند که پل زدن بر روی این شکاف توسط اقدامات کارآفرین انجام میگیرد. شین فرصت کارآفرینانه را موقعیتی میداند که شخص میتواند یک چارچوب ابزار- هدف جدید برای ترکیب مجدد منابعی که کارآفرین به سودآوری آنها اعتقاد دارد، را خلق نماید (شین و ونکاتارامن، ۲۰۰۰).
مطالعات نشان میدهد که بسیاری از تعاریف جدید کارآفرینی به طور قابل ملاحظهایی بر تشخیص فرصت به عنوان مهمترین گام در فرایند کارآفرینی تمرکز نمودهاند (سینگ، ۱۹۹۸). از نظر بایگریو تشخیص فرصت، درک یک فرصت و خلق یک سازمان جهت تعقیب آن میباشد. ازگن[۵۴] (۲۰۰۳، به نقل از مرتضایی، ۱۳۹۰) کشف یک ایده جهت خلق کسب و کارهای جدید را تشخیص فرصت تلقی میکند. لومپکین[۵۵] و لیختنشتاین[۵۶] توانایی شناسایی یک ایده خوب و تبدیل آن به یک مفهوم تجاری که موجب ایجاد ارزش و بازدهی اقتصادی میشود را تشخیص فرصت تعریف میکنند( لومپکین و لیختنشتاین، ۲۰۰۵).

رویکردهای تشخیص فرصت

مطالعات انجام شده بیانگر وجود سه رویکرد کلی در تشخیص فرصتهای کارآفرینانه میباشد: رویکرد جستجوی منظم، رویکرد کشف فرصت و رویکرد خلق فرصت که در ادامه به توضیح آنها میپردازیم.

الف) رویکرد جستجوی منظم:

طرفداران این رویکرد معتقداند که افراد فرصتها را به روش جستجوی هدفمند، نظاممند و آگاهانه شناسایی می‌کنند. در این رویکرد، سود و منفعت کارآفرینانه عاید سازمانهایی میشود که مهارت جستجوی بالاتری دارند. بر این اساس وجود یک فرصت عینی در محیط میتواند برای جستجوی منظم کافی باشد. بر اساس نظر مارچ و سیمون[۵۷](۱۹۶۳)، دو وضعیت کلی منجر به جستجوی فعال فرصت میشود: یکی جستجوی مسئله محور که در این وضعیت افراد و شرکتها فرصت را به عنوان راهحل برای مشکلات خاصی که بر اساس عدم رضایت از عملکردهای جاری بیان میشود، جستجو میکنند و دیگری جستجوی پیشگامانه و فعال که بر اساس آزادی عمل سازمانی( داشتن ظرفیتها و منابع بلااستفاده) و سطح بالای ظرفیت جذب( توانایی سازمان در جذب اطلاعات و دانش جدید) در سازمان صورت میگیرد. در سطح فردی تحقیقات کمی در خصوص نقش جستجوی فعال در تشخیص فرصت صورت گرفته است، اما در سطح سازمانی، تحقیقات بیشتری در این خصوص وجود دارد( دتین و چندلر[۵۸]، ۲۰۰۵).
محققانی چون تیمونز(۱۹۹۴)، مکمولان و لانگ(۱۹۹۸)، وسپر(۱۹۸۰)، لومپکین، هیلز و شرایدر[۵۹](۲۰۰۱) و دلابارکا[۶۰] (۲۰۰۲) اعتقاد به جستجوی منظم در تشخیص فرصت دارند(مرتضایی،۱۳۹۰).
مکتب آلمانی- اتریشی نیز از این رویکرد تبعیت نموده است و اولویت را به جستجو و کاوش احتمالات جدید، آزمایش ایدههای نو و جستجوی فعال در شناخت فرصتهای کارآفرینانه میدهد تا اینکه به فکر بهرهبرداری از قابلیت‌ها یا منابع موجود باشد(ازگن ، ۲۰۰۳، به نقل از مرتضایی، ۱۳۹۰). تیمونز دیدگاهی استراتژیک به تشخیص فرصت داشته و از ارزیابی و غربال کردن ایدههای کسب و کار و انتخاب فرصت خوب سخن میگوید.

ب) رویکرد کشف فرصت

این رویکرد مبتنی بر رویکرد هستیشناسی اثباتگرایی میباشد و عمدتا خاص محققان آمریکای شمالی است. بر این اساس فرصتها به عنوان پدیده ها و موجودیتهای عینی در محیط و مستقل از کارآفرینان به شکل نیاز ارضا نشده و یا فرآیندهای ناکارآمد در محیط وجود دارند و چشم انتظار شناسایی و بهرهبرداری توسط بنگاهها و افراد کارآفرین هستند(دیوتا و کراسان[۶۱]، ۲۰۰۵). حامیان این دیدگاه از جمله «کایزنر»، ۱۹۷۳؛ «شین»، ۲۰۰۰؛ و «ونکاتارمن»، ۱۹۹۷، معتقداند که به طور نظاممند و سیتماتیک نمیتوان کشفیات ناشناخته را جستجو نمود. مکتب اقتصاد اتریشی از این دیدگاه تبعیت مینماید. بر همین اساس کایزنر بیان میکند که فرصتها بدون جستجو شناسایی میشوند، به دلیل اینکه بعضی از مردم دارای دانش منحصر به فرد از شرایط بازار و اطلاعاتی هستند که دیگران آن را ندارند. وی تصریح مینماید که یک فرصت برای سودآوری نمیتواند موضوع جستجوی منظم و سیستماتیک باشد چراکه جستجوی منظم برای اطلاعات مفقودهایی بکار میرود که جستجو کننده نسبت به آنچه که نمیداند آگاه است، اما ماهیت یک فرصت توجه نشده در آن است که کاملا مورد غفلت قرار گرفته است و شخص اصلا آگاهی ندارد که چه نوع سودآوری را از دست داده است. آنچه کشف را از جستجوی منظم متمایز میسازد آن است که اولی بر خلاف دومی موجب شگفتی میشود. این شگفتی توام با درک این مسئله است که شخص چیزی را نادیده گرفته است که در حقیقت به آسانی در دسترس بوده است(ازگن[۶۲]،۲۰۰۳، به نقل از مرتضایی،۱۳۹۰).
تیچ[۶۳](۱۹۸۹) معتقد است که جستجوی استراتژیک و برنامه ریزی نمیتواند فرصت خوب ببار بیاورد. دراکر در تحقیقات خودبه این نتیجه رسید که فرصتها توسط کارآفرینان کشف میشوند تا اینکه جستجو گردند. کاش و گیلاد[۶۴] معتقد اند که جستجوی حساب شده برای فرصتها بر این موضوع دلالت دارد که کارآفرین پیشاپیش و به طور دقیق میداند که چه چیزی را جستجو میکند حالیکه غیر ممکن است که فرصتها از قبل، قابل حدس باشند. علاوه بر این تیچ و همکارانش بیان داشتند که شرکتهایی که به طور تصادفی یک ایده کسب و کار را کشف نمودهاند و درگیر فرایند جستجوی رسمی نبودهاند، سریعتر ار آنهایی که به جستجوی رسمی و برنامه ریزی پرداختند به نقطه فروش سر به سر رسیدهاند( مرتضایی،۱۳۹۰).

رویکرد خلق فرصت:

رویکرد خلق در مقابل رویکرد کشف قرار دارد که بر رویکرد هستی شناسی تفسیری یا ساختگرایی مبتنی است و بیشتر در تحقیقات اروپاییان متداول است. بر اساس این دیدگاه فرصتها به صورت عینی و مستقل از کارآفرینان وجود ندارند بلکه این ذهن افراد است که منبع فرصتها میباشد، به این معنا که افراد محصولات و خدمات جدید را از طریق نبوغ خلق نموده و سپس مصرفکنندگان بالقوه را به استفاده از انها ترغیب میکنند(دیوتا و کراسان،۲۰۰۵).
ریشه های فکری نظریه خلق فرصت در آثار شومپیتر۱۹۴۳ نهفته است. شومپیتر کارآفرین را به عنوان نوآور رادیکال معرفی میکند. وی معتقد است که تولیدات درون بازار در هر زمان بوسیله تولیدات دیگر از بین میروند. فرایند جایگزینی یک صنعت بوسیله خلق صنعت دیگر به تخریب خلاق معروف میباشد. از دیدگاه این نظریه پردازان فرصتها به عنوان یک فرایند تخریب خلاق ظهور پیدا میکنند(سینگ، ۱۹۹۸). شومپیتر بیان میکند که فرصتها زمانی ظهور میکنند که کارآفرین ترکیب جدید و نوآورانهایی از محصول یا خدمت جدید، معرفی روش جدید تولید، راهیابی به بازارهای جدید، ایجاد منابع جدید برای تامین مواد خام و شیوه جدید اداره کردن یک سازمان را در پیش میگیرد(کوربت[۶۵]،۲۰۰۲). از نظر وی کارآفرینان فرصتها را کشف نمیکنند بلکه آنها را خلق مینمایند.
در واقع مدیر شومپیتری روند جاری گردش فعالیتهای اقتصادی را با نوآوری خود بر هم میریزد و نقش بر هم زنندهی تعادل در بازار را دارد، اما مدیر کایزنری پاسخدهنده به فرصتهای ناشناختهایی است که قبلا در بازار وجود داشته است(سینگ، ۱۹۹۸). به طور کلی کشف فرصت بر نیازهای موجود شناسایی شده و خلق فرصت بر فعال‌سازی نیازهای بالقوه یا خلق نیازهای نوین یا راهکارهای جدید ارائه محصول یا خدمت تاکید دارد. اغلب محققان و صاحبنظران، تشخیص فرصتهای کارآفرینانه را از دیدگاه کشف فرصت مورد بررسی قرار داده‌اند (مرتضایی، ۱۳۹۰).

کارآفرینی

مفهوم واژه کار آفرینی

واژه کارآفرینی از کلمه فرانسوی Entreprendre به معنای (متعهد شدن)[۶۶]، نشأت گرفته است. فرهنگ لغت وبستر، کارآفرین را کسی می داند که متعهد می شود مخاطره های یک فعالیت اقتصادی را سازماندهی، اداره وتقبل کند (احمد پور داریانی، ۱۳۸۷: ۴).
این اصطلاح را اولین بار «ژوزف شومپیتر»[۶۷] اقتصاد دان که به پدرعلم کارآفرینی معروف است، به کار برد و معتقد بود که رشد و توسعه اقتصادی زمانی میسرخواهد بود که افرادی از بین آحاد جامعه با خطرپذیری اقدام به نوآوری کرده و راه حل های جدیدی جایگزین راه حل های کهنه و نا کارآمد سازند (سعیدی کیا، ۱۳۸۵: ۲).
در اوائل سده شانزدهم میلادی، کسانی را که در امر هدایت مأموریت‌های نظامی بودند، کارآفرین می خواندند. ازآن پس، درباره‌ی دیگر مخاطرات نیز همین واژه مورد استفاده قرار گرفت. از حدود سال ۱۷۰۰ میلادی به بعد فرانسویان درباره پیمانکاران دولت که دست اندر کار ساخت جاده، پل، بندر، و تأسیسات بودند، از لفظ کارآفرین استفاده کرده‌اند (شاه حسینی،۱۳۸۳: ۲). «ریچارد کانتیلون»[۶۸] اقتصاددان و نویسنده برجسته‌ی قرن هفدهم، به تدوین نظریه‌های مرتبط با کارآفرینی پرداخت. وی معتقد بود کارآفرین کالا و محصولات را با قیمت مشخصی می‌خرد و به قیمت نامشخصی می فروشد، بنابراین در یک جو مخاطره آمیزی کار می‌کند(پرداختچی و شفیع زاده، ۱۳۸۵: ۱۲).
در سال ۱۸۴۸ «جان استوارت میل»[۶۹]، واژه کار آفرینی را وارد زبان انگلیسی کرد و عمل کار آفرین را شامل هدایت، نظارت و کنترل و مخاطره پذیری می دانست. در اواخر دهه ی ۱۸۷۰ «فرانسیس واکر»[۷۰]، وجه تمایز سرمایه دار و کار آفرین را مورد تاکید قرار داد و کار آفرینان را مهندسان پیشرفت صنعتی و عوامل اصلی تولید خواند (احمدپور داریانی،۱۳۸۷: ۷). پیتر دراکر (۱۹۸۵) معتقد است کارآفرین کسی است که فعالیت جدید اقتصادی کوچک و جدیدی را با سرمایه خود شروع می نماید( همان، ص ۲۱).

تعاریف کارآفرینی

الف) کارآفرینی از دیدگاه اقتصاد دانان

کارآفرین و کارآفرینی برای اولین بار مورد توجه اقتصاد دانان قرار گرفت و تمامی مکاتب اقتصادی از قرن شانزدهم میلادی تا کنون به نحوی کارآفرینی را در نظریه های خود تشریح نموده اند. اما با گذشت چند قرن از دوره اقتصاد دانان کلاسیک تا مدرن دیدگاه اقتصاد دانان به افراد کارآفرین و کارآفرینی دستخوش تحولات زیادی شده است. برخی از مهمترین تعاریف در زیر بیان شده است:
«روبرت رونشانت»[۷۱]، معتقد است که کارآفرینی فرایند ایجاد ثروت بیشتر است. این ثروت را، افرادی ایجاد می‌کنند که مخاطره بزرگ را بر حسب سرمایه، زمان و تعهد شغلی در قبالِ تعیین ارزش کالا یا خدمات می پذیرند کالا و خدمات به خودی خود ممکن است جدید یا بی نظیر باشد یا نباشد. اما کارآفرین با تأمین کردن و تخصیص دادن منابع ضروری باید به طریقی این ارزش را در کالا یا خدمات ایجاد کند (احمدپور، ۱۳۸۴: ۱۳؛ به نقل از سلیمانی آقچای، ۱۳۹۰).
«آرتور کل»[۷۲] کارآفرینی را فعالیتی هدفمند می داند که برای ایجاد،حفظ و توسعه واحد تولید،توزیع کالا و خدمات به نحوی کارآمد باید نوآوری کند.
«کرچهوف» [۷۳]کارآفرینان را کسانی می داند که شرکت جدید را که سبب ایجاد و رونق مشاغل جدید می شوند، شکل می دهند.
«کرزنر»[۷۴] مشکل اقتصاد جوامع را عدم درک فرصتها می داند و کارآفرین را کسی می داند که از فرصتهای سودآور کشف نشده آگاهی می یابد (حسن مرادی، ۱۳۸۵: ۶).
«دیوید مک کران» و «اریک فلانیگان»[۷۵] (۱۹۹۶) کارآفرینان را افرادی نوآور، با فکری متمرکز و به دنبال کسب توفیق و استفاده از میانبرها می دانند که کمتر مطابق کتاب کار می کنند و در نظام اقتصادی، شرکت هایی نوآور، سود آور و با رشدی سریع را ایجاد می کنند (احمد پور داریانی، ۱۳۸۷: ۲۵).
«رابرت هیسریچ»[۷۶](۲۰۰۲) کارآفرینی را چنین تعریف می کند: کار آفرینی فرایند خلق چیزی متفاوت و با ارزش از طریق اختصاص زمان وتلاش لازم برای آن است، با فرض همراه بودن ریسک های مالی، روانی، اجتماعی و نیز دریافت پاداش های مالی و رضایت فردی(پرداختچی و شفیع زاده، ۱۳۸۵: ۱۵).
«ویلکن»[۷۷] در سال ۱۹۹۲ کارآفرینی را یک متغیر واسطه‌ای می‌داند و از روش تسریع‌کنندگی برای تشریح کارآفرینی در توسعه اقتصادی استفاده می‌کند وی معتقد است که کارآفرینی به عنوان یک تسریع‌کننده، جرقه رشد و توسعه اقتصادی را فراهم می‌آورد. او چهار دسته از عوامل را برای ظهور کارآفرینی مهم می‌شمارد:
عوامل اقتصادی: مزیت‌های بازار و فراهم بودن سرمایه.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...