دو مورد اول بیان کننده انگیزه مدیران، جهت افزایش سود دوره جاری با بهره گرفتن از انتقال سود دورهای آتی به دوره جاری می‌باشند، تا امکان بر کنار شدن آن‌ ها را در کوتاه مدت کاهش دهند، این انگیزه زمانی افزایش خواهد یافت که عملکرد دوره جاری ضعیف باشد. مورد سوم مبنی بر مهم‌تر بودن سودهای دوره آتی خواهد بود به عبارت دیگر مدیر خوب گذشته جبران مدیریت ضعیف آتی را نخواهد کرد. مدیران در دوره های عملکرد قوی، کمتر نگران بر کناری خواهند بود، اما ترجیحاً آن‌ ها در چنین دوره هایی تر غیب می‌شوند تا از ذخیره سود برای دوره هایی که عملکرد ضعیف دارند استفاده کنند. این کار به وسیله انتقال سود از دورهای جاری به دوره آتی میسر خواهد بود که انتقال سود موجب افزایش دوره تصدی آن‌ ها خواهد شد.

از سال ۱۹۵۳، هیورت مدعی شده است که انگیزه هموارسازی سود بر این پایه قرار دارد که رابطه با اعتباردهندگان و کارکنان بهبود یابد و از سوی دیگر از طریق اقدام‌های روان‌شناسانه چرخه‌ها و نوسان‌های تجاری کاهش یابد. گوردن بر این باور است که:

    1. شاخصی که مدیریت شرکت در انتخاب از میان روش‌های حسابداری به کار می‌برد این است که روش مذبور، مطلوبیت یا رفاه را به حداکثر برساند.

    1. همین مطلوبیت تابعی از امنیت شغلی، سطح و نرخ رشد حقوق و سطح و نرخ رشد شرکت (از نظر اندازه یا بزرگی) می‌باشد.

  1. رضایت سهام‌داران از عملکرد شرکت باعث می‌شود که مقام و میزان پاداش مدیران بالا رود. یعنی اگر سایر عوامل ثابت باشد، هر قدر سهام‌داران ابراز رضایت یا سعادت بیشتری کنند، امنیت شغلی، درآمد و سایر خواسته های مدیریت نیز بیشتر خواهد شد.

با توجه به انگیزه های فوق یک مدیر:

    1. سود مورد گزارش را هموار می‌سازد

  1. نرخ رشد سود را هموار می‌سازد.

مقصود از هموارسازی نرخ رشد سود به شرح زیر است: اگر نرخ رشد بالا بود، رویه‌هایی به اجرا در می‌آید تا آن را کاهش دهد و عکس قضیه هم صادق است.

«بیدلمن» دو دلیل ارائه می‌کند که مدیریت بر آن اساس می‌کوشد سودهای خالص مورد گزارش را هموار سازد. نخستین دلیل بر این فرض استوار است که یک جریان ثابت سود می‌تواند انتظارات ذهنی سرمایه گذار را نسبت به نتایج احتمالی سود و سهام آتی تحت تأثیر قرار دهد در نتیجه بر ارزش سهام شرکت اثری مطلوب می‌گذارد، زیرا میزان ریسک کل شرکت را کاهش می‌دهد.

بیدلمن دومین انگیزه را برای هموارسازی، توانایی مقابله با ماهیت ادواری بودن سود و کاهش احتمالی همبستگی بازده مورد انتظار شرکت با بازده مجموعه بازار می‌داند و می‌گوید: «تا آنجا که عادی شدن موفقیت آمیز است و تا میزانی که سرمایه گذاران کاهش کوواریانس بازده سهم و بازده بازار را تشخیص داده و در فرایند ارزشیابیشان دخالت می‌دهند، هموارسازی روی ارزش سهام، اثرات سودمندی خواهد داشت» (آقایی و کوچکی، ۱۳۷۴، ۲۴).

در واقع هموارسازی سود، ناشی از احساس ‌به این نیاز است که مدیریت می‌خواهد پدیده عدم اطمینان محیط را خنثی نماید و نوسان‌های عملکرد سازمان را که ناشی از چرخه میان دوره ای که مبتنی بر رونق و کساد است، کاهش دهد.

دلایل بیدلمن در تحقیقی که میچلسون و همکارانش در سال ۱۹۹۹ انجام دادند تأیید شد. تحقیق آن‌ ها نشان می‌دهد که هموارسازی سود بر بازده سهام شرکت‌ها تأثیر گذاشته و بازار به سودهای هموار پاسخ مثبت نشان می‌دهد (میچلسون و همکاران[۴]، ۱۹۹۹، ۶۴).

اما تحقیقی که به بررسی تأثیر هموارسازی سود بر بازده سهام شرکت‌های پذیرفته شده در بورس اوراق بهادار تهران پرداخته است، نتیجه دیگری داده است. نتایج تحقیق مشخص ‌کرده‌است که در مجموع ۵/۳۰ درصد شرکت‌هایی که متغیر هموارسازی در آن‌ ها برای دوره زمانی ۱۳۷۴-۱۳۷۹ مورد مطالعه قرارگرفته، هموارسازند. بر اساس نتایج تحقیق مذکور در بورس اوراق بهادار تهران، هموارسازی را نمی‌توان ابزاری مؤثر بر بازده سهام شرکت‌ها دانست (قائمی و دیگران، ۱۳۸۲، ۱۴۸).

همان طور که گفته شد هموار سازی سود در غالب تئوری نمایندگی تعریف می‌شود. اولین فرض تئوری نمایندگی این است که اشخاص بر حسب منافع شخصی خود عمل می‌کنند در حالی که این منافع لزوماًً در تمامی دوره ای با منافع شرکت‌ها همسو و همسان نیست. فرض با اهمیت دیگر تئوری نمایندگی، قرار داشتن شرکت در تقاطع ارتباطات قراردادی است که میان مدیریت، سرمایه گذاران، اعتبار دهندگان و دولت وجود دارد.

یکی از فرضیه های تئوری نمایندگی حاکی از این است که مدیریت سعی در حداکثر نمودن منافع خود دارد که این هدف لزوماًً همسان و همسو با حداکثر کردن ارزش شرکت نیست. در حالی که مدیریت سعی می‌کند حقوق و مزایای خود را به حداکثر ممکن برساند، اما ناگزیر باید این کار را در چارچوب افزایش سود خالص، بازده سرمایه گذاری یا معیارهای مشابه حسابداری انجام دهد و در عین حال افزایش قیمت اوراق بهادار شرکت را نیز مد نظر داشته باشد. اگر چه انگیزه اصلی مدیریت معمولاً بهبود عملکرد است اما ممکن است مدیریت سعی در انتخاب آن دسته از روش‌های حسابداری داشته باشد که سود شرکت را در آینده نزدیک افزایش دهد که خود موجب بالا رفتن حقوق و مزایای مدیران می‌شود. در این قبیل موارد، امکان دارد که تصمیمات مدیران، همسو با علایق و منافع سهام‌داران نباشد (شباهنگ، ۱۳۸۷، ۳۱).

۲-۲-۴ ابعاد هموار سازی سود

به طور کلی، مقصود از ابعاد هموارسازی سود ابزار یا روش‌هایی است که به وسیله آن اعداد و ارقام مربوط به سود یکسان می‌شود. بارنز و همکاران تفاوت بین سه روش هموارسازی را به صورت زیر بیان نموده‌اند:

۱- هموارسازی از طریق وقوع رویداد و (یا) شناخت و ثبت آن:

مدیریت می‌تواند زمان معامله های واقعی را به گونه ای تعیین کند که آن‌ ها بر درآمد مورد گزارش اثر بگذارند و بدین گونه در طول زمان نوسان‌ها را مهار کند. در بیشتر موارد، تعیین زمان طبق برنامه برای وقوع رویدادها (مانند وقوع هزینه تحقیق و توسعه) تابع مقررات حسابداری است که بر فرایند شناخت و ثبت این رویدادها حاکم است.

۲- هموارسازی از طریق تخصیص بر دوره های زمانی: با فرض وقوع رویداد و شناخت و ثبت این رویداد، مدیریت برای تعیین دوره هایی که تحت تأثیر مقادیر کمی این رویدادها قرار می‌گیرند، از اختیارات زیادی برخوردار است و می‌تواند بر آن‌ ها اعمال کنترل نماید.

۳- هموارسازی از طریق طبقه بندی (از این رو، آن را هموارسازی طبقه ای می‌نامند): هنگامی که آمار و ارقام موجود ‌در مورد مدیریت سود و زیان، به غیر از سود خالص (پس از کسر همه هزینه ها از همه درآمدها) موضوع هموارسازی باشد، مدیریت می‌تواند اقلام مربوط به اجزای سود را طبقه بندی نماید و بدین وسیله تغییرات مربوط به دوره زمانی متعلق ‌به این آمار را کاهش دهد (آقایی و کوچکی، ۱۳۷۵، ۶۳).

آرتورلویت، رئیس هیئت مدیره کمیسیون بورس اوراق بهادار بر این باور است که شرکت‌های سهامی عام برای اعمال مدیریت بر سود شرکت از شش روش حسابداری (در مرحله عمل) استفاده کرده‌اند:

    1. ارائه بیش از واقع ارقام ناشی از تغییرها، با هدف پاک کردن تراز نامه.

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...