(همان،ص۱۰۵)
رودکی گرچه مستقیماً از مرگ زیاد نگفته است.اما مضامینی در اشعار او هست که برگرفته و متأثّر از مرگ و مرگ اندیشیِ اوست.دنیاستیزی و بدگویی از جهان که یکی از همین مضامین مهّم اشعار اوست، نتیجۀ تأثیر وجود مرگ است که زندگی دنیایی و جهان را در نظر او بی اعتبار جلوه داده است.دلیلی جز مرگ ندارد که شاعر، دنیا را به مار تشبیه کرده است.چرا که در نهایت انسان را هلاک می کند.مردن انسان در جهان و کوچ او از آن، باعث شده است که دنیا را ماری تصوّر کند که جویندۀ خود را هلاک می کند.
مار است این جهان و جهانجوی مارگیر از مارگیر، مار برآرد همی دمار
(همان،ص۱۲۴)
گرچه دورۀ رودکی،عصر رامش و سامان بود و مردم در آسایش و کامکاری روزگار می گذراندند،اما نکوهش دنیا هنجار و سنّت خود را از دست نداده است.به نظر می رسد در چنین اوضاع به کامی هیچ دلیلی جز مرگ اندیشی و یاد آن ندارد که از شیفتگی به جهان و زندگی دنیایی بدگویی و نکوهش کند.
ای عاشق دل داده بدین جای سپنجی همچون شنمی شیفته بر صورت فرخار
(رودکی، دیوان ،ص۱۲۴)
کمیت طول عمر،در نظر شاعر، با وجود مرگ در زندگی ارزش خود را از دست داده است.شاعر با مرگ نسبت به دنیا تفکّر می کند و شرایط و احوال متفاوت را می سنجد. بی اهمیت جلوه کردنّ چگونه بودن زندگی برای او،ناشی از سرنوشت یکسانی است که همه به سوی آن در حرکتند،یعنی مرگ. او با مرگ حالات مختلف زندگی را بررسی می کند،در نهایت به بی تفاوتی چگونگی زندگی ای می رسد که سرانجام آن مرگ است.

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

زندگانی چه کوته و چه دراز نـه بـه آخـر بـمـرد بایـد بـاز؟
خواهی اندر عنا و شدت زی خواهی اندر امان به نعمت و ناز
خواهی اندکتر از جهان بپذیر خـواهی از ری بـگیر تا به طراز
این همه روز مرگ یکـسانند نـشـناسی ز یـکدگـرشـان بـاز
(همان،صص۱۲۷و۸)
همه چیز زندگی و گونه های مختلف کیفیت زندگی را به یک نقطه می رساند و آن هم مرگ است. رودکی می گوید: هر نوع زندگی ای که در جهان دارید، تفاوتی نمی کند، چه ثروتمند باشی یا تهیدست، در آخر همه یک سرنوشت را خواهند داشت، مرگ. پس به داشته ها مغرور نباید بود و از نداشته ها غمگین نشاید بود.
جهان برای شاعران فریبنده است. چرا که خود را آنگونه که هست نشان نمی دهد. به جای سیمای واقعی، سیمای غیر واقعی خود را بر مردم بروز می دهد. به همین خاطر رودکی می گوید: برای دیدن چهرۀ حقیقی او باید با چشم خرد نگریست تا در پی حفظ و نجات خویش برآیید. چرا که دریایی است که غرق می کند.
این جهان را نگر به چشم خرد نی بدان چشم کاندرو نگری
همچو دریاست و ز نکوکاری کشـتیی سـاز تا بدان گذری
(همان، ص۱۵۴)
مرگ پند آموز
انسان همواره از مرگ دیگران متأثر می شود. همین تأثر باعث تحوّل روحی و فکری در او می شود که به تغییر نگاه او به زندگی، هستی و مرگ می انجامد. به همین خاطر است که شاعران به پندپذیری و عبرت گیری از مرگ دیگران توصیه می کنند. مرگ دیگران و تجربۀ هر روزۀ مشاهدۀ مرگ آنها، برای فرد، پندآموز و عبرتْ بخش است.انسان با دیدنِ مرگ همسایه، مرگ خویش را فرایاد می آورد که روزی فرامی رسد.رودکی با دیدن مرگ شهید بلخی به اندیشیدن و عبرتْ گیری دعوت می کند و همچنین به اندوختن توشۀ جان که اعمال خیر است،توصیه می کند.
کاروان شـهید رفـت از پیش وآن ما رفته گیر و می انـدیـش
توشۀ جان خویش ازو بربای پیش کایدت مرگ پـای آگیش[۳۹]
(رودکی، دیوان،ص۱۳۰)
شاعران ما در مرگ اندیشی به یاد گذشته و انسان های آن می افتند.مرگ اندیشی حسّ ِ نوستالژی را در آنها زنده می کند و به یاد ایام جوانی خود می افتند و بر ایام خوش آن تأسف و حسرت می خوردند.(مرا بسود و فرو ریخت هر چه دندان بود….) شاید بتوان گفت؛ بزرگترین عاملِ یادکردنِ گذشته، مرگ اندیشی انسان باشد. شاعران یادی از زود گذری عمر و بی وفایی دنیا و بی ارزشی داشته های دنیایی می کنند.خود مرگ برای آنها معنا و مفهومی ندارد.مرگ در آنها تنها حسّ ِ حسرت جوانی و اندوه رفتن بزرگان و تأسف عمر بیهوده را برمی انگیزاند.
مهـتران جـهان هـمه مـردند مرگ را سر همه فرو کردند
زیر خاک اندرون شدند آنان که همه کوشک ها برآوردند
(همان،ص۱۱۳)
پند پذیری از زمانه مهمترین نصیحت و توصیه ایی است که رودکی به انسان می کند[۴۰]. یادْ کردِمرگ برای آنها تنها بخاطر عبرت بینی و پندآموزی است.
تصویرآفرینی با مرگ[۴۱]
یکی از روش هایی که می توان به دیدگاه شاعران نسبت به مرگ پی برد،کاویدن تصویرهای شاعرانه ای است که از مرگ به دست داده اند.قطعاً پشت هر تصویری، جهان بینی ای یا حالتی از درونیّات انسانی نهفته است.مخصوصاً در تشبیهات،نوع و چگونگی تصوّر شاعران از مرگ به خوبی نمایان است.انسان از مردن ناراضی است. گویی از سر اجبار می میرد! چرا که تصویرهایی که از مرگ بدست می دهد حاکی از کراهیّت او از مرگ و مردن است. وقتی رودکی کین و کینه را از جهت تأثیرگذاری و سرعت و هیبت نفوذ کنندگی در جان به مرگ تشبیه کرده است،بیانگر اکراه و وحشت و ترس انسان از مرگ است و همچنین هراسی که فرد از شنیدن و یادکرد آن در درون پیدا می کند.
کین تو در جان چون مرگ بود زودکرای مهر تو از دل پر رنج بود زود گسل
(رودکی،دیوان، ص۱۳۳)
مرگ در جان انسان سهمناک است و انسان از آن احساس وحشت می کند.گاهی شاعر با حالت اندوهناکی،خود را محکوم و شکار مرگ می داند که گزیر و گریزی از آن ندارد.گاهی بیان حتمی بودن مرگ و ناتوانی انسان در برابر آن،در اشعار بعضی از شاعران با چنان سوز و اندوهی بیان شده است که می توان آنرا سرنوشت تراژیک انسان خواند.
جمله صید این جهانیم ای پسر ما چو صعوه،مرگ بر سان زغن
هر گلی پژمرده گردد زو نه دیر مـرگ بفشـارد هـمه در زیر غن
(رودکی، دیوان ،ص۱۳۷)
همواره اظهار شده است که در ادبیات، شاعران و نویسندگان از جهان بد گفته اند و چهرۀ دنیا در نظر آنها زشت و کریه خودنمایی کرده است.اما هیچ وقت نگفته اند چرا؟علّت آن چیست که انسان(شاعران) از جهان ناخشنود اند؟اگر این مطلب علّت یابی شود شاید به یک عامل برسیم،آن هم مرگ است.شاید یکی از دلایلی که آدمی از این جهان متنفر و بیزار است و همواره آنرا نکوهش می کند،نسبت دادن مرگ بدان باشد.به تصوّر انسان مرگ مال این جهان است.گویی مرگ و جهان را یک چیز دانسته است که پس از مدتی او را هلاک می کند. آدمی مرگ خود را از جهان می داند و آن را علّت و باعثِ مرگ خود قلمداد می کند، به همین خاطر دنیا در نظر او زشت و ناپسند جلوه می کند.آغشتگی جهان به مرگ و نیستی باعثِ بد جلوه کردن جهان در ذهن و نظرِ او شده است.از این روست که دنیای پس از مرگ را بیمرگ می داند و آنرا خوشایند و پسندیده قلمداد می کند.بنابراین تصوّر بدی که از دنیا در ذهن ها نقش بسته،به خاطر مرگی است که آنرا از این جهان می دانند.
ترک دنیا،راهکار مقابله با بیمِ از مرگ
اگر انسان می توانست خود را از مرگ نجات دهد و راهی برای نجات از آن می یافت،هیچگاه نمی خواست بمیرد و تن به مرگ نمی داد.به همین خاطر است که همواره آرزوی رهایی از مرگ را در ذهن می پروراند.گاهی جویای آب حیات می شود و زمانی در جستجوی میوۀ درخت جاودانگی برمی آید و گاهی از حیات دوباره سرمست می شود. در همین راستا رودکی برای در امان ماندن از مرگ، به عزلت گزینی و گوشه نشینی توصیه می کند.ترک دنیا برای او نوعی ترس زدایی از مرگ است. به دنبال این است که مرگ را در چشمِ خود آسان جلوه دهد. هدف از گوشه نشینی هم کناره گیری از دنیا و کسب فضایل و انجام عبادات است:
خـواهی تـا مـرگ نیابد تو را خـواهی کز مـرگ بیابی امـان
زیر زمین خیز و نهفتی بجوی پس به فلک بر شوی بی نردبان[۴۲]
(رودکی، دیوان،ص۱۴۸)
ترک دنیا، در نظر شاعران حکم پادزهری را دارد که باعث از بین رفتنِ ترس انسان از مرگ می شود. مرگ، دنیا و زخارف آنرا از انسان می گیرد و بین انسان و دنیا جدایی می افکند. از این رو ترس و وحشت و بیزاریِ انسان از مرگ به خاطر همین مسئله است. در نتیجه راه نجات انسان از بیمِ مرگ کناره گیری از دنیاست[۴۳].
جاودانگی روح
در تمام طول تاریخ،باور به جاودانگی و حیات پس از مرگ در اعتقادات تمام انسان ها به صورت های گوناگون نمود یافته است.در هیچ نحلۀ فکری و هیچ قومی از اقوام ابتدایی نشانی از باور و اعتقاد به فنا و نابودی انسان یافت نمی شود.از تصویرهای نقاشی شدۀ پرواز جان به صورت پرنده در غارها و تخته سنگ های قبایل ابتدایی گرفته تا فرهنگ و آیین مومیایی مصریان باستان و همچنین توشه هایی از طلا و جواهرات و خوردنی هایی که همراه مرده در قبر دفن می کردند[۴۴]،همه و همه بر اعتقاد به زندگی دوبارۀ انسان دلالت دارند.از این رو، باور به جاودانگی انسان همواره در ذهن و فکر انسانها نقش بسته است.در ایران باستان نیز به جاودانگی و آسمانی و الهی بودن روح اعتقاد داشتند که بعد از مرگ از تن خاکی جدا می شود و به اصل و مأوای حقیقی خویش باز می گردد.«در آئین مزدیسنا روان جاودانی است. پس از مرگ از تن جدا شده بسوی جهان مینوی می گراید»[۴۵]. در نتیجه معتقد بودند که آنچه با مرگ می میرد، تن و جسم آدمی است نه روح و جان او.این باور با مهرِ تأیید از جانب اعتقادات اسلام اصالت خود را حفظ کرد.رودکی در رثای ابوالحسن مرادی گوید:
جان گرامی به پدر باز داد کــالبـد تـیره بـه مـادر سـپـرد
آنِ ملک با ملکی رفت باز زنده کنون شد که تو گویی،بمرد
(رودکی، دیوان،ص۱۰۸)
انسان میل به جاودانگی و تصوّر از جاودانگی را در روح، به عنوان پدیده ای زوال ناپذیر، نشان داده است. او پس از مشاهدۀ زوال و فنا و تباه جسم، اندیشه و تصوّر جاودانگیِ خود را از دست نداد. انسان نتوانست بپذیرد که با مرگ فانی می شود. بنابراین برای خود جنبۀ دیگری که به سوی جاودانگی در حرکت است، قائل شد و آن روح است.
فردوسی
بیان مفاهیم کلّی از مرگ
محور اصلی اندیشۀ مرگ در فردوسی،مصراع معروف ابوالعتاهیه[۴۶]، است که گفت:لِدوا لِلْموتِ و ابْنوا لِلخرابِ[۴۷]؛ که آگاهی اولیه و واقعی هر انسانی نسبت به سرنوشت خویش است.شاید نخستین معرفت فلسفی و هستی شناختی انسان این باشد که:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...