امروزه سازمان روحانیت مسیحیت کلیسا گفته میشود[۶۵۵]و تمام مسیحیان به نوعی به کلیسا اعتقاد دارند اعم از اینکه آن را یک نهاد الهی بپندارند یا تجسم زنده عیسی مسیح و یا صرفا محل اجتماع کسانی که به دنبال فهم ودرک خواست الهی و عمل به آن هستند..[۶۵۶]
در بیان چرایی اهمیت اعتقاد به کلیسا همین بس که مسیحیان ، بنیانگذار کلیسا را حضرت مسیح می دانند و هدف آن حضرت از پدید آوردن کلیسا را نجات انسان معرفی می کنند؛ در واقع، مومن با حضور در جمع کلیساییان انسانی تازه میشود؛ لذا در ورود به جامعه کلیسایی و با انجام تعمید، به این مطلب اشاره میشود:
«و اکنون زندگی کاملاً تازه ای را در پیش گرفتهاید، که طی آن در شناخت راستی ترقّی می‌کنید و می‌کوشید هر روز بیشتر شبیه مسیح، خالق این زندگی تازه شوید. در این زندگی تازه، ملّیت شخص، نژاد، سواد و مقام اجتماعی او اهمیّت و ارزشی ندارد، چون همۀ مردم می­توانند به یک اندازه به حضور مسیح بیایند. آنچه واقعاً اهمیّت و ارزش دارد، حضور مسیح در زندگی شخص است.»[۶۵۷] در واقع آن حضور خداگونه مسیح است که به شخص در زندگی این همه امید می دهد.

نقش کلیسا در جامعه مسیحی

در آموزههای فعلی مسیحیت، خداوند همیشه خود را بر بشر آشکار میسازد و لذا انسان بایدکوشش کند تا اراده خدا را بشناسد. بعضی از افراد به منظور هدایت بر ارتباط شخصی و فردی خود به خداوند تکیه میکنند؛ بعضی معتقدند که کسب الهام مستمر الهی از مجرای کلیسا ممکن است. [۶۵۸]
نقش راهبردی کلیسا چنان است که امروزه، رهبران کلیسا داری قدرتیاند که عیسی به حواریون منتقل کرد، تلقی میشوند؛ پاپ، قدم بر جای پای پطرس میگذارد و هنگامی که رهبران مسیحی ، بر پایه منصب رسمی خود سخن میگویند یا چیزی مینویسند، بر قدرتی که به عنوان افراد برگزیده خداو کلیسا دارند، متکی هستند و رهبران اخلاق کلیسایی در بسیاری از موارد که کتاب مقدس قانونی را صراحتاً بیان نکرده است، با توجه به تفسیر خود راهکاری را برمی‌گزیدند.[۶۵۹] و در امور روزمره و درپاسخ به مسایل روزمره اجتماع در قلمرو مسیحی بهترین منبعی که‏ می‏توانست پاسخ را عرضه دارد،کلیسا بود و همان هم به این امر همت گماشت؛ و اصحاب کلیسا با تکیه بر مفهوم اجماع و اهمیت‏ آن می‏کوشیدند تا به پاسخهای خود اعتباری‏ دینی ببخشند[۶۶۰]
باتوجه به این که در مسیحیت کنونی اعتقاد خاصی وجود ندارد، اعتقاد مردم به کلیسا و انجام مناسک پیشنهادی آن «طی نوزده قرن که هر قرنش نیزز مشحون از بحران بوده است، کلیسا مومنان خود را پیوسته نگاه داشته، در تمام اکناف جهان آنان را مشمول عنایات و خدمات خود قرار داده است، خوی و خلقشان را به قالب ریخته، باروریشان را تشویق کرده، ازدواج هایشان را رسمیت داده، سوگهایشان را تسلیت داده، زندگیخای زودگذرشان را به علو حیات جاودانی پیوند داده، از دهشهای آنان بهره گرفته، ازهر بدعتو شورشی زنده بیرون آمده…کلیسا روح میلیونها مردم ایمان و امیدی به وجودد آورد که که به مرگ معنا می بخشید و وحست ان را زایل می کرد »[۶۶۱] و مهمتر این که، کلسیا با انجام اعمال خاص این دین، در یکپارچگی اجتماعی بزرگترین نقش را ایفا می کند.

۴- عیسی مسیح

در میان معتقدین به مسیحیت، مسیح به عنوان خدایی در قالب انسان، توانست گاهی جنبه انسانی بودن خود را برای مسیحیت جلوه دهد و نقش بشری را در میان مردم به نمایش گذاشته و گاهی و گاهی در پیکره خدایی به اعمال نقشهای خدایی پرداخت.

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

۱) الگوی بشری برای مردم

مسیحیان، که عهد جدید را راهنمای تفسیر بقیه کتاب مقدس میدانستند، لازم بود همه فرمانهای عهدقدیم را در پرتو این واقعیت که نظام قربانی باید در عیسی تکمیل شود، تفسیر کنند و با توجه به این واقعیت که امتها در کلیسا پذیرفته میشدند، قوانین غذایی و عبادی که یهودیان را به عنوان یک قوم خاص از دیگران متمایز میکردند، کنار گذاشته شوند. بنابراین ۶۱۳ فرمان از عهد قدیم با این واقعیت به نحو اساسی متحول شدند، که اجتماع جدید و عمدتا غیریهودیِ کلیسا، سرچشمه هدایت اخلاقی خود را نه از مجموعه قوانین مکتوب، بلکه از زندگی عیسی گرفت؛ چنین نیست که تورات بیاهمیت گردد بلکه در حیاتی شخصی تحقق پیدا میکند که منبع الهام اخلاقی مهمی برای مسیحیان میگردد. آن فرمانها به عنوان راهنمای تأمل اخلاقی باقی میمانند،[۶۶۲]
مسیح برای اقشار مختلف مردم به الگویی تبدیل شده بود و هر کس بنا به موقعیت خود از آن حضرت الگو میگرفت. مردم اروپا در اواخر قرون وسطی، درد و رنج فراوانی داشتند و مسیح مصلوب، فداکاری و ایثار آنان را در برابر سختیها و مشکلات ارتقا میداد و آنان را آمادهی پذیرش هر نوع مشکل و مسألهی بغرنجی مینمود. این موضوع تا پایان جنبش پارسایی در قرون هفده و هیجده میلادی ادامه داشت.
در دید برخی عرفای مسیحی باید از تک تک افعال مسیح باید الگو برداری کرد چرا که عیسی پای شاگردان خود را می شست و در جواب اعتراض آنها گفت: « اگر من پاهای شما را نشویم از برای من هیچگونه نصیبی نخواهد بود…پس من که آقا و استادم پاهای شما را شستم شما نیز اینگونه کنید»[۶۶۳]
برای زهاد و عرفا نیز نقش بیبدیل یک راهنمای طریقت را به ارمغان آورد؛ وحتی در بین قدیسان کسانی بودند که زنده زنده پوست کنده شدند اما با تمسک به عیسی از راهی که در پیش گرفته بودند بر نگشتند.
در رساله پولس به غلاطیان آمده است: «دیگر از این پس دربارهی این موضوعات با من بحث نکنید! تحمّل زخم هایی که دشمنان عیسای خداوند در بدن من ایجاد کردهاند،کافی است. همین زخم‌ها نشان میدهد که من خدمتگزار او هستم.»[۶۶۴] تاسی و پیروی از سیره مسیح به عنوان محرک و درونمایه مهم، حتی تا به مروز مطرح مانده است. این زمینه، تاثیر عمیقی را ر گرایشات زاهدانه فرانسیسیون و دیگر جنبشهای رهبانیتگرا داشته است. این نوع پیروی از مسیح به عنوان عملی مستحب است که جنبه قانونی و ضروری بری مسیحیان ندارد مطرح میباشد.[۶۶۵]

۲) رستاخیز مسیح

مسیحیان، بر این باورند که عیسی پس از برخاستن از مردگان، در جامعۀ مسیحی زیست میکند و همراه آنان است. همچنین وی همواره خدماتی را انجام میهد که در طول حیات خود در فلسطین انجام می داد؛ مانند: تعلیم، دعا، شفا دادن بیماران، غذا دادن به گرسنگان، عفو بدکاران و تحمل رنج و مرگ. کارهای غیر آشکار مسیح در زندگی کلیسایی به وسیله آیین هفت گانه آشکار میشود.. به دیگر سخن، هنگامی که یک مسیحی در مراسم مربوط به یکی از آیین ها شرکت می کند، ایمان دارد که با این عمل به ملاقات مسیح که از مرگ برخاسته و فیض خدای نجات بخش را به وی بخشیده است، میرود[۶۶۶]
جامعه مسیحیت باور داشت که عیسی به زودی با شکوه تمام باز میگردد و به این دلیل آن جامعه بیصبرانه منتظر روز پایانی بود. انتظار مذکور و شوق بازگشتن در بخش های قدیمتر عهد جدید مانند رساله اول و دوم تسالونیکیان منعکس شده است، و بر همین اساس و تفکر بود که از دیرباز گروه های کوچکی به نام آدونیست و هزارهگرا؛ در مسیحیت پیدا شدند که تمام کوشش خود را در آمادگی برای آمدن عیسی در آخر الزمان مصروف میدارند.[۶۶۷]
در بعد عملی، اطمینان به اینکه حضرت مسیح رستاخیز کرده و زندگی میکند، پیروان افسرده عیسای مصلوب را به شاهدانی رکگو و صریحاللهجه مبدل ساخت. مسیحیان اولیه به صورت یهودیانی مومن به مراسم عبادی خود در معبد اورشلیم ادامه میدادند اما جامعه دینی ممتازی را تشکیل می داند که سرسپرده عیسی مسیح به عنوان رب و آقای خود بود و هر چند حکمرانان یهودی، آنان را به سختی اذیت و آزار کرده و به نحو وسییعی پراکنده میساختند، با این وجود مرتبا تعداد ایشان افزایش مییافت»[۶۶۸]

۳) امید به تشکیل حکومت جهانی

از جمله اعتقاداتی که نقش کلیدی در جهت دهی به اعمال و افکار مسیحیت دارد و روح یاس و بی‌تحرکی را در آنان از بین می‌برد، این است که تمام مسیحیان به این که، روزی خواهد رسید که حکومت الهی به طور کامل برقرار میشود، آن گونه که عیسی مسیح در مواعظ خویش میگفت، اعتقاد دارند. منتهی بعضی تصور میکنند این سلطنت الهی اینجا، روی زمین، برقرار خواهد شد و برخی هم آن را ورای تاریخ می داند.برای بعضی از آنها این یک آرمان بزرگ اجتماعی ااست که با کوشش انسانها و کمک خداوند در اینجا و اکنون کسب خواهد شد؛ نزد بعضی دیگر این سلطنت و حکومتی ست که از طریق دخالت مستقیم و ناگهانی خداوند در تاریخ بشر و پایان دادن به دنیا تحقق پیدا خواهد کرد[۶۶۹]

۵- اعتقاد به آخرت

اعتقاد به آخرت از آموزههای مشترک تمامی ادیان ابراهیمی است و تاثیرات مشابهی را در زندگی فردی و اجتماعی و نوع نگرش انسان به زندگی به جای میگذارد. مسیحیت حاوی مطالب گوناگون در زمینه مباحث و اعتقادات اخروی هم در کتاب مقدس و هم در کتب تاریخی بعدی است. به هر حال مسیحیت به طور یکنواخت تعلیم داده که در مورد همه افراد مطمئنا روز قضا و جزایی وجود خواهد داشت و در آن روز افراد صالح به مقام و لذت مصاحبت نزدیکتر با خداوند نایل شده و افراد شرور نیز به تبعات وحشتناک منبعث از دوری از خداوند مواجه خواهند شد« خود را فریب ندهید. خدا را استهزا نمی توان کرد. زیرا آن چه آدمی می کارد همان را درو خواهد کرد»[۶۷۰]
حضرت عیسی نیز چون سایر پیامبران الهی طرفداران و پیروان خود را به یک زندگانی روحانی مترقی و پرشکوه نوید می داد، اما تنها به این شرط که آن ها در زندگی خود در این دنیا و در رفتار با مردم شروطی را رعایت نمایند و روح محبت را در افعال خود منظر داشته باشند؛ ونتایج حاصل از این که انسان خلاف این رفتار را انجام دهد با عبارات مختلفی بیان شده اند. از تعابیر موثری که در این باره بیان شده یکی هم عبارتی از قول پولس مقدس نقل شده است: « زیرا که مزد گناه موت است، اما نعمت خدا حیات جاودانی است»[۶۷۱]
درست است که در اعتقاد مسیحی، نافرمانی انسان از خداوند در آغازین روز خلقت انسان، باعث شد تا انسان به تمام دانستنیها دست نیابد و بسیاری از دانشها بر او، مخفی و مبهم بماند. امّا این بدان معنا نیست که او برای نافرمانی و گناه، توجیه داشته باشد و لذا باید به خاطز وجود آخرتی که در پیش رو دارد از خیلی چیزها چشم بپوشد.
در رساله به رومیان آمده: «انسان از ابتدا، آسمان و زمین و چیزهایی را که خدا آفریده، دیده است و با دیدن آنها میتواند به وجود خدا و قدرت ابدی او پی­ببرد. پس وقتی در روز داوری در حضور خدا می­ایستد، برای بیایمانی خود، هیچ عذر و بهانه ای ندارد.»[۶۷۲]
تاثیر همین آموزه ها بود که مسیحیت را به این باور رساند که سرانجام، عیسی در زمین قیامت برپا خواهد کرد و مردم را داوری خواهد نمود و گروهی را به جهنم و گروهی را به فردوس خواهد فرستاد. و تشکیل گروههایی که در سال ۱۰۰۰ و ۲۰۰۰ منتظر حضرت مسیح بودند، در همین راستا بود[۶۷۳]

ب- باورها ی اعتقادی موثر در انحطاط

تحریف عقاید بیشترین تاثیر را برای بد جلوه شدن آموزههای مسیح داشت. و در این میان برخی عقاید به لحاظ تحت تاثیر قرار دادن جنبه‌های زیادی از زندگی مسیحیت، نقش بیشتری در انحطاط مردم دارند.

۱- نجات یا انتخاب پیشین

انتخاب پیشین به این معناست که خدا برخی از مردم را برای نجات بر میگزیند و دیگران را در گناهشان رها میکند. از سخان پولس بر میآید که اگر فیض ازلی نباشد انسان هر گز نجات پیدا نمیکند.
« اما چون خدا که مرا از شکم مادرم برگزید و به فیض خود مرا خواند، رضا به این داد که خود را در من آشکار سازد تا در میان امت ها به او بشارت دهم[۶۷۴]این عقیده بعدها مورد انتخاب آگوستین واقع شد ؛ کالون نیز در برخورد با این عقیده بر آگوستین صحه گذاشت و به کار بست ، چنان که کالون اعتقاد داشت:« پیمان زندگی به طور مساوی به همه مردم موعظه نشده است و به طور یکسان مورد پذیرش همه قرار نمی گیرد»[۶۷۵]
چنین باوری در بین مسیحت باعث اختلافات فکری و تشتت در افکار مذهبیون گشت چرا که با این اعتقاد، برای یک مومن مسیحی هیچگاه مشخص نبود که آیا او جز انتخاب شده هست یا نه، و لذا یک مومن را در عذاب دائمی قرار میداد. بنا بر نظر کالون همگی باید بپذیریم که فقط بخشی از بشر آمرزیده خواهد شد و بخشی دیگر ملعون ابدی باقی خواهند ماند. تلاش ما در جهت تعیین تقدیر خویش از طریق روی آوری به انجام فرایض دینی نه تنها بیفایده، بلکه توهینی به ساحت خداوند است چرا که که این تصور را پدید می آورد که برای انسان امکان تغییر و دخالت در قوانین لایتغیر و تخلفناپذیر ازلی خداوند وجود دارد. به همین سان خدا «با احکام درکناشدنی خود از ازل سرنوشت هر فرد را مقدر و جزئیات کائنات را تنظیم کرده است. از آنجا که احکام خداوند تغییر ناپذیرند، از دست دادن رستگاری برای کسانی که خداوند آنها را مورد آمرزش خویش قرار داده همانقدر ناممکن است که دستیابی به آن برای کسانی که خداوند رستگاری را از آنان دریغ کرده است.»[۶۷۶]

۲- سه گانگی

یکی از مسایل مشکل آفرین در غرب مسیحی، آموزه تثلیث است که گرفتاری‌ها و مشکلات فکری فراوانی را برای مسیحیت ایجاد نموده و در زمان های مختلف، عقل ناپذیری این آموزه و تفسیرهای گوناگون از اقانیم آن و عدم درک اختیارات هر یک از این سه باعث سردرگمی برای مسیحیت گشته.
مشکل اینجاست که، مسیحیان علاوه بر اعتقاد به یگانگی خدا، به سه گانگی نیز معتقدند. آنان می خواهند عقیده خود را طوری آرایش دهند که به هیچ یک از دو جنبه توحید و تثلیث خللی وارد نیاید و چنین چیزی ممکن نیست. کلیسا در نهایت می گوید ، تثلیث یک راز است و با کسانی که در جامعه مسییحت آن را نپذیرند، مخالفت می کنند. بررسی تثلیث در مسییییحت وارد شدن به منطقه ممنوعه ای است که خط قرمز به دور آن کشیده تا بطلان این آیین از زیر سول نرود.[۶۷۷]
بعضی برای فهم رابطه عیسی و خدا و بیان این رابطه از مفهوم حلول و اتحاد در آثار سوفیان بهره میکیرند. به علت همین رابطه ویژه، عیسی پسر خوانده خوانده شده است که البته مسییحیان از آن تولد جسمانی نمیفهمند؛ زیرا اندیشه فرزند داشتن خدا در اسلام و در مسیحیت به یک اندازه ممنوع است.[۶۷۸]

۳- عیسی بشری در مقام الوهیت

بحث از پسر خدا بودن عیسی (ع) در عهد جدید شکل گرفت و پولس نخستین کسى است که پایه هاى الوهیت عیسى را در میان مردم استحکام بخشید. او مى گفت: مسیحِ نجات دهنده، ملکوت الاهى را در زمین مستقر مى سازد، پس از قیام بار دیگر رجعت خواهد کرد، پس عیسى نجات بخش این جهان و آن جهان است. او خدا است، موجودى است که قبل از هر کس ‍و هر چیز بوده و همه چیز از او به وجود آمده است.[۶۷۹] طرح چنین نظری از نظر فکری و فلسقی برای مومنین باعث سر درگمی شد که از لحاظ عقلی قابل قبول نبود که با بحثهای فراوان هم قابل قبول برخی ارباب کلیسا واقع نشد. و برای رفع این ابهانات چاره ای جز تشکیل شورایی که به این قایله خاتمه بدهد نبود.

شورای نیقیه مرجع اعلام الوهیت

اختلافات کلامی و عقیدتی در واکنش به دیدگاه مسیح بشری یا خدایی، اهالی کلیسا را مجبور به تشکیل اولین شورای مسیحی در نیقیه[۶۸۰] کرد.
آریوس، اسقف اعظم لیبی در سال ۳۲۵ در رد تثلیث و ادعای خدایی مسییح، عقیده داشت که: خدا از خلقت کاملاً جدا است، پس ممکن نیست مسیحی را که به زمین آمده و چون انسان تولد یافته با خدایی که نمیشناخت یکی بشماریم. وی اعتقاد داشت ، پدر پسر را تولید کرد پس بنابر این پسر مخلوق است و از ذات خود پدر نیست ونمی توان به تمام معنا وی را خدا نامید؛ و سرانجام شورا با وجود مخالفت عده ای ، وطی قطع نامه ای که به، قانون نیقاوی معروف است ، موضعی را اتخاذ کرد مبنی بر ، هم ذات بودن پدر با پسر و این نظر را تایید کرد[۶۸۱]
در متن آن چنین آمده:
ما ایمان داریم به خدای واحد، پدر، قادر مطلق،خالق همه چیزهای مریی و نامریی؛ و به خداوند واحد، عیسی مسیح، پسر خدا، مولود از پدر، یگانه مولود که از ذات پدر است. خدا از خدا، نور از خدا، خدای حقیقی از خز خدای حقیقی، که مولود است ، نه مخلوق. همذات با پدر، که به وسله او همه چیز وجود یافت. آنچه در آسمان است و آنچه در زمین است. او به خاطر ما آدمیان و برای نجات ما نزول کرد و مجسم شد. انسان گردید و زحمت کشید و روز سوم برخاست به آسمان صعود کرد و خوهد آمد تا زندگان و مردگان را داوری نمایدو{ ایمان داریم} به روح القدس و کلیسای جامع رسولان؛ ولعنت باد بر کسانی که میگویند زمانی بود که او وجود نداشت و یا اینکه پیش از نکه وجود یابد، نبود یا آن که از نیستی به وجود آمد و بر کسانی که اقراری می کنند وی از ذات یا جنس دیگری است و یا آن که پسر خدا خلق شده یا غیر قابل رویت است[۶۸۲]

۴- آموزه انتخاب پیشین

مجموعهی باورهای تحریف شده مسیحی، در مجموع اعتقادی را در میان مسیحیت پدید آورد که کارکردی دوگانه پیدا کرد، یکی از مهمترین باورها، تفسیری بود که از آموزه تقدیر صورت گرفت. طبق این رویه، افراد برگزیده از میان انسانها قبلا اتخاب شدهاند و سرنوشت آنها محتوم است؛ کالونیسم با «الغای کامل امکان آمرزش از طریق کلیسا و شعایر دینی» مؤمن را در مسیری صعب یکه و تنها به خود وا میگذاشت. دیگر نه کشیش، نه کلیسا و نه شعایر مذهبی هیچ کدام وی را یاریگر در رسیدن به رستگاری نبودند. او خود می بایست کلام خدا را با روح خویش درک کند و تنها در برابر تقدیر ازلی خویش قرار گیرد.[۶۸۳]
به نظر می‌رسد مهمترین پیامد آموزۀ تقدیری که کالوینسم ارائه میدهد نوعی توکل انحصاری بر خدا به افراطیترین شکل ممکن بود. در نتیجه علی رغم تعلق فرد به کلیسای راستین برای نیل به آمرزش، مراوده کالونیست با خدای خود در انزوای عمیق روحی صورت میگرفت.[۶۸۴]
کالون با تفسیر تقدیر با این شکل، هر گونه امکانی را برای تمییز برگزیدگان از لعنت شدگان به عنوان تلاشی برای افشای اسرار خداوند مردود می شمارد چرا که «برگزیدگان در این جهان به هیچ وجه در ظاهر با لعنت شدگان تفاوتی ندارند و حتی تمام تجربیات ذهنی فرد برگزیده برای فرد لعنت شده نیز به مثابه «روح مقدس کاذب» – ممکن است… و در مقابل این سؤال که فرد چگونه می تواند از برگزیدگی خود یقین حاصل کند کالون در اصل فقط این پاسخ را دارد که ما باید به آگاهی از اینکه خدا انتخاب کرده اکتفا کنیم و در اعتماد باطنی به مسیح که ثمرهی ایمان است ثابت قدم باشیم.»[۶۸۵]
این احساس گناه دائمی مانع از آن می شد که یک کالونیست به آسودگی خود را در چرخهی کاتولیکی ذاتا انسانی گناه، پشیمانی، توبه، عفو و گناه مجدد رها کند و از اعمال گاه و بیگاه منفرد برای جبران برخی گناهان بهره گیرد. او نه امکان توبه و نه دستگاه اقرار نیوش کاتولیک ها را در اختیار داشت. از این رو ناگزیر بود زندگی سرشار از اعمال نیکی داشته باشد که به صورت نظام مند وقف خدا شده باشد.«بنابراین سلوک اخلاقی فرد عادی خصلت نامنظم و فاقد برنامه خود را از دست داد و تماما تابع یک روش منسجم رفتار گردید.»[۶۸۶]
گرچه این سبک از تعریف تقدیر در ابتدا مانع عزلتگزینی مردم از اجتماع و شروع کار و زندگی گشت ولی با گذشت زمان کم کم ای آموز زمینه های دنیاگرایی مردم و پولپرستی آنها را به بهانه، امر دین فراهم کرد و باعث جدایی هر چه بیشتر مردم از دین و در نتیجه جدایی امور دنیایی از آموزه‌هایی دینی شد.

۵- اعتراف

این آیین، به منظور کاهش احساس گناه در جامعۀ مسیحی طراحی شده بود که در مقابل آموزۀ گناه اصلی، که گونهای حس گناهکاری را به مردم تلقین می کرد راهکاری بود که دراختیار مسیحیان قرار گرفت تا هر چند وقت یک بار بتوانند با اعتراف به گناهان خویش نزد کشیش یا اسقف، روح خود را از آلودگی پاک کنند.
قابل ذکر است که در مسیحیت، بدون اعتراف به گناه نمی توان در مراسم عشای ربانی که یک از اصلیترین آیینهای مسیحیت به شمار میآید، شرکت کرد. کشیشان، اسقفان و حتی پاپ نیز مرتب آیین اعتراف را مکرر به جای میآورند.[۶۸۷]
گسترۀ بخشش در این آیین محدود است و لذا فقط بخشی از گناهانی که شخص پس از انجام تعمید مرتکب می شود، قابلیت آمرزش دارد. ترتولیان آن نوع گناهان را قابل بخشش میداند که، ساده هستند و در امور روزمره از عهد شکنی یا دروغ گویی، خوش طبعی، تغذیه و نگاه کردن و.. …که وسوسه، به انسان فشار میآورد را در بر میگیرد. به اعتقاد مسیحیت، « اگر آمرزشی برای این گناهان ساده وجود نمیداشت، نجات برای هیچ کس میسر نبود، آمرزش این گناهان به وسیله شفیع موفق پدر یعنی مسیح انجام میشود»[۶۸۸] و گناهان بزرگی نیز وجود دارد که قابل بخشش نیستند. ترتولیان ر این زمینه میگوید:« گناهانی نیز کاملا متتفاوت با اینها، بزرگتر و ویرانگر تر وجود دارند که قابل بخشش نیستند ..قتل، بت پرستی، فریب، ارتداد، کفر گویی، و البته زنای محصنه و هر تجاوزی به خدا.[۶۸۹]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...