کامبیز خان دوست دارد پسرش را آلفرد صدا کنند/ آلفرد فکر می­ کند که از دماغ فیل افتاده­است/ گیتی گیتار را ترجیح می­دهد/ سوزی بی آنکه خجالت بکشد/ نامه بوی فرزندانش را برای مادرش می­خواند/ رادیو از ماووت می­گوید. (همان: ۵۷)

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

تهاجم فرهنگی، نظام آموزشی کشور را نیز تحت شعاع خود قرار داده­است. گرایش مردم به مدرک گرایی و کسب مدارج رفاه طلبی و منصب­جویی، نوعی مسابقه نیز برای کسب مدرک، حتّی با شهریه­های سنگین، بین افراد متموّل صورت می­گیرد. در این میان افراد کم­درآمد از شانس و امکان کمتری برخوردارند و به این ترتیب فاصله طبقاتی میان این دو گروه از جامعه باز افزایش می­یابد.
پسر خوانده­های مایکل جاکسون به دانشگاه می روند/ انیشتن بی­خواب می­ماند/ دیوار مسافرخانه های ناصر خسرو/ فرمول نسبیّت را ازبر می­ کنند. (همان: ۵۶)
غرب زدگی و دوری از هویّتهای ملّی و دینی گاهی بر روشنفکران و طبقات دانشگاهی و حتی متون درسی دانشگاهی نیز سایه افکنده­است.
از تأثیرات منفی تهاجم فرهنگی، کلیشه­ای شدن تحصیلات دانشگاهی و تسامح متولیّان امور علمی هنری و فرهنگی است به­گونه ­ای که یا غرق سخنان و موضوعات تکراری ادبی و علمی می­شوند یا به علم گرایی و روشنفکری تظاهر می­ کنند: دانشگاه به کلیله و دمنه معتاد است/ معلّم ها به رونویسی از تکلیف کبری اکتفا کرده ­اند/ و هنرمندان هم مرتب برای هم جادو و جنبل می­ کنند/ شعرای سبک قصیده و عینک/ برای اهل قبور شعر می­خوانند. (همان: ۵۶)
و یا: با این همه در دانشگاه ما/ یک استاد پاپیون می­زند/ و فرانسه صحبت می­ کند. (همان: ۵۶)
آثار ویران­گر تهاجم فرهنگی در همه زمینه­ ها مشهود است. آن فضا و دنیاهای مقدّس و روحانی ایثار و شهادت، حماسه و رشادت کم­کم رنگ می بازد و حتّی دامن هنرمندان خلّاق و نقش آفرین ما را نیز در برمی­گیرد. بیشتر این قشر نیز آثار هنری و ادبی خود را به صورت نمایشی و فرمایشی و صرفاً به منظور ارائه در نشست­ها و جشنواره­ها در­آورده و ملاک مقبولیت خود را نیز رضایت و حسن­نظر غربی­ها و روشنفکران وابسته قرار­داده­اند:
امروز هم بینش هنرمندان/ از سقف تالار ما بالاتر نمی­رود/ … نقاش­ها فکر می­ کنند، زندگی یعنی فتح قله پیکاسو­/ خطّاط­ها برای خدا/ خط و نشان می­کشند/ قصه نویس­های شنگول/ در زمستان هم حبّه انگور می­خورند/ شاعران را میل جاودانه شدن کور کرده­است. (همان: ۵۶)
از اینجاست که شاعر دفاع مقدس با دیدن فاصله­های طولانی و شکاف بین فرهنگ ایثار و شهادت و عادات بی هویتی و دنیا­گرایی، دریغ و درد شنیدن و فریاد جرس کاروانیان خون و شهادت او را به شیون و مویه وا می­دارد:
مرا کشت خاموشی لاله ها کجا رفت تأثیر سوز و دعا
کجایند مستان جام الست همانان که از وادی دیگرند
دریغ از فراموشی لاله­ها کجایند مردان بی­ادّعا
دلیران عاشق، شهیدان مست همانان که گمنام و نام آورند
(همان: ۴۰)
قزوه شاعرى­است با پیشنهادهاى فراوان براى غزل معاصر، شاید از همین روست که هم در محافل داخلی و هم در بررسى شعر معاصر دایر در کشور­های خارجی دعوت می­ شود و گاهى مى­رود و گاهى نمى­رود:
نه تو از راهى که رفته­اى بر مى­گردى/ نه من پشیمان مى­شوم/ از دوباره خوانى این اشک­ها/ گیرم گلوله از شقیقه­ى تو/ شلیک شد به تپانچه/ گیرم تقویم از ۲۰۰۱ برگشت/ به ۱۹۸۰/ نه تو از راهى که رفته­اى بر مى­گردى/ نه من شک مى­کنم در سرایش نامت/ گیرم که جنگ را مومیایى کردند­/ گلوله­ها و خاطره­ها/ حتى سنگ قبر تو/ حتى در قاب عکس تو چشمانت…/ اما / نه تو از راهى که رفته­اى بر مى­گردى/ نه من!» (قزوه، ث، ۱۳۸۹: ۳۷۷)
قزوه در شعرهاى اخیرش به فضا و زبان پیچیده­ترى رسیده و آن قزوه­اى که از تکرار جوشش اجتماعى دهه­هاى ۶۰ نا­امید شده بود، به جاى تسلیم شدن به «قطار اندیمشک» پناه برده­است. قزوه مسافرى است که انگار در «قطار اندیمشک»، مسافرى همیشگى است با بلیتى که هیچ وقت اعتبارش تمام نمى­شود. این مسافر همیشگى دیگر مسافر نیست. رئیس قطار است که بلیت ها را کنترل مى­کند.
«قطارى هر شب/ از ایستگاه خاطره­ات مى­رود به اندیمشک/ قطارى هر شب/ از ایستگاه جمجمه­ات/ تا آتش چاه­هاى نفت/ قطارهاى یک طرفه/ با پرده هاى چفیه و باران/ دریچه­هاى قلبت که بسته مى­شود/ قطار به تونل رسیده­است/ نفسى که تنگ شود/ چفیه را با اشک، خیس کن/ شیمیایى ست!/ دلت که مى­گیرد/ بخواب/ خمپاره است!/ و پیش از آن که ماسک خود را/ به ماه، تعارف کنى/ نخل و ستاره را به عقب بفرست!/ قطار، سوت مى­زند/ و جوانى­ات برایش دست تکان مى­دهد/ قطار خالى ست/ ماه لکوموتیو را مى­راند/ و فرشته­ها/ تو را و قطار اندیمشک را/ به آسمان مى­برند!» (همان: ۳۱۷)
علیرضا قزوه را اکثر و اغلب به «بوى سیب» مى شناسیم. یعنى آنها که از دهه شصت از نیمه نخست دهه شصت او را مى­شناسند چنین او را می­شناسند. غزلى که ناگهان شاعرى را مطرح کرد که متفاوت بود و متفاوت مى­سرود هم در فضاى آیینى هم در فضاى جنگ. شاعرى که در پى شعرخوانى براى جنگ و غیبت در میادین جنگ نبود میان بچه­هاى جنگ بود. از خودشان بود و رفیق گرمابه و گلستانش صادق آهنگران بود، کویتى پور بود. شاعرى که…
«این بوى ناب وصال است، یا عطرگل­هاى سیب است
این نفخه آشنایى، بوى کدامین غریب است
امشب از این کوى بن­بست، با پاى سر مى­توان رست.
روشن، چراغ دل و دست، با نور «امن یجیب» است
در سوگ گل­هاى پرپر، گفتیم و بسیار گفتیم
امروز مى بینم اما، مضمون گل­ها غریب است
در مسجد سینه چندى ست، تا صبحدم، نوحه خوانى ست
بر منبر گونه شب­ها، این گونه اشکم خطیب است:
«از سنگ­هاى بیابان، خاموش بودن عجب نیست
از ما که هم کیش موجیم، این گونه ماندن عجیب است»
با اشتیاق زیارت، یاران همدل گذشتند
انگار تنها دل من، از عاشقى بى­نصیب است»
(همان: ۳۹)
در شعرهای بعدی و در مجموعه های اخیر، قزوه به عنوان شاعری که خود را شاعر دفاع و جنگ می­داند، معضلات و مشکلات آدم­های جنگ را به شعر می­کشاند:
نفس که تنگ می شود/ چفیه ات را با اشک خیس کن/ شیمیایی ست! (همان: ۳۱۷)
قزوه از یاران شهیدش می­نویسد که در کنار رود کارون شهید شدند و بعد از آن خودش را نالان و گریان می­داند:
زمین بازیچه­ای بود و نبود همیشه چشم این گنبد کبوده
کنار رود کارون جون سپردی دو چشمم بعد تو زاینده روده
(همان: ۱۶۷)
بعد از شهادت دوستان هم رزمش در کنار رود کارون، به­خاطر جا ماندن ازقافله­ی شهادت ناله می­ کند و می­نویسد:
من‌ و داغ شهیدون، داد و بیداد کنار رود کارون، داد و بیداد
شب غربت، سر قبرت، عزیزم! دل من موند و بارون، داد و بیداد
(همان: ۱۷۲)
قزوه درد آدم­های جنگ را می­شناسد و می­داند در هیاهوی روزمرگی­ها چه مصائبی بر این آدم­ها می­گذرد:
آقا / جایی که لنگه کفش پای چپ بفروشند/ سراغ نداری­؟ (همان: ۳۲۰)
این همه البته به معنای جنگ خواهی قزوه نیست. وی شاعر دفاع است و حتی خود به مصائب و معضلات جنگ واقف است. می­داند آوار مصائب­های جنگ، چگونه بر جامعه سنگینی می­ کند، از این رو مثلاً در این قطعه تلخ از بین رفتن نخل و ستاره را به عنوان نمادهای آرامش و ایستادگی یاد می ­آورد و وا­گویه­ای دارد که نشان می­دهد او نیز دوست داشت در جنگ نه نخل و نه ستاره، هیچ یک آسیب نمی­دید و البته تصویر ایثار نیز دیدنی است:
و پیش از آنکه ماسک خود را/ به ماه تعارف کنی/ نخل و ستاره را به عقب بفرست. (همان: ۳۱۸)
البته قزوه در بخشی از عمر شاعری­اش، معترض بودن را فراموش نکرده، فریادهایش را می­نویسد:
دسته گل ها دسته دسته می روند از یادها گریه کن ای آسمان در مرگ توفان زادها
سخت گمنامید اما، ای شقایق سیرتان کیسه می­دوزند با نام شما شیادها

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...