و فی سکون الظلماء فی وحشه اللیل و در سکوت تاریکی و در وحشت شب
و فی رهبه النُّهی و المشاعرِ و در عظمت رعب انگیز درک و احساس
أنا ظمآن لِلحقیقه وحدی خود را تشنه حقیقت احساس می کنم.
أفْحَصُ الکونَ فی مناجاه شاعِر و در نجواهای شاعرانه خویش هستی را می کاوم.
تحلیل:
این قطعه ای از ابوشادی است که به خوبی رمانتیک بودن شاعر را نشان می دهد، شاعر در این قطعه ضمن نجوای با شب، احساسات خود را بیان می کند، اما گر یا این احساسات تا حدودی متعال است و زیاده روی در آن دیده نمی شود، شاعر خود را تشنه ی حقیقت می داند و به خوبی علت قرارگرفتن خود در پشت بام منزلش را بیان می کند و می گوید او برای این در پشت بام منزل قرار گرفته ام از شب بپرسد که چرا در این تاریکی با او نجوا می کند، شاید او می خواهد که حقیقت شب را از خود شب بپرسد و در آخر بیان کند که تنها اوست که دوستدار حقیقت است.

گزیده ای از قصیده ی «الحان النارنج»
مِن عبیرِ النارنجِ أصداءُ الحان تمشت می روحه العبقری
از بوی خوش نارنج انعکاس صداهایی در روح درخشنده آن راه می رفت
کم غرامٍ لَهُ تکرَرَ فی الأعوامِ تکرارَ آیه مِن نبیِّ
چه بسیار عشقی که همچون تکرار آیات بر پیامبران برایش تکرار شد.
هُونورٌ مشعشعٌ حینما الزُهر ضیاءٌ مجسمٌ مِن لحون.
آنگاه که گل تجسمی روشن از آهنگها می شود آن گل نارنج به تلألؤ و درخشش درمی آید.
و قفنی تحتهُ عباه مشدودٍ أحلامُهُ فنون الفتون
من همچون عبادتگر که خود را به آستان معبودش بسته است مبهوت روی زیبایی اویم و در رؤیای دلربا و فریبنده او به سر می بریم.
حینما أنتِ یا حیاتی قُربی کمعانٍ شابَتْ خیالی الجری
زمانیکه تو ای هستی ام کنار من هستی چون معانی ای عقل خرد ورز که با خیال جاری من در می آمیزد.
و کانت الطبیعه إحتضنتَنا فا ضافَتْ هناءَ ه لِلنُهی
طبیعت ما را در آغوش خود کشید و خوشبختی و کامرو این ما را فزونی بخشید.
لیس وَهْماً تخیلی إنَّ وجدانی مِن الزهرِ الضیاء الصَّریح.
این درک و احساس من از گل و نور آشکار است وهم و خیال نیست.
لیس وَ هماً تَسمُعی تلک الأحان تداوی کالوصلِ قلبی الجریح.
گمان نیست شنیدن صدای آن آهنگ ها چون رسیدن قلب مجروح مرا مداوا می کند.
و الهه وء السحریٌ تملُوهُ الألحان سمعاً و منظراً للقلوبِ.
آن آرامش سحرآمیزی که نغمه ها گوش و چشم و قلبها را با آن لبریز می کنند.
لایراها و لیس یسمَعُها إلا حبیبٌ مستِلهمٌ مِن حبیب
آنرا نمی بیند و آنرا نم شنود مگر دوستی الهام گرفته از یک دوست.
آنهِدا النارنج یا صاحبی الشادی بأحلامِ عالَمٍ مسحورٍ.
ای نارنج! ای مونس نغمه پرداز رؤیاهای جهان سحرآمیز!
ها هنا نحنُ من عبیرکَ نستأف جمالاً مرصلاً فی الدهُور.
ما از شمیم دل انگیز تو زیبایی همه دوران را استشمام می کنیم.
لا نملُّ الوقوفَ و الجلسه الحلو فی نورکَ الظلیل العجیب
و از ایستادن و نشستن شیرین در سایه بان نور اعجاب آور تو ملول نمی شویم.
تَحجبُ الشمسُّ حینما أنت اقمارٌ محالٌ لمثلها أن تغیبَ
ماه بی مثال و افول ناپذیر تو خورشید را در پرده می کند.
و کانی أنهَ مجتُ مِنک فأصبَحْتُ قلیلا من عطرک الجذّابِ.
و گویا که من با تو در آمیخته ام و اندکی از عطر جذّاب تو شده ام.
ثُمَّ أنعشتُ من أقدسٍ فی قربی و قَبَّلْتُ ثغرها الأهّابِ.
سپس از مقدسترین چیز در کنارم حیات یافتم و دهان کاملاً آماده اش را بوسیدم.
و تعمقتُ فی نُهاها و عانَفْتُ فوأدَکُم ناجیتُهُ فی صُمُوتِ.
و در زیرکی او اندیشیدم و قلب شما را تسخیر نمودم و در سکوت با او صحبت کردم.
فتفانیتُ فیه دونَ أنْ ارجوا رُجُوعاً فقیه روحٌ و قوتٌ
پس در آن فنا شدم بدون اینکه بازگشت از آن را بخواهم سپس در آن روح و نیرو یافتم.
أیُّ شی ءٍ کالنورِ فی صُورِ العطرِ ینیلُ الخیالَ أشهی محالِ
چه چیز مانند نور خواستنی ترین محال را در تصاویری معطر برای خیال فراهم می کند.
هکذا أر توی بعالم أحلامی إذا کانَ کُلُّ عیشی ظماءُ
و این چنین از جهان رویاهایم سیرآب می شوم اگرچه تمام زندگی ام عطش و تشنگی باشد.
هکذا عابدُ الضیاء أغانیه عبیرٌ مُجنَّحٌ بالضیاءِ.
و این چنین بنده ی نور ترانه هایش بوی خوش آغشته به نور است.
تحلیل:
«در این ابیات نجوای شاعر را با نارنج می بینیم که باز طبیعت و نجوای آن موضوع شعر شاعر است. در واقع آنچه بیشتر در این شعر دیده می شود، استفاده شاعر از صنعت تشخیص یا جان بخشی است که در آن شاعر با شکوفه ها و نارنج و شب و زمانه صحبت می کند و این مناظره چقدر زیبا بیان شده است. شاعر تشنه است و این تشنگی را هیچ چیز فرو نمی نشاند مگر عالم و جهان رویایی که در آن غوطه ور شده و با آن در آمیخته است.»[۸۹]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...