نادرپور اگرچه میداند که همچون سایر آدمیان از خاک سرشته شدهاست؛ امّا خود را در میان آدمها غریب میداند:
با شکوه شوربختیام/ با سرشت خاک و طبیعت درختیام/ در کویر خشک غربت زمینیان/ از سلاله نجیب آفتاب زادهام (نادرپور ،۱۳۸۲: ۴۳۷).
غربت عاطفی
غربت عاطفی زمانی حسن میشود که رابطه انسانی، سودجویانه و سرد و خالی از عشق و محبت باشد، خصوصاً در عصر تمدّن سنگی و سیمانی امروز، بیشتر احساس میشود. نادرپور به ویژه در غربت، دچار غربت فرهنگی میشود و به تبع آن، تنهایی و غربت عاطفی را نیز تجربه میکند. وی در شعر «در زیر آسمان باختر» غربت عاطفی خود را چنین فریاد میزند:
اینجا من از دریچه فراتر نمیروم:/ دیوار روبرو/ سرحدّ ناگشوده دیدار است/ اینجا چراغ خانههمسایه/ چشم مرا به خویش نمیخواند:/ بیگانگی، گزیدهترین یار است/ اینجا درین دیار/ درها همیشه به سوی درون باز میشود… (همان،۷۸۶).
وی در شعر «از درون شب» نیز چنین میگوید:
خدایانند و اخترها و شبها/ گواه گریههای شبانگاهم/ نمیدانند این بیگانه مردم/ که در خود، اشک‌ها دارد نگاهم (همان،۱۱۴).
وزپیش دانستم که در تنهایی غربت/ همصحبتی غیر از جنون بر در نخواهد کوفت/ وز من کسی جز بی‌کسی دیدن نخواهد کرد (همان،۹۰۶).
در شعر «بیگانه»، غربت عاطفی خود را این گونه فریاد میزند:
من اینجا میهمانی ناشناسم/ که با ناآشنایانم سخن نیست/ به هر کس روی کردم، دیدم آوخ!/ مرا از او خبر، او را ز من نیست (همان،۱۸۶- ۱۸۵).
غربت دینی
در شعر «شب آمریکاییِ» نادرپور با نوعی غربت دینی مواجه میشویم:
این شهر در نگاه حریص زمینیان/ جای فرشتههاست/ امّا جهنّمی است به زیبایی بهشت/ کز ابتدای خلقت موهوم کائنات/ ابلیس را به خلوت خود راه دادهاست/ وین آدمی‌وشان که در آن خانه کردهاند:/ – غافل ز سرنوشت نیاکان خویش-/ در آرزوی میوه ممنوع دیگرند… / پی میبرم که در دل شهر فرشتگان:/ اهریمن و اهورا با هم برادرند (همان،۹۴۵-۹۴۳).
غربت فرهنگی
شعر «پاریس و تائیس» یکی از اشعار نادرپور است که درآن، غربت فرهنگی موج میزند:
باز آمدم به شهر شگفتی که آسمان/ چون سقف کهنه بر سر او چکه میکند…/ شهری که در حراج بزرگ غریزهها/ زن را به چند سکّه ناچیز میخرد/ آن گاه نقش چهره او را – فرشته وار-/ زینت فزای نیمرخ سکّه میکند … (همان،۸۰۳).
گاهی شاعر، غربت و دور شدن از وطن را بر غربت در وطن ترجیح میدهد:
زمین سراسر تاریک است/ و هیچ نوری بازی نمیکند در آب/ که انعکاس بر طاق آسمان افتد/ تو جامهدان سفر بربند/ و رو به ساحل دیگر کن!/ مگر که در شب بیحاصل غریبیها/ غم تو دانۀ اشکی به خاک بفشاند… (همان،۴۸۴).
اصل «گریز و سیاحت» یکی از اصول مکتب رمانتیک است که میتوان در آن تفکّرات نوستالژیکی دید. آزردگی از محیط و فرار به سوی فضاها و زمان های دیگر، دعوت به سفر تاریخی یا جغرافیایی و سفر واقعی یا خیالی از مشخّصات آثار رمانتیک است (سید حسینی، ۱۳۶۶: ۹۲).
نوستالژیِ غم غربت در اشعار رمانتیک نادرپور، بیشتر به دلیل سفرهای واقعی اوست، نه سفرهای خیالی. گاهی وطن شاعر، وطن یار است. دوری از دیار معشوق همواره در ادبیّات، حسرتسرودههای زیبایی را متجلّی کرده است. چنان که حافظ میسراید:

ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس

بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس

منزل سلمی که بادش هر دم از ما صد سلام

پر صدای ساربانان بینی و بانگ جرس

منزل جانان ببوس آنگه به زاری عرضه دار

کز فراقت سوختم ای مهربان! فریاد رس

(حافظ، ۱۳۷۰: ۳۳۹).
نادرپور نیز از دیار یار چنین با حسرت یاد میکند:
کهن دیارا، دیار یارا، به عزم رفتن دل از تو کندم/ ولی جز اینجا وطن گزیدن، نمیتوانم، نمیتوانم (نادرپور ،۱۳۸۲: ۷۲۲).
۳-۲- نوستالژی کودکی
شاعران با بیان خاطرات کودکی، نارضایتی، دلواپسی و سرخوردگیهای خود را بازگو میکنند. برای کسی که گرفتار مشکلات و درد و اندوه است و از زندگی لذّت نمیبرد، خاطره روزگار کودکی لذّتبخش است.

(( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

«از نظر لوکاج (lokag) جوان، «عصر طلایی» رمانتیک‌ها نه فقط به گذشته متعلّق است بلکه هدف نیز هست و وظیفۀ هر فرد رسیدن به آن است» (سه یر و لووی میشل، ۱۳۷۳: ۱۳۳) و عصر طلایی شاعران، دوران کودکی آن‌ها است. رمانتیک‌ها بیشتر به دوران کودکی سفر خیالی دارند همچنان که نادرپور در تخیلات خود به یادکرد کودکی‌اش میپردازد و با حسرت از آن دوران یاد میکند.
نادرپور در شعر «گشت و بازگشت» در کسوت کودکی ده ساله، در خیال خود به دوران کودکیاش بازمیگردد و پا به دیار کودکیاش میگذارد و دهکده سبز کودکیاش را با تمام زیباییها و خاطرات خوش آن توصیف میکند.
سفر به دهکده سبز کودکی کردم:/ سفر به سایه پروانگان در آتش ظهر/ سفر به قوس قزحهای زیر بال ملخ/ سفر به خلوت بارانی شقایقها/ دوباره در تن ده سالگی فرو رفتم/ دوباره کودکی از دور صدایم کرد/ تمام شادی خورشید در نگاهم ریخت/ به راز روشنی چشمه آشنایم کرد/ به چشم کودک ده سالهای که من بودم/ هنوز خانه ما رو به چار سوی جهان/ دریچههایی با شیشههای آبی داشت … (نادرپور ،۱۳۸۲: ۵۶۲-۵۶۱).
وی در خیال خود، در دیار کودکیاش به دنبال پدر و مادر خود میگردد؛ امّا نشانی از آنها نمییابد:
دیار کودکیام را قدم زنان دیدم/ در آن قلمرو اوهام، دربه‌در گشتم:/ فضای خانه تهی از صدای مادر بود/ به کوچه آمدم و در پی پدر گشتم/ ازین دو گمشده خود، نشان چه دیدم؟ – هیچ…/ (همان،۵۶۳- ۵۶۲).
وی در شعر «دری بدان سو» به یاد خاطرات شیرین کودکیاش میافتد و با حسرت از شیرینی آن دوران یاد میکند:
گنجه من بوی قرآن میدهد …/ بوی قرآنی که شبها، مادرم/ زیر بالین سپیدش مینهاد/ بوی یخدانی که خواهشهای من/ چشم بر جای کلیدش مینهاد/ … بوی برف بامداد کودکی/ بوی بسترها و بوی لاجورد/ بوی گیسوی سپید دایهام/ بوی مطبخ، بوی کلفت، بوی مرد/ بوی صبح آسمان دهکده/ با ملخها و کبوترهای او … (همان،۴۷۱- ۴۷۰).
در «خطبه بهاری» آرزوی بازگشت به دوران خردسالیاش را دارد:
بنفشه، بوی سحرگاه خردسالی را/ به کوچههای مه آلود بیچراغ آورد/ نگاه نرگس- (همزاد خاکی خورشید)-/ به راه خیره شد و صبح را به باغ آورد/ … ایا بهار، الا ای بشیر تازه طور!/ ایا پیمبر فصل!/ تو، ای که آتش نارنج را از شاخه سبز/ به یک نسیم برافروزی و برویانی/ سپس به حکم عصایی که سرسپرده تست/ شکاف در دل امواج نیل شب فکنی/ که تا قبیله خورشید را بکوچانی/ مرا به وادی سرسبز خردسالی بر/ مرا به خامی آغاز زندگی بسپار (همان،۵۳۵- ۵۳۴).
در شعر «آهنگ خزانی»، آرامش اکنون تباه شده دوران کودکیاش را این گونه میسراید:

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...