در گردآوری مطالب و نگارش این نوشتار مشکلاتی مانع پیشرفت سریع پژوهش بود که از جمله آن می­توان به این موارد اشاره کرد:

      1. برای شناخت بهتر این عارف نیشابوری، کمبود منابع وجود داشت. در همگی منابع موجود نیز، مطالب اندکی به دست می­آمد که در غالب موارد تکراری بود.
      2. (( اینجا فقط تکه ای از متن درج شده است. برای خرید متن کامل فایل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. ))

    1. بیشتر آثارابوسعد­یا به صورت نسخه­ خطی است که شوربختانه در ایران موجود نیست. یا آثار موجود در ایران دیگر تجدید چاپ نمی­شوند، لذا در کمتر کتابخانه­ای می­توان به آن­ها دست یافت و یا در طول تاریخ از میان رفته و مفقود شده ­اند و جز نامی از آن­ها اثری باقی نمانده است.

۲-۱ تاریخ نیشابور
نیشابور، دارالعلم خراسان، که ابوسعد در آن پرورش یافت شهری بود که عالمان و بزرگان بسیاری در مدارس آن کسب علم کرده ­اند. در خراسان شهرهای نیشابور، هرات، بلخ، بخارا،غزنین و مرو، به خاطر موقعیت خاص یا بسیاری جمعیت مورد توجه بودند، ولی هیچ کدام با نیشابور برابری نمی­کردند. شاید داشتن چنین خصوصیاتی که در سایر شهرها کمتر وجود داشته، سبب شد که این شهر دستخوش دگرگونی­ها و حوادثی گردد.
نام قدیم نیشابور، ابر شهر و شکل قدیمی این کلمه پس از اسلام نیوشاه پوهر بود که به معنای کار نیک شاهپور یا جای نیک شاهپور است. دلیل نسبت دادن نام این شهر به شاهپور دوم پادشاه ساسانی، بازسازی شهر در سده چهارم پس از میلاد بود. ساخت اصلی شهر نیشابور به شاهپور اول پسر اردشیر بابکان منسوب است.[۱]
در سال۳۳۴ق امیر نوح سامانی به نیشابور آمد و۵۰ روز آن­جا اقامت داشت، سپس حکومت را به ابراهیم بن سیمجور واگذار کرد و خود به بخارا رفت. در کتاب تاریخ بیهق آمده، زمانی که فخرالدوله دیلمی بر خراسان مسلط شد در نیشابور به نام او سخنرانی کرد. وزیر نامی او صاحب ابن عباد دو سال مالیات بیهق را وضع کردو در سال­های۳۸۳و۳۸۴ق مالیات نیشابور را نصف کرد. در آن سال­­ها شهر نیشابور به دست دیلمی­ها، سامانی­ها و سیمجوری­ها بود. در سال۳۸۴ق امیر نوح سامانی نیشابور را از تصرف ابوعلی وفایق خارج کرد و حکومت آن­جا را به امیر محمود پسر سبکتکین که از سرداران او بود واگذار نمود و به او لقب سیف الدوله داد و خود دوباره به بخارا بازگشت. در دوره­ سلطنت غزنوی­ها، به ویژه سلطنت سلطان محمود شهر نیشابور در کمال رونق و آبادانی بود. حسنک وزیر که نیشابوری بود در اواخر دوره­ سلطان محمود وزیر شد و چند سال در این شهر حکمرانی کرد و آبادی­ها و ساختمانهای زیادی بنا نمود که به قصور و عمارات حسنکی معروف بوده است.[۲]
۲-۲ اوضاع سیاسی واجتماعی
دوران سلطنت محمود بیشتر به لشگر کشی و جنگ گذشت اما ۴۰ سال حکومت او و به روایتی ۳۴ سال(۳۸۷-۴۲۱ق)، در خراسان ثمر بخش بود. در زمان او نیشابور که مرکز گردهمایی اهل علم و ادب بود، به دست نصر پسر سبکتکین اداره می­شد و رو به رونق و کمال داشت.[۳]تا این­که در سال۴۰۱ق در خراسان به ویژه نیشابور قحطی بزرگی رویداد. در بارکده که محل گردآوری کالاها در نیشابور بود بیشتر از ۱۰۰۰ نفر هلاک شدند و کسی به خاکسپاری مردگان نمیرسید. مردم ناگزیر به خوردن جانوران و مردار روی آوردند. حتی بالاتر از این گفته­اند که مادر بچه­ی خود را می­خورد و برادر از گوشت برادر برای رفع گرسنگی استفاده می­کرد.[۴] در محله­ها و منطقه­های دور کسی جرأت نداشت تنهایی به جایی برود. حتی ابوالطیب صعلوکی مورد تعرض گرسنگان قرار گرفت ولی نجات یافت. آن قحطی مدتی طول کشید تا این­که سلطان دستور داد تا درب همه انبارهای شهر را باز کرده و مردم را از گرسنگی نجات داد. ابن فندق از قول ابوالفضل بیهقی آورده است که در سال۴۰۰ق۶۷ بار برف سنگین در نیشابور بارید و قحطی سال۴۰۱ق به خاطر سرمایی بود که به محصولات کشاورزی و باغداری رسید. قحطی در خراسان و عراق فراگیر بود و نیشابور که بوی فقر و مرده گرفته بود رفته رفته رو به آبادانی ­رفت اما،این آرامش دیری نپایید، زیرا ترکان غزنوی مردم را مورد آزار قرار می­دادند به حدی که تلاش محمود غزنوی در اواخر عمرش سودمند نبود و منجر به ظهور سلجوقیان شد ودر پی آن ۱۰۰۰۰۰ نفر به هلاکت رسیدند.
۲-۳ دیدار محمود غزنوی و ابوسعد خرگوشی
از آن­جا که محمود بسیار دوستدار طلا و نقره بود به غنیمت­هایی که از جنگ­ها و فتوحات به دست می­آمد خشنود و قانع نبود و هر از چند گاهی به اموال مردم چشم طمع میدوخت. هم­چنین نقل کرده ­اند که سلطان محمود مالیاتی معین کرده بود که مردم نیشابور و دیگر شهرها بپردازند. ابوسعد که در نزد محمود جایگاه خاصی داشت روزی به سلطان گفت: «شنیده­ام که به سوی مردم دست گدایی دراز کرده­ای.» محمود برآشفته شد و گفت: «چگونه؟»گفت: « مال مردم ضعیف را می­گیری و این گدایی است.» با این سخن سلطان محمود از گرفتن مالیات منصرف شد.[۵]
۲-۴ تصوف در خراسان
این­که خراسان را مهد تصوف دانسته‌اند بدین خاطر است که از آغاز در پرورش تصوف تأثیر قابل ملاحظه‌ای داشته است. درست است که تصوف در اسلام با زهد و فقر آغاز شد و با عشق الهی و ذوق و وحدت وجود و شهود به کمال خویش رسید؛ ظهور آن در ایران طی سده­های نخستین اسلامی، بعید به نظر نمی‌رسد، زیرا ایران به عنوان مهد اولیه­ آئین زرتشت با عوالم زهد و فقر آشنایی نداشت تا از این جهت آمادگی خاصی برای پرورش و پذیرش تصوف نشان داده باشد. افزون بر این شکی وجود ندارد که شماری از پیشگامان تصوف یا کسانی که قدمای صوفیه آن­ها را به طریقت خود منسوب می‌کردند مانند حسن بصری، ابراهیم ادهم، ابوهاشم کوفی و… در ایران سده­های­نخستین اسلامی پدید آمده‌اند و این نکته از آمادگی محیط فکری و مادی ایران آن دوران برای پیدایش تصوف حکایت دارد.
طریقه اهل خراسان ملامتی و مرکز ملامتیان خراسان نیشابور بود. نخستین نویسندگانی که درباره ملامتیان نوشته‌اند، یعنی خرگوشی و سلمی، هر دو نیشابوری بودند. ولی ملامتیان فقط در نیشابور نبودند. خرگوشی و سلمی هر دو اقوالی از عبدالله بن‌مبارک نقل کرده‌اند. یکی از آن­ها درباره اصل ملامتیه است که عبارت است از آشکار نکردن خوبی و پنهان نکردن بدی. یکی دیگر درباره دعوی نداشتن ملامتی است. اگر این اقوال واقعاً متعلق به عبدالله بن‌مبارک مروزی (م۱۸۱ق) باشد، در آن صورت سابقه طریقه ملامتیان خراسان به قرن دوم و شهر مرو می‌رسد. ولی احتمال این مطلب بسیار کم است. آنچه مسلم است این است که ملامتیان خراسان بیشتر اهل نیشابور بودند و این طریقه به شهرهای دیگر خراسان راه یافت.[۶]
به نظر می‌رسد اطلاق عنوان «صوفی» به مشایخ عراق و «ملامتی» به خراسانیان در قرن سوم مرسوم شده است. در خراسان نیز مشایخی بودند که در قرن سوم و اوائل قرن چهارم صوفی خوانده می‌شدند، مانند ابوبکر واسطی، ولی این عنوان در مورد کسانی به کار می‌رفت که شاگردان مشایخ بغداد، از جمله جنید و ابوالحسین نوری بودند و به خراسان آمده بودند. در ماوراءالنهر، بخصوص در ترمذ، برای اهل عرفان عنوان «حکیم» به کار می‌رفت و مثلاً محمد بن‌علی ترمذی (م حدود ۲۹۵ق) به «حکیم ترمذی» معروف است. ابوبکر ورّاق (م۲۸۰ق) نیز که اصلاً از ترمذ بود و مقیم بلخ شده بود حکیم خوانده شده و خواجه عبدالله درباره وی گفته است که او حکیم بود نه صوفی.[۷]
۲-۵ زندگی­نامه
ابوسعد عبدالملک بن محمّد بن ابراهیم خَرگوشی نیشابوری، مشهور به ابوسعد زاهد، ابوسعد واعظ، زاهد، محدّث،‌ حافظ و مفسّر بود. در اصطلاح محدثان حافظ به کسی گفته می­ شود که متن ۱۰۰هزار حدیث را از حفظ داشته باشد. حاکم نیشابوری او را با عنوان الزاهد، عبدالغافر بن اسماعیل واعظ و استاد کامل، اسنوی استاد کامل، زاهد بن زاهد، واعظ و حسین بیهقی و ابن جوزی او را واعظ نامیده­اند.[۸]
تاریخ تولد ابوسعد برای ما مشخّص نیست ولی می‌دانیم که چند سال از حاکم نیشابوری(متولد۳۲۱ق) کوچک‌تر بوده است. هم­چنین حاکم نیشابوری از حسن بن محمّد الجلال ‌بیهقی و دیگران بزرگ­تر بوده است.[۹] سال وفات ایشان ۴۰۶یا ۴۰۷ق ذکرشده که در ادامه بررسی خواهد شد.
او از عالمان صوفی نامی سده­ی چهارم قمری است که به ارشاد مریدان و تدریس و تألیف همت گماشته بود.
محدّث نامدار حاکم نیشابوری درباره او گفته است: «لم أر أجمع منه علماً و زهداً و تواضعاً و ارشاداً اِلی الله و الی الزهد زاده الله توفیقاً و اَسعدنا بأیامه و قد سارت مصنفاته» و خطیب گوید: «کان ثقه ورعاصالحاً».[۱۰]
کنیه‌اش بنا بر منابع اولیه و نیز بیشتر نسخه­های خطی آثار وی «ابوسعد» است نه «ابوسعید». برخی او را به محله­ی «خرگوش»نسبت داده­اند که محله­ای بزرگ در نیشابور بود و خانه و خانقاه ابوسعد در آن­جا قرار داشت.
از دیگر عالمانی که به خرگوش نسبت داده شده­است، ابوالفتوح عبدالله بن علی خرگوشی(۴۶۶_۵۴۴ق) و عثمان خرگوشی(م۴۱۶ق) و از معاصران ابوسعد بوده و کتابی را تألیف نمود که این کتاب را «ابرد الاشیاء» نامیده است.[۱۱]
از آن­جا که ابوسعد به فقیهی شافعی شهرت داشت قیس آل قیس از او در کتاب الایرانیون و الادب العربی، رجال فقه الشافعیه یاد کرده است.[۱۲]
عنوان «زاهد» که به ابوسعد داده شده به برخی پارسایان که شماری از آن­ها از صوفیان و عارفان بوده‌اند، به ویژه در سده سوم وچهارم قمری، نیزاطلاق می‌شد.
افراد دیگری که عنوان «زاهد» داشته اند و معاصر ابوسعد بودند عبارتند از: ابوعبدالله بن دینار زاهد نیشابوری(م۳۳۸ق)، ابن داود زاهد نیشابوری(م۳۴۲ق)، ابوعمر زاهد محمّد بن عبدالله(م۳۴۵ق)، ابونصر ترمذی زاهد(م۳۴۶ق)، ابوبکر زاهد روشنایی احمد بن موسی(م۴۰۱ق)، ابن البغدادی زاهد حسین بن احمد(م۴۰۴ق).
البته یکی دو نفر از هم کنیگان معاصر ابوسعد خرگوشی نیز لقب وعنوان «زاهد»داشته اند: یکی ابوسعد احمد بن محمّد مالینی(م۴۱۲ق) است که از عالمان و عارفان هرات است که از او به ابوسعد یا بوسعد زاهد یاد شده[۱۳]و دیگر ابوسعد زاهد بن احمد نیشابوری است که جّد مادری شیخ الاسلام ابوعثمان صابونی(۳۷۳-۴۴۹ق) و از نبیرگان ابوسعد یحیی بن منصور بن حَسنویه سلمی معروف به «ابوسعد الزّاهد الاکبر» است.[۱۴]
پدرش ابوعثمان محمّد نیز از زاهدان و عالمان و مشایخ نیشابور بوده که ابوسعد از او روایت حدیث می­کرده است. حاکم نیشابوری از ابوسعد با عبارت «الزاّهد بن الزّاهد» یاد می‌کند. گویا وی همان «محمّد بن ابراهیم ابوعثمان» مذکور در تاریخ نیشابور است که از مشایخ بوده و حاکم درباره او می‌نویسد: «وکان من الصوفیه العبّاد».[۱۵]
۲-۶ استادان ابوسعد
ابوسعد از آغاز جوانی در نیشابور آن زمان که «دار السنه و العوالی» بود و مکان جمع شدن فقیهان و محدّثان و صوفیان بود، علم آموخت و حدیث شنید که در میان ایشان پدرش و دیگر اساتید فقه و حدیث و تصوف دیده می شود.[۱۶] از جمله استادان او:
۱- ابوالعباس محمّد بن یعقوب اصَمّ(۲۴۷ـ۳۴۶ق) «محدّث المشرق» که از طالبان حدیث بود و مدت ۷۶ سال حدیث می‌گفت.[۱۷]
۲- ابومحمّد یحیی بن منصور بن عبدالملک(م۳۵۱ق) قاضی نیشابور.[۱۸]
۳- ابوعلی حامد بن محمّد بن عبدالله رفّاء هروی(م۳۵۶ق)از محدّثان و واعظان هرات.[۱۹]
۴- ابوعمرو اسماعیل بن نُجَید بن احمد سُلَمی نیشابوری(م ربیع الاول ۳۶۶ق) شیخ صوفیه خراسان که جّد مادر یا ابوعبدالرحمان سلمی صاحب طبقات الصوفیه است که از جنید و ابوعثمان حیری بهره برده است.[۲۰]
۵- ابوسهل محمّد بن سلیمان صُعلوکی نیشابوری(۲۹۰-۳۶۹ق) از فقهای معروف شافعیه خراسان که در لغت و نحو و کلام و تفسیر تخصّص داشته است.[۲۱]
۶- ابوسهل بشربن احمد بن بشر بن محمود بن أشرس اسفراینی تمیمی دهقان(م شوال۳۷۰ق)از محدّثان، ‌که در نیشابور مجلس املا داشته است.[۲۲]
۷- ابوالحسن علی بن بندار بن حسین صوفی صَیرفی نیشابوری از صوفیّان و محدّثان نیشابور که از مشایخ سرزمین­های مختلف بهره­ برده است.[۲۳]
۸- ابواسحاق ابراهیم بن محمّد بن یحیی بن سختویه مُزکّی نیشابوری(م۳۶۲ق) از عالمان و محدّثان بزرگ نیشابور و از شاگردان ابن خزیمه(۲۲۳-۳۱۱ق).[۲۴]
ابوسعد در فقه شافعی که مذهبش بود، از شاگردان فقیهان نامدارابوالحسن محمّدبن علی بن سهل ماسرجسی نیشابوری(م۶جمادی­الآخر۳۸۶ق) و ابواسحاق مروزی(م۳۴۰ق) بود، که سال­ها در “دارالسّنه” نیشابور مجلس املا داشت.[۲۵]
پس از چندی ابوسعد به میان عابدان و زاهدان رفت و راه زهد در پیش گرفت. در سال­های دهه۳۷۰ق برای رفتن به حجّ نیشابور را ترک کرد و سال­ها در مکّه سکنی گزید.[۲۶] یاقوت حموی در معجم البلدان درباره او می­گوید: «او زاهد و واعظ و فقیهی شافعی، که معروف به اعمال خیر و نیکی و زهد در دنیا بوده با عالمان هم­نشین و تصنیفات مفید زیادی در علوم شریعت و دلایل النبوه و سیّرالعبّاد و الزهّاد و… دارد.» او هم­چنین به عراق و شام و فلسطین و مصر سفر کردو در همه جا از محدّثان و عالمان حدیث شنید یا برای اساتید خود احادیثی را بیان ‌کرد.[۲۷]
در مکّه از افرادی هم­چون ابوعمر محمّد بن سهل البستی، ابواسحاق ابراهیم بن محمّد الدینوری، ابوالفضل جعفر بن الفضل ابن حنزابه(م۳۹۱ق)، ابوجعفر امام و قاضی مکّه، اسحاق بن زروان بن قهزادالفقیه، ابوبکر محمّد بن هارون الاصبهانی، ابوعبدالله الحسین بن محمّد الزاهد، ابن سراقه محمّد بن یحیی(م۴۱۰ق)، ابوالحسن علی بن عمر بن موسی و ابوالحسن علی بن عبدالله بن جهضم احادیثی شنیده و روایت کرده است.[۲۸]
در مدینه از الشّریف ابومحمّد عبدالله بن یحیی بن طاهر الحسینی، ‌ابوذر عمّار بن محمّد البغدادی، ابوالحسین یحیی بن الحسین المطلبی و در مجلس املا محدّث نامی ابوالحسن علی بن عمر الدّار قطنی (۳۰۶-۳۸۵ق) شرکت کرده است. در بغداد نیز هنگام بازگشت از حجّ، ابوالقاسم التنّوخی[۲۹](۳۵۵-۴۴۷ق) از جمله کسانی است که از او حدیث شنیده است. در شام ابوالحسین محمّد بن احمد بن جمیع الغسّانی، در فلسطین از ابومحمّد بن بکربن محمّد العابد الطبرانی و ابوالفتح محمّد بن ابراهیم بن محمّد یزید الطّرسوسی و در مصر از ابومحمّد عبدالله بن عبدالرحمان الازدی، ‌ابوسعد علی بن الحسن بن عمر الغافقی الاسکندرانی، ابوالحسن علی بن محمّد بن اسحاق الحلبی القاضی، ابوالقاسم عمر بن ابراهیم بن یحیی البصری، ابوالحسن محمّد بن احمد بن عباس الاخمیمی، ابوطلحه المالکی، ابوالقاسم الفارسی الحافظ و ابوالوفاء تمام بن عبدالله الصقّلی احادیثی شنیده و روایت کرده است.[۳۰]
این سفر ابوسعد چنان­که سمعانی گفته، باید در دهه۳۷۰ق رخ داده باشد. مؤیّد این مطلب آن است که ابوسعد در سال۳۷۶ق در مکّه از ابوعمر بستی حدیث شنیده است. در تهذیب الاسرار(ق ۴۷آ) حدیثی نقل کرده که آن را در بغداد در مجلس املا ابوالحسن علی بن الدّار قطنی شنیده بوده ­است. چون وفات الدّار قطنی درپنج­شنبه هفتم ذی القعده ۳۸۵ق رخ داده، اقامت ابوسعد در بغداد باید در سال­های پیش از۳۸۵ق بوده باشد نه پس از آن.[۳۱]
در تعارض با گفته­ی سمعانی دو، سه روایت دیگر وجود دارد که نشان می­دهد سفر ابوسعد در دهه ۹۰ بوده است. به گفته­ی ابوالقاسم علی بن المحسّن التنوخی(۳۵۵-۴۴۷ق) «ابوسعد در سال۳۹۳ق به قصد حجّ به بغداد آمد و در سال۳۹۶ق وقتی به نیشابور باز می­گشت از او حدیث شنیده­ایم.»[۳۲] و دیگر اجازه­ی روایت کردن شرف النّبی است که ابوسعد به دو عالم اندلسی در مکّه داده، یکی به ابومحمّد عبدالله بن سعید شتنجالی(م۴۳۶ق) که از۳۹۱ق تا ۴۳۰ق مجاور در مکّه بوده و دیگر به ابوعمرو احمد بن محمّد بن هشام القرطبی(م۴۳۰ق) که در سال۳۹۵ق به مکّه رفته و چند سال آن­جا زندگی کرده‌ است.[۳۳]
در مورد گفته­ی تنوخی ممکن است بتوان احتمال داد که کلمه«تسعین» مصحّف«سبعین» است و سال۳۷۶ق بوده که تنوخی از ابوسعد حدیث شنیده­است نه۳۹۶ق. ولی درباره‌ی شتنجالی، که حتماً در۳۹۱ق از اندلس به سوی مشرق رفته و در مکّه زندگی کرده­است و در۴۳۰ق به اندلس و درروز جمعه ۱۸ محرم ۴۳۳ق به قرطبه بازگشته است. اما چنین احتمالی شدنی نیست هم­چنان که در مورد ابوعمر و قرطبی این گونه است.[۳۴]
در هیچ منبعی اشاره به مدت اقامت ابوسعد در مکّه نشده، ولی می‌توان گمان برد که ابوسعد سه دهه اخیر سده چهارم را در مکّه گذرانیده باشد. به این صورت تعارضی بین روایت­های مختلف مربوط به تاریخ سفر پدید نمی‌آید. ولی این فرض هر چند با روایت کردن شَتنجالی و ابوعمرو قرطبی از ابوسعد در مکّه در سال­های ۹۰ ناسازگار نیست، با قول تنوخی که می­گوید: ابوسعد در سال ۳۹۳ق در راه حجّ وارد بغداد شد(قدم علینا حاجّاً) تعارض دارد. فرض دیگر آن است که ابوسعد جز آن سفر اول که در دهه۳۷۰ق داشته، سفری دیگر نیز در دهه ۳۹۰ق به حجّ داشته و در این سفر اخیر درسال۳۹۳ق به بغداد وارد شده است و در مکّه کسانی چون ابومحمّد شتنجانی و ابوعمرو قرطبی اجازه روایت کتاب شرف النّبی را از او گرفته‌اند و پس از مدتی مجاورت بیت الله در سال۳۹۶ق در راه بازگشت به خراسان در بغداد تنوخی از او حدیث شنیده­است. این فرض، که در واقع بین گفته­های مختلف است، پذیرفتنی­تر است. هر چند در آثار ابوسعد و منابع ترجمه‌ شده­اش اشاره‌ای به دو بار سفر او به مکّه نیست.[۳۵]اما در منبعی دیگر، این گونه آمده که خرگوشی پس از مدتی به جمع زاهدان و صوفیان وارد شد و گویا در۳۷۰ق نیشابور را برای رفتن به حجّ ترک کرد و سال­ها در مکّه بود. البته خطیب بغدادی از قول تنوخی گفته که او در۳۹۳ق در راه حجّ به بغداد رفت. ابن عساکر نیز نوشته که وی در۳۹۰ق در عراق بوده و در همین سال به حجّ رفته است. شاید وی به جز نخستین سفر حجّ در دهه­ ۷۰، در دهه­ ۹۰ نیز سفری به قصد حجّ داشته و آن­گاه سال­های پایانی سده چهارم را در مکّه گذارنده است.[۳۶]
هنگامی که ابوسعد به نیشابور بازگشت به ارشاد و تدریس و تألیف پرداخت. مجلس او سال­ها برقرار بود و افزون بر این به مردم خدمت می­کرد و بناهای خیریه‌ای مثل خانقاه و بیمارستان و مدرسه ساخت. در بیمارستان شماری از یارانش به پرستاری بیماران مشغول بودند. همان­طور که در آغاز نوشتار درباره اوضاع اقتصادی و اجتماعی دوره­ غزنویان توضیح داده شد، ایشان و شاگردانش نقش فعّالی در کمک رسانی به مردم در قحطی سال۴۰۱ق داشته اند. ابوسعد به گفته‌ی ابونصر عتبی، کارهای بسیاری انجام داد از جمله مراقبت از بیماران و بردن آن­ها به بیمارستان و خاکسپاری مردگان.[۳۷]

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...