• حفظ نظم داخلی و افزایش قابلیت دولت در مواجهه با کشمکش‌های داخلی
  • دفاع در برابر تهدیدات خارجی مداوم علیه حاکمیت ملی و سرزمینی.
  • کسب و تداوم تأثیرگذاری ژئوپولیتیک به عنوان یک قدرت بزرگ یا شاید ابرقدرت. (شریعتی نیا،۱۳۸۳)

چنانکه گفته شد، چین به دنبال آن است که به یک قدرت بزرگ در عرصه نظام بین الملل تبدیل شود. اما از طرف دیگر، قدرت بزرگ یک واژه مبهم است. با این حال، کشور چین لیاقت این عنوان را با هر معیار و اندازهای دارد. سرزمین بزرگ و استراتژیک آن، اندازه و پراکندگی جمعیت آن، ارزش و نرخ رشد اقتصادی آن، سهم گسترده این کشور در تجارت جهانی و قدرت نظامی آن. چین همچنین از معدود کشورهایی است که منافع ملی آن در هر کجا از جهان وجود دارد و باید همواره تمامی تحولات جهانی را در نظر بگیرد. با این ویژگیها چین به عنوان تنها کشوری درنظر گرفته میشود که میتواند یک تهدید برای تسلط ایالات متحده باشد. با این حال نباید چین را یک کشور دارای سیاست تهاجمی در نظر گرفت. چرا که تمرکز اصلی چین در سالهای پس از جنگ سرد، یک سیاست تدافعی بوده است و تغییر چندانی نداشته است. از طرف دیگر نگاه چین به ایالات متحده نیز دارای اهمیت است. در تمامی ملاحظات امنیتی چین، امریکا وجود دارد. به طور کلی چین درصدد این است که ابعاد قدرت خود را مانند تکنولوژیک، فرهنگی و اقتصادی گسترش دهد و چندان خود را درگیر موارد فرامرزی نکند و بعد از رسیدن به استانداردهای مورد نظر، خود را به عنوان یک ابرقدرت جهانی که نگاهی فرامرزی دارد مطرح کند. پس در حال حاضر نگاه چین به ایالات متحده، یک قدرت جهانی قابل دسترس است که باید به درجات قدرت آن رسید. (ناتان و اسکوبل،۲۰۱۲) از طرف دیگر، این روند افزایش قدرت چین برای سه دهه، سبب شده است که از اواخر دهه ۹۰ بحث تهدید چین مطرح گردد. بدین ترتیب ارتقاء منطقه ای و جهانی، تساهل و مماشات در سیاست خارجی را ایجاب میکند. اندیشه (تساهل) به خوبی، بستری خلق میکند که برروی آن میتوان تلقی چین مدرن از روابط بین الملل را ترسیم نمود. روایت چینی تساهل، همانا حاد نیانگاشتن تناقضات است. بدین ترتیب میتوان گفت، بطور کلی، سیاست خارجی چین با تاثیرپذیری از فرهنگ استراتژیک این کشور، دارای دو بعد است: یکی در قبال امریکا و دیگری در قبال سایر کشورها.

( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

محورهای سیاست خارجی چین بر اصول زیر استوار است:

  • پنج اصل همزیستی مسالمتآمیز و اصول شناخته شده روابط بین الملل زیربنای سیاسی حفظ صلح تلقی میگردد. هدف کلی، امنیت مشترک میباشد یعنی ضمن آنکه امنیت کشور مورد توجه قرار دارد، منلفع امنیتی دیگران نیز از احترام خاص خود برخوردار است و لذا امنیت کشور، امنیت منطقه و امنیت جهان هدف نهایی را تشکیل میدهند. (تغییر سطح اختلافات امنیتی به سطح اختلافات سیاسی)
  • بهره برداری از امکانات اقتصادی نظام بین الملل (چینی ها نظام بین الملل را یک فرصت تلقی میکنند تا تهدید) همکاری همراه با نفع متقابل به عنوان شالوده امنیت اقتصادی تلقی میگردد، در نتیجه پیشرفت و شکوفایی مشترک مدنظر قرار دارد.
  • در انتخاب اهداف امنیت ملی به همکاری براساس برابری و امنیت مشترک در شکل جدید آن یعنی مکمل یکدیگر بودن، سود متقابل، بقای متقابل و صلح و همزیستی توجه میشود. بر اساس گفته بن شاو هینگ، چین به دنبال ۵۰ سال صلح با نظام بین الملل است. آنها در پی همزیستی مسالمت آمیز با همه کشورها ضمن حفظ اختلافات سیاسی هستند.
  • در مفهوم امنیت جامع کشور به امنیت اقتصادی به عنوان شالوده، به امنیت سیاسی به عنوان امر اساسی، به امنیت نظامی به عنوان ضامن، به امنیت علمی و فنی به عنوان سرچشمه و به امنیت فرهنگی به عنوان زبان و روح امنیت کشور نگریسته میشود.
  • حق بقا، حق پیشرفت و توسعه با یکدیگر وحدت مییابند.

بر اساس این دیدگاه راجع به منافع ملی و امنیت است که چین با سلطه جویی و سیاست مبتنی بر قدرت تعرض، توسعه طلبی و تحمیل نظام سیاسی کشوری بر کشورهای دیگر مخالفت میورزد و از تلاشهای جامعه بین المللی در جهت حفظ صلح و امنیت و ثبات جهانی و منطقهای پشتیبانی میکند. (امیدوارنیا،۱۳۸۱: ۴۹۶)
گفتار دوم: فرهنگ استراتژیک و سیاست خارجی چین در خاورمیانه
اگرچه افکار عمومی جامعه بین المللی کمتر از یک قرن است که با اهمیت این منطقه و جایگاه اساسی و راهبردی خاورمیانه در جغرافیای سیاسی و ثروت جهانی آن آگاه شده است، اما در این عمر کوتاه نیز خاورمیانه توانسته بیش از هر منطقه استراتژیک دیگر در دنیا کانون نخست توجهات بین المللی را معطوف به خود سازد. واقعیت آن است که خاورمیانه محل تقاطع دو دریا و سه قاره بزرگ و زادگاه پیامبران و جنگاوران برجسته از دوران باستان است که همواره طمع جهانگشایان را برانگیخته است. اما در دوران معاصر علاوه بر جاذبه های سنتی این فضای لایتناهی، ثروت افسانه یی آن (نفت) نیز بر میزان رقابت ها بر سر این قطعه از خاک دنیا افزوده است. بدین ترتیب، با اهمیت یابی اقتصاد در نظام جدید جهانی، مناطقی در جهان اهمیت خواهند یافت که از نظر انرژی غنی باشند. لذا به لحاظ نظریههای ژئواکونومیکی منطقه خاورمیانه موقعیت بینظیری در هزاره سوم میلادی پیدا خواهدکرد. بطوریکه هیچ منطقه ای در جهان نمیتواند از این نظر با آن رقابت کند. در نظریههای گذشته این منطقه ریملند یا سرزمینهای حاشیه ای به شمار میرفت اما در نظریههای جدید این منطقه سرزمین هارتلند یا محور یا به گفته لوهازن به مرکز مرکز تبدیل شده است.
بدین ترتیب، در آغاز هزاره سوم، خاورمیانه به یکی از مهمترین مناطق جهان بدل شد. حضور گسترده نظامی ایالات متحده آمریکا و انجام دو جنگ از یک سو و افزایش میزان مصرف انرژی در سالهای گذشته توسط قدرتهای در حال ظهور از جمله چین از سوی دیگر، این منطقه را همچنان در کانون توجه قرار داده است. بنابراین، شاید بتوان “انرژی” را از مهمترین متغیرهای تعیین کننده جایگاه خاورمیانه در عرصه بین‌المللی – در دوران معاصر – دانست. در واقع، برخورداری از این مزیت است که همواره منطقه خاورمیانه را در کانون توجه بازیگران عمده بین‌المللی قرار داده است، زیرا تحولات آن می‌تواند ”امنیت انرژی“ را به عنوان مؤلفه‌ای بسیار مهم در امنیت ملی این بازیگران با خطرات جدی روبرو سازد.
برای توضیح و تبیین هرچه بیشتر رویکرد چین به خاورمیانه، بررسی موقعیت این کشور در این منطقه و تاثیر این تحولات بر موقعیت بین‌المللی آن ضروری است. چرا که در چند دهه اخیر، شاهد تحول در رفتار چین با کشورهای خاورمیانه هستیم. روزگاری چین منافع خود را فدای شعارهایی ایدئولوژیک کرد. دورهای چین فروش تسلیحات و کسب درآمد را هدف اول خود در خاورمیانه قرار داد. به نظر میرسد امروز، چین خاورمیانه را منطقهای میشناسد که میتواند نیازهای اقتصاد در حال رشد این کشور به منابع خام و معدنی را تامین کند. در حال حاضر نگرش سیاست خارجی چین کاملا اقتصادی است. چین گسترش مناسبات با کشورهای مختلف جهان را بر اساس معیارهای اقتصادی و تجاری تعریف کرده است اما از سوی دیگر اهمیت مناسبات چین با هر کشوری در جهان تحت الشعاع روابط آنها با تنها یک کشور – ایالات متحده آمریکا – قرار دارد. (طنابنده و متقی،۱۳۸۹: ۳۴)
در مجموع، نیاز به منابع طبیعی و بازار است که خط مشی سیاست خارجی چین را تعریف میکند. خاورمیانه برای چین اهمیت دارد اول به خاطر منابع انرژی که در خاورمیانه است. نکته قابل توجه در مورد چین آن است که این کشور تا سال ۱۹۹۳ یکی از صادرکنندگان نفت بود، اما از همان سال با تغییر در مصرف انرژی و افزایش تولیدات صنعتی جریان صادرات نفت در این کشور معکوس شده و چین در کمتر از یک دهه به یکی از بزرگ‌ترین واردکنندگان انرژی به ویژه نفت تبدیل شد. واردات نفت چین در سال ۲۰۰۴ به ۱۵۰ میلیون تن و در سال ۲۰۰۹ به ۲۲۰ میلیون تن رسید که تقریباً ۵۵ درصد از مجموع نفت مصرفی این کشور محسوب می‌شود. بنابر پیش‌بینی‌ها مصرف نفت در چین تا سال ۲۰۲۰ به ۴۰۰ تا ۵۰۰ میلیون تن در سال خواهد رسید و از این جهت جایگاه آمریکا به عنوان بزرگ‌ترین واردکننده نفت از آن چین خواهد شد. این روند افزایش در مصرف نفت به حوزه گاز نیز سرایت کرده و هر دو نوع انرژی با روند صعودی در مصرف صنایع مواجه‌اند.
این کشور از دهه ۱۹۵۰ توانست با تکیه بر تکنولوژی شوروی سابق به توسعه حوزه‌های نفتی شمال شرقی خود بپردازد و در دهه ۱۹۷۰ عملاً به صادرکننده این ماده تبدیل شود. جالب آنکه چین در این دوره از صادرات نفت به ژاپن به عنوان ابزاری در جهت پیشبرد اهداف سیاست خارجی خود _ به تقلید از شوروی _ استفاده کرد. اما رشد سریع اقتصاد این کشور، نیاز شدید به انرژی را نیز برای آن کشور به همراه داشت تا جایی که در سال ۱۹۹۳ تولیدات داخل نتوانست جوابگوی نیازها باشد و به ناچار واردات نفت در دستور کار قرار گرفت.
نزدیک به ۱۴درصد واردات نفت چین از ایران است و۱۷درصد از عربستان. همکاری های گسترده ای برای تامین انرژی بین برخی از کشورهای عربی حوزه خلیج فارس وآپک و چین وجود دارد. اما چینی ها علاقمندند که وارد بازارهای مصرفی دنیا شوند. جمعیت امریکا ۳۰۰ میلیون نفر و اتحادیه اروپا بالای ۴۰۰ میلیون نفر است که این به معنی بازارمصرفی خوبی است. برای هر تولید کننده در جهان ورود به بازارهای مصرفی امریکا واتحادیه اروپا یک اولویت است. بنابراین خاورمیانه در وهله اول از نظر انرژی اهمیت دارد و بعد بازارهای مصرفی. اما در مقایسه با سایر بازارهای مصرفی مهم دنیا جایگاه ویژه ای برای کالاهای چینی ندارد. از نظر آن‌ها توجه خاص به موضوع نفت تحت‌ تأثیر این اعتقاد آن‌هاست که نفت عامل قدرتمندی است که از طریق آن معماها و چالش‌های پیش‌روی چین در تنظیم و اجرایی‌سازی یک سیاست انرژی مؤثر قابل فهم می‌شود. در همین راستا، با در نظر داشتن این‌که نفت یک عامل مهم و محوری در سیاست خارجی چین است می‌تواند نقش به سزایی در نشان دادن پیامدهای بالقوه ظهور چین در سیاست جهانی ایفا کند.
چیزی که مهم است اشاره به این مطلب می‌باشد که حرکت برای دسترسی به عرضه نفتی و حس آسیب‌پذیری به خاطر نیاز به حجم در حال افزایش نفت منافع استراتژیک مهمی هستند که مستقلاً به سیاست خارجی چین شکل می‌دهند. این که چین چگونه فهمیده می‌شود و نیز رفتارهای حقیقی آن تا حد بسیاری به سیاست‌های داخلی و بین‌المللی انرژی مرتبط خواهد شد. (پیر اسلامی، ۱۳۹۱)
بر این اساس، در آغاز قرن ۲۱ میلادی، امنیت انرژی در مرکز خاستگاه تمایلات پکن نسبت به خاورمیانه است. با توجه به اینکه خاورمیانه در کانون بین المللی انرژی قرار دارد، چین در سال ۲۰۰۴ حدود ۵۴ درصد نفت مصرفی خود را از این منطقه وارد کرده است. پیش بینی کمبود انرژی در چین به سرعت در حال رشد است و آژانس بین المللی انرژی تخمین میزند که تا سال ۲۰۳۰ میلادی ، چین نیازمند است که ۷۵ درصد انرژی خود را وارد کند. تحلیلگران چینی معتقدند که کشورهای صنعتی در دوره های قبل نیز محدودیتهایی به عنوان تضمین دسترسی به انرژی داشتهاند و کمبود انرژی مشکلی است که میتواند در روند توسعه اقتصادی سریع چین اختلال ایجاد نماید. (الترمان،۱۳۹۱: ۴۱) لذا، چیزی که چین لازم دارد، آن است که در منافع نفتی و خود خاورمیانه ثبات و امنیت باشد.
از نظر چین، منطقه خاورمیانه منطقه ای است که در امتداد استراتژیهای چین قرار دارد. به همین خاطر، همکاری چین با منطقه خاورمیانه قطعا بصورت مستمر ادامه خواهد داشت.
در یک بررسی اجمالی، متوجه خواهیم شد که، چین هم بازیگری قدیمی و هم جدید در این منطقه به شمار می‌آید؛ قدیمی بدان لحاظ که چین و خاورمیانه هر دو میراث‌دار نخستین تمدن‌های بشری‌اند، تمدن‌هایی که عظمت و نیز قرابت جغرافیایی‌شان پیوندهای گسترده‌ای میان آنها ایجاد کرده بود. جاده ابریشم در طول قرن‌ها نماد این پیوندها بوده است. در قرون اخیر که چین و خاورمیانه هر دو رو به زوال رفتند و دستخوش استعمار شدند، این پیوندها نیز گسسته شد و هر یک در حیات سیاسی دیگری نقشی حاشیه‌ای یافتند. این وضعیت در سال‌های اخیر و به واقع از ابتدای هزاره جدید، به سرعت رو به تغییر رفته و چین و خاورمیانه هر یک از جایگاه ویژه‌ای در محاسبات دیگری برخوردار شده‌اند. از این رو روابط چین و خاورمیانه را در دهه‌ های اخیر، به چهار دوره تاریخی می‌توان تقسیم کرد:
۱- دهه ۱۹۵۰
در این دهه چین نو که در پرتو انقلاب کمونیستی شکل گرفته بود، به شدت در جهان بیرون و به‌ویژه در کشورهای غیرکمونیستی احساس انزوا می‌کرد و از همین رو کشورهایی که تمایل به رابطه با این کشور ابراز می‌کردند، در سیاست خارجی آن از اهمیت ویژه‌ای برخوردار می‌شدند. در این دهه مصر، یمن و سوریه اولین کشورهای خاورمیانه‌ای بودند که با چین رابطه برقرار کردند و در واقع بدین شکل روابط اعراب با چین نو را بنیاد نهادند. این دوران تا پایان دهه ۱۹۵۰، تداوم یافت و با حمایت چین از نهضت‌های آزادی خواهی و ضداستعماری جهان عرب، روابط طرفین به سرعت رو به گسترش گذاشت. اما در دهه ۱۹۶۰، این روابط رو به تیرگی گذاشت. در این دهه و با فراگیر شدن انقلاب فرهنگی در چین و ایدئولوژیک و رادیکالیزه شدن سیاست خارجی این کشور، مناسبات آن با بسیاری از کشورهای عربی به سرعت رو به وخامت گذاشت.
۲- دهه ۱۹۷۰
دهه ۱۹۷۰، مقارن با فروکش کردن التهابات ناشی از انقلاب فرهنگی و عادی شدن روند دیپلماسی چین بود. لذا با تغییر فضای سیاسی در کشور، در این دهه بار دیگر روابط چین با کشورهای عربی رو به گسترش گذاشت. در این برهه زمانی شاهد آن هستیم که چین روابط خود را با ایران نیز بهبود می بخشد، از چریک های ظفار در عمان حمایت کرده و پکن تمام تلاش خود را در راستای افزایش و توسعه روابط خود با کشورهای خاورمیانه از سر می گیرد. بدین ترتیب شاهد نوعی تغییر مسیر در سیاست خارجی این کشور در قبال منطقه خاورمیانه هستیم.
۳- دهه‌ های ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰
این دهه مقارن با آغاز برنامه اصلاحات و سیاست درهای باز و به تبع آن دگرگونی سیاست خارجی چین است. از این دوران تاکنون سیاست خارجی چین سیاستی توسعه‌گرا بوده است و این کشور از این منظر به بسط مناسبات با سایرین و از جمله دنیای عرب مبادرت ورزیده است. افزون بر این، در این دوران سیاست خارجی چین کاملاً ایدئولوژی زدایی شد و زمینه برای بسط مناسبات آن با تعداد بیشتری از کشورها فراهم آمد. از همین روست که در دهه ۱۹۸۰، قطر، امارات و بحرین با این کشور روابط سیاسی برقرار کردند و در دهه ۱۹۹۰ نیز عربستان سعودی به عنوان یکی از مهم‌ترین کشورهای دنیای عرب، به جمع آنان پیوست. مهم‌تر آنکه در این دهه چین به جمع مصرف کنندگان عمده نفت پیوست و همین امر روابط این کشور را با خاورمیانه وارد دوران نوینی کرد.
۴- از ابتدای هزاره جدید
می‌توان گفت که از ابتدای هزاره جدید، روابط چین و اعراب وارد دوران جدیدی شده است؛ دورانی که از یک‌سو در آن چین به سرعت در مسیر تبدیل شدن به یک ابرقدرت قرار گرفته و از دیگر سو نیاز آن کشور به انرژی، بازار و نیز سرمایه گذاری خارجی، روزافزون است. از همین رو می‌توان گفت که در این دوران هم جایگاه خاورمیانه و جهان عرب در سیاست خارجی چین بازتعریف شده است و هم اعراب مناسبات با چین را با اولویت ویژه‌ای پیگیری می‌کنند. در پیامد این تغییر است که طرفین تلاش کرده‌اند تا مناسبات را نهادینه سازند. در همین راستا و شاید بتوان گفت متاثر از تغییر مناسبات قدرت در صحنه بین‌المللی، اتحادیه عرب در سال ۲۰۰۴ اعلام کرد که دیپلماسی متکثر را سرلوحه کار خود قرار خواهد داد و طبیعتاً در این میان، چین به عنوان یک قدرت در حال ظهور از اهمیت ویژه‌ای برخوردار شد.
در وضعیت کنونی، امنیت انرژی و مبادلات تجاری مهم‌ترین حوزه‌های همکاری و تعامل اعراب و چین به شمار می‌آیند. چین مهم‌ترین مصرف کننده انرژی در جهان به شمار می‌آید و خاورمیانه مهم‌ترین دارنده و تولید کننده انرژی در جهان است. اهمیت انرژی در مناسبات طرفین هنگامی‌ روشن‌تر می‌شود که توجه داشته باشیم، برطبق پیش‌بینی‌ها وابستگی چین به انرژی خاورمیانه در سال‌های آتی رو به تزاید خواهد بود؛ به گونه‌ای که تا سال ۲۰۲۰، به بیش از هفتاد درصد خواهد رسید.
بدین سبب، امنیت اقتصادی از جایگاهی مهم در استراتژی امنیت ملی برخوردار گردیده است، تجربه فروپاشی شوروی نشان داد که استراتژی نظامی برای تضمین امنیت ملی کافی نیست و توان جامع مبتنی بر یک اقتصاد پویا است که میتواند بقای کشور را حفظ کند. علاوه بر این، رقابت اقتصادی به صورت محور سیاست بین المللی درآمده و هرگاه کشوری نتواند در این چالش پیروز شود از حفظ استقلال و حاکمیت باز خواهد ماند. واقعیات دنیای معاصر نشان میدهد که هرگاه ملتی از لحاظ اقتصادی عقب مانده باشد در موضع انفعالی خواهد بود و سرنوشت او را دیگران رقم خواهند زد. (امیدوارنیا،۱۳۸۱: ۴۸۹)
لذا، چین کنونی را می‌توان قدرتی ژئواکونومیک نامید، قدرتی که رفتار آن در صحنه بین‌المللی از دو ویژگی اساسی برخوردار است:
۱- در وهله نخست، به فتح بازارها و نه فتح سرزمین‌ها یا سلطه سیاسی بر کشورها می‌اندیشد. به بیان دیگر، چنین قدرتی اولویت نخست خود را ارتقای موقعیت در اقتصاد جهانی تعریف می‌کند. برای نیل به چنین هدفی طبیعتاً بسط مناسبات با تعداد هرچه بیشتری از کشورها و دوری از تنش‌های استراتژیک، ضرورت و اهمیت می‌یابد.
۲- تولید و حفظ ثبات در محیط امنیتی، از دیگر اولویت‌های قدرت‌های ژئواکونومیک بوده است و چین نیز چنین اولویتی را در سیاست خارجی خود پی‌گیری می‌کند. بدیهی است که بسط مناسبات اقتصادی و تجاری نیازمند ثبات و امنیت است. از این رو چنین کشورهایی همواره در جبهه طرفداران ثبات و امنیت در صحنه بین‌المللی قرار می‌گیرند؛ زیرا ناامنی و بی‌ثباتی برای رشد و توسعه اقتصادی و تجاری آنان سمی مهلک است. با ورود چین به جرگه وارد کنندگان نفت و تبدیل شدن خاورمیانه به مهم‌ترین منبع نفت وارداتی این کشور، این منطقه به بخشی از محیط امنیتی رو به گسترش این کشور تبدیل شده است.
طبیعی است که رفتار چین در منطقه خاورمیانه و موضع آن در قبال تحولات این منطقه نیز بر مبانی فوق شکل بگیرد. بر این مبنا چند اصل را در سیاست خاورمیانه‌ای چین می‌توان به عنوان اصول اساسی برشمرد:
۱- احتراز از رقابت ژئوپولتیک آشکار با ایالات متحده
اشاره شدکه چین در وضعیت کنونی، قدرتی ژئواکونومیک است. بنابراین، حوزه‌های رقابت آن با سایر قدرت‌های بزرگ و به‌ویژه ایالات متحده آمریکا، عمدتاً در اقتصاد و تجارت قابل تعریف هستند و این کشور تلاشی آشکار برای رقابت ژئوپولتیک با ایالات متحده در مناطق حساس و بحران‌خیزی همچون خاورمیانه صورت نمی‌دهد.
چین به طور تلویحی نقش ایالات متحده را در صحنه خاورمیانه و به‌ویژه در منطقه خلیج فارس، پذیرا شده است و تلاش‌های آشکاری در جهت رقابت استراتژیک با آمریکا در این منطقه صورت نداده است. مواضع چین در حمله آمریکا به عراق و نیز رأی مثبت آن کشور به قطعنامه‌های شورای امنیت علیه ایران، شاهدی بر این مدعاست. البته نکته ظریفی در این میان وجود دارد و آن اینکه چین علیرغم پذیرش نقش آمریکا در این منطقه، با هژمونیک شدن موقعیت ایالات متحده مخالف بوده است و این مخالفت‌ها را در قالب برخی حمایت‌ها از ایران و نیز مواضعی متفاوت از ایالات متحده در شورای امنیت سازمان ملل، بروز داده است. از دیگر سو چین به درگیر بودن آمریکا در این منطقه تمایل دارد؛ زیرا از تمرکز این کشور بر آسیا و توان آن برای محدود کردن چین می‌کاهد. (شریعتینیا، ۱۳۹۰) چین میکوشد تا حد امکان از ایجاد اصطکاکهای سیاسی با ایالات متحده آمریکا بپرهیزد. ضمن آنکه فرهنگ استراتژیک چین نیز به طور سنتی پرهیز از برخورد را همواره توصیه میکند.(سجادپور و شریعتی،۱۳۹۰: ۸۸) هدف از استراتژی چین در خاورمیانه، حضور در حد کمترین موازنه قوا به معنی مقابله در برابر امریکا نیست، بلکه آمادگی در برابر رویدادهای احتمالی است. در نهایت اینکه «هدف چین در سیاست خارجی خود در منطقه خاورمیانه، نه منازعه که اجتناب از منازعه است. »
۲- ثبات در نقل و انتقال انرژی در خاورمیانه برای چین اهمیت و اولویت دارد
اشاره شد که در وضعیت کنونی، امنیت انرژی و تجارت منافع اساسی چین در منطقه خاورمیانه به شمار می‌آیند. تامین این دو دسته منافع به امنیت و ثبات در منطقه وابسته است چرا که توسعه اقتصادی سریع چین در دو دهه اخیر، و افزایش تصاعدی نیاز این کشور به “انرژی” و نیز محدود و ناکافی بودن منابع انرژی داخلی، سبب شده است تا “امنیت انرژی” و چشم‌انداز آن برای این کشور به امری پر اهمیت و در عین حال نگران کننده تبدیل شود. زیرا هرگونه اخلال در جریان انرژی می‌تواند با ایجاد مشکلات جدی در مسیر توسعه اقتصادی چین، بر امنیت ملی آن تأثیرات منفی عمیقی بر جا گذارد. لذا از آنجایی که سیاست خارجی ادامه سیاست داخلی است و چینی ها با مشکل منابع طبیعی روبرو هستند، بنابراین به دنبال ایجاد ثبات در تامین منابع انرژی خود به ویژه در دو دهه آینده هستند. هرچند که استراتژی بلند مدتی دارند مبنی بر اینکه بخش اعظمی از منابع انرژی چین تا سال ۲۰۵۰ انرژی اتمی باشد تا نیازی به منابع دیگر نداشته باشند.
بدین

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...