این عدم پایبندی به ارزشهای مشخص و معین یکی از نقیصههای بزرگ مکتب اگزیستانسیالیسم است.
سازمانهای آموزش و پرورش در هر جامعهای در صدد انتقال آداب و رسوم، فرهنگ و ارزشهای خود به نسلهای آینده بوده و از این طریق به تکامل خویش میپردازند. لذا اگر هر یک از افراد جامعه پایبند به ارزشی خود خواسته و خود ساخته باشند و قرار باشد که مسئولیت آن را هم خود ایشان در دست بگیرند، به نظر میرسد دیگر نیازی به وجود مدرسه، مدیر، معلم، و قوانین تعلیم و تربیت نباشد.
نقد در آسیبشناسی اجتماعی تعلیم و تربیت
با توجه به دیدگاه مکتب اگزیستانسیالیسم به جهان و انسان و به تبع آن، مبناهای شناخت انسان، آنچه به ذهن متبادر میشود فاصله میان نظریات فلاسفه این مکتب با اجرای عملی آنهاست. شاید در بسط مفاهیم، که در زمینه علوم انسانی بیشتر انتزاعی میباشند، قیل و قال بسیار باشد و بعضاً قابل اثبات؛ اما زمانی که پای عمل به میان میآید میدانها را خالی مییابیم.
تعلیم و تربیت از جمله مقولههایی است که مردان عمل را جستجو میکند و خود محکی است برای صحت و سقم نظریههای مکتبی و فلسفی.

( اینجا فقط تکه ای از متن فایل پایان نامه درج شده است. برای خرید متن کامل پایان نامه با فرمت ورد می توانید به سایت feko.ir مراجعه نمایید و کلمه کلیدی مورد نظرتان را جستجو نمایید. )

غالباًً نظریهپردازان هر مکتب دیدگاه های خود را در قالبی که از نظر ایشان مؤثرتر بوده و بتوان از طریق آن به ارائه بهتر آراء پرداخت، ذهنیات خود را نشر میدهند. قالبی که فلاسفه اگزیستانسیال از آن یاری جستهاند، ادبیات است. ادبیاتی که مسئولیت زیرساختهای تعلیم و تربیت در هر جامعهای را بر دوش میکشد.
در بین فلاسفه اگزیستانسیالیست آن دسته که الحادی بوده و پذیرای لقب اگزیستانسیالیست، و جزو آخرین متفکرین این نحله فکری محسوب میشوند بیشتر به ادبیات و اختصاصاً قالب رمان پرداختهاند. که آثار این فلاسفه بیش از آثار متقدمانشان مطلوب طبع جوانان و نوجوانان کشورهای مختلف واقع شده است.
در فصول گذشته شاهد ابهام، تضاد و سردرگمی در مفاهیم ایراد شده توسط فلاسفه این مکتب بودیم؛ این روال در آثار ایشان نیز مشاهده میشود. آنچه که در اینجا قابل اهمیت فراوان است بازتاب بعد تربیتی و شناختی مسئولیت در جوانان و نوجوانان کشورهای مختلف در مطالعه این آثار است، که فلاسفه این مکتب به قول خود این آثار را به عنوان ابزارهایی برای رشد و تعالی انسانها ارائه نمودهاند.
در رمان تهوعِ ژان پل سارتر، “آنتوان روکانتن”، قهرمان این رمان که خود را از آیینهای اجتماعی دست و پا گیر رها کرده و در جستجوی چراییهای بشر، در شناسایی و کشف اشیاء پیرامون خود ناتوان مانده است، آنها را پوچ و بیمعنی مییابد و در کشاکش همین پوچی و اشیاء دور و بر، ناگهان به درکی از خود و مسئولیت نائل میشود که باعث امیدواری او در عین ناامیدی میشود.
آلبر کامو در افسانه سیزیف، به فردی میپردازد که خدایان او را محکوم به بردن تخته سنگی حجیم به بالای کوهی کردهاند. مسیر به گونهای است که شخص هر بار این عمل را انجام میدهد، قبل از رسیدن به نوک قله، تخته سنگ دوباره پایین میافتد و او بارها و بارها این کار را تکرار میکند سرانجام در این رفت و آمدها قهرمان داستان به این نتیجه میرسد که عملی را که انجام میدهد هرچند عملی پوچ و بیهوده است ولی برای او در قبال مسئولیتی که دارد عملی آزادانه و زیباست و این بیانگر سخن سارتر میباشد که میگوید «انسان محکوم به آزادی است و این آزادی برای او مسئولیت آفرین است».
کامو در بیشتر آثار خود تداعیگر همین معنی است. در رمان بیگانه، پوچگرایی فردی و احساس مسئولیت و پذیرش آن به نمایش کشیده میشود. در طاعون همین بحث در مورد جامعهای از افراد انسانی رخ میدهد. در سقوط، شخصی در غالب سه شغل دچار همین توهم میشود. رمان مسخ، نوشته کافکا نیز این احساس پذیرش، تحمل و سازش با پوچی را در انسان پرورش میدهد. در ایران نیز صادق هدایت متأثر از کافکا بوده و تفکرات این نویسنده در آثار او نیز به چشم میخورد که رمان معروف او “بوف کور” اوج این تفکر را به ظهور میرساند.
ناگفته نماند که این متفکرین جملات و نکات قابل توجه و مفیدی نیز در مباحث تربیتی و بخصوص اخلاقی در همین آثار خود ارائه نمودهاند که البته شمار آنها اندک است، ولی آنچه در اینجا به آن اشاره شد برداشتی است که در مطالعه هر یک از این آثار در ذهن انسان نقش میبندد.
در گروه محکومینِ فرانتس کافکا و در پایان داستان، قهرمان بر سنگ قبری مخفی در زیر میز قهوهخانهای نوید آمدن منجی را حک شده مییابد. کامو در رمان سقوط، از زبان قهرمان داستان میگوید: «در یک طرف زیبایی است و در طرف دیگر درهم شکستگان و پایمال شدگان؛ هر قدر این کار دشوار باشد، من میخواهم به هر دو طرف وفادار بمانم»؛ و این بیانگر همان مفهوم اعتدال و میانهروی در دین مبین اسلام است.
آنچه در اینجا و این بحث از لحاظ آسیبهای وارده بر تعلیم و تربیت جوامع و مخصوصاً جامعه خودمان از اهمیت بسزایی برخوردار است، انتشار این آثار در تیراژهای بالا بدون آگاهی دادن به نسل جوانِ دانش آموز و دانشجو است.
احساس پوچی و حضور در جهانی تاریک که خواندن هریک از این آثار برخواننده تحمیل میکند، باعث بروز بیماریهای روحی و روانی بسیار، بخصوص خودکشی، در بین جوانان و نوجوانان میشود و این بدلیل عدم ارائه تعلیم و تربیت مناسب به فراگیران با توجه به مسئولیتهای فردی و اجتماعیشان در خصوص این آثار توسط سیستمهای آموزشی و پرورشی دولتها میباشد.
فصل سوم:
روش شناسی تحقیق
مقدمه
روش های پژوهش و تحقیق یکی از بزرگترین دستاوردهای بشر در ایجاد نظم و هماهنگی در مسیر کشف خود و جهان پیرامون است. انسانها در طول تاریخ، و در صیرورت وجودی خویش با بکارگیری ابزارهای مختلف گذرگاههای بیشماری را تجربه کرده و با ثبت این تجربیات مسیر را برای آیندگان هموار ساختهاند، لذا بشرِ امروز برای کنکاش در هریک از خواسته های خود با راه های گوناگونی مواجه است که قوه عقلانیهاش وی را به انتخاب بهترین راه جهت رسیدن به پاسخ هدایت میکند. در پژوهش حاضر نیز سعی بر آن است تا مسیری متناسب با مضامین مورد پژوهش جهت باز کردن گِرِهی دیگر از چیستیهای تعلیم و تربیت باز شود؛ و شاید ارائه مسیری برای آیندگان.
روش تحقیق
در یکی از دستهبندیهای تحلیلی متداول در نزد فیلسوفان، روش های تحلیل به سه دسته تقسیم شدهاند: تحلیل به معنای تجزیه به اجزای مفهومی(که الگوی آن همان تجزیه معمول در شیمی است)؛ تحلیل به معنای ترجمه و بازگردان صورت دستوری گزارههای زبانی به صورت منطقی آنها؛ و تحلیل به معنای جستجوی ارتباط میان مفاهیم مختلف و بازشناسی روابط و شبکه های مفهومی(باقری، ۱۳۸۹، ۱۳۳) که بخشی از روش مورد مطالعه ما در این پژوهش بر این مورد سوم استوار است.
یکی از شیوه های تفسیر مفهومی، استفاده از کلمات یا عباراتی است که با هم مترادفند و مضمون مشابهی دارند. در خصوص ترادف عبارات، باید به عباراتی توجه کرد که تنها در یک واژه با هم اختلاف دارند. در چنین مواردی میتوان میان آن واژهها نیز رابطهای از نوع ترادف در نظر گرفت. در این صورت، ترادف مذکور میان واژهها میتواند به روشن کردن مفاهیم مورد نظر کمک کند.(باقری، ۱۳۸۹، ۱۷۵)
در این تحقیق پژوهشگر بر آن است تا با بهره گرفتن از شناسایی مفهوم مسئولیت و توصیف مبانی انسانشناختی آن در مکتب اگزیستانسیالیسم به کشف بازتاب دلالتهای این انتزاعیات در تعلیم و تربیت بپردازد. لذا برای تحقق این منظور از روش توصیف و تحلیل مفاهیم یاری جسته است.
جامعه آماری
جامعه آماری در این پژوهش کلیه کتب، مقالات علمی، پایان نامهها و سایتهای فلسفی و تربیتی که مطلبی در خصوص مکتب اگزیستانسیالیسم در آنها درج شده باشد را شامل میشود.
حجم نمونه
حجم نمونه در این مطالعه به میزان کتب، مقالات، پایان نامهها و سایتهای فارسی و انگلیسی که برای پژوهشگر قابل دسترسی بودهاند، میباشد.
ابزار جمعآوری اطلاعات
ابزار مورد استفاده پژوهشگر در این تحقیق با توجه به کیفی بودن نوع پژوهش و نیز روش آن، برداشت فیش از مطالب مندرج در کتب فارسی و انگلیسی، مقالات، و سایتهای اینترنتی در زمینه موضوع مورد مطالعه بوده است.
روش تجزیه و تحلیل اطلاعات
در این تحقیق پس از بررسی فیشهای جمعآوری شده ابتدا به توصیف دلالتهای تربیتی مسئولیت با توجه به مبناهای شناخت انسان در مکتب اگزیستانسیالیسم پرداخته و سپس جهت ارائه تحلیلی جامع از این یافتهها تلاش شده است.
فصل چهارم:
یافته های پژوهش
مقدمه
در این فصل پژوهشگر در صدد آن است که با توجه به مبانی نظری و پیشینه مطرح شده در فصل دوم به پاسخهایی درخصوص شناسایی مفهوم مسئولیت از نظر فلاسفه اگزیستانس، مبناهای شناخت مسئولیتپذیری در انسان اگزیستانسیال، دلالتهای تربیتی مسئولیت از نظر مکتب اگزیستانسالیسم و نقدهای وارد بر این دلالتها دستیازد.
تبیین مفهوم مسئولیت از منظر مکتب اگزیستانسیالیسم
با توجه به آنچه در فصل دوم در باب مفهوم مسئولیت در بین فلاسفه اگزیستانسیالیست به آن پرداخته شد، میتوان گفت فلاسفه خدا باور این مکتب جملگی متأثر از کییرکگور بوده فلذا از نظر اگزیستانسیالیستهای خداباور مفهوم مسئولیت آنگونه است که کییرکگور به آن معتقد است. او در سه اثر معروف خود با نامهای بیماری به سوی مرگ، ترس و لرز، و دلهره به بسط مفهوم مسئولیت میپردازد.
در «بیماری به سوی مرگ» بشر به دلیل سرباز زدن از فرمان خداوند و تناول از میوه درخت “معرفت بر نیک و بد ” گناهکار است و مسئولیت این هبوط و محکومیت نیز بر عهده خود اوست تا زمانی که مرگ وی سر رسد. لذا کییرکگور امید و ناامیدی حاصل از این آگاهی انسان از مرگ که یادآور انجام درست یا نادرست مسئولیتهای وی میباشد را چنین عنوان میکند: اگر بخواهیم از بیماری به سوی مرگ به مفهومی بسیار دقیق سخن بگوییم، باید بیماریای باشد که در آن آخرین چیز، مرگ است و مرگ آخرین چیز و این دقیقاً نومیدی است. با وجود این، به مفهومی دیگر و هنوز مشخصتر، نومیدی، بیماری به سوی مرگ است. در جای دیگر مینویسد: هنگامی که مرگ بزرگترین خطر است، آدمی به زندگی امید میبندد؛ اما هنگامی که آدمی با خطری به مراتب ترسناکتر آشنا میشود، به مرگ، امید آدمی میبندد.
در واقع آگاهی انسان از حتمی بودن مرگ و عدم آگاهی وی از چگونگی مرگ او را در مقابل مسئولیتهایش دچار یأس و ناامیدی میگرداند. پس یأس و ناامیدی یکی از واژه های مترادف با مسئولیت از نظر خداباوران اگزیستانسیالیست است.
در «ترس و لرز» وی با اشاره به داستان حضرت ابراهیم و قربانی کردن فرزندش، مفهوم مسئولیت را با ترس که حالتی پارادوکسیکال ـ از صحیح یا ناصحیح بودن انجام یا عدم انجام وظیفه و تکلیفی که بر عهدهاش نهاده شده ـ است همتراز قرار میدهد. این ترس در تفکر کییرکگور ترس از گناه است که منشأ آن همان گناه نخستین است. لذا ترس دومین واژه مترادف با مسئولیت میباشد.
“مفهوم دلهره”، نیز در چارچوب بحثی از گناه به میان میآید. وی میگوید: هنگامی که به آدم در حالت بیگناهی گفتند که اگر درد مرگ نیز به جان او افتد از میوه درخت دانش نیک و بد نخورد، او نه میدانست که بد چیست و نه مرگ چیست زیرا تنها با سرپیچی از این بازداشت بود که این دانش به دست میآید. اما همین بازداشت در آدم، امکان آزادی … امکان هشدار دهنده توانستن را بیدار کرد.
این آگاهی انسان را دچار دلشوره میکند. دلشوره از مسئولیت دانستن وظایفش. لذا از نظر وی وظیفه و مسئولیت اصلی انسان انجام دادن تألیف نفس و بدن است و این وظیفه از ابتدا زیر بار دلشوره است. بنابراین دلهره یا دلشوره، سومین واژهای است که کییرکگور در تبیین مفهوم مسئولیت به آن اشاره میکند.
هایدگر، یکی دیگر از متفکرین این مکتب است؛ وی با اینکه مسیحی نبوده ولی برچسب الحاد را نیز نپذیرفت. از نظر او مفاهیمی که بیانگر مفهوم مسئولیت هستند، ناامیدی، ترس و دلواپسی حاصل از مرگ آگاهی و در جهان و زمان بودگیِ انسان میباشند.
از نظر وی مرگ به نابود شدن امکانها، تیمار، توجه و دلواپسی معنا میدهد. بدون مرگ هر دازاین، برای آن دازاین، زمان بودگی تمام خواهد شد و این پایانی است برای همه امیدهای آدمی.
از نظر مارتین هایدگر ما انسانها به این جهان پرتاب شدهایم. یعنی بیآنکه خودمان اراده کنیم به این جهان پا گذاشتهایم. ملازم این پرتاب شدگی و در نتیجه، پیشبینی نشدگی و اتفاق و تصادف، مرگ و تناهی محتوم قرار دارد که از آن نمیتوانیم بگریزیم و تصور این واقعیت که با مرگ، انسان تمام میشود، ترسناک و اضطرابزا است. ترس ریشهای “در من بودگی” دارد و این “در من بودگی” از نظر هایدگر مسئولیت آفرین فرد است. چرا که بودن در هستی باعث پذیرش مسئولیت بودن و در واقع مسئولیت وجود است.
وی میگوید: من همچون هستندهای که باید مراقب خود باشم، میترسم. ترس از «با هستی» نتیجه میشود. ترس حالتی است که من در آن قرار میگیرم. هراس، مرا از دلبستگیها و معنیهای زندگیم در جهان جدا میکند و به وسیله این شناسایی است که یا میتوانم به این وجود غیر اصیلی که به گونهای غیر شخصی تعیین شده ادامه دهم و یا با تلاشی قهرمانانه، مسئولیت شخصی وجود خودم را به عهده گیرم.
در خصوص دلواپسی نیز نظر وی بر این است که انسان یگانه هستندهای است که به هستی میاندیشد، و این را میداند که باید مراقب، متوجه و دلواپس هستی باشد. از نظر وی در زندگی عادی، معمولاً از این دلواپسی طفره میرویم؛ ما کوشش میکنیم این دلواپسی نامشخص را تغییر شکل دهیم و آن را به ترس یا اضطرابی مشخص که مربوط به فلان یا بهمان موضوع بخصوص است مبدل سازیم بدینسان دلواپسی اصیل، در وجود پیشپا افتاده ما، ناپدید میشود و به صورت کنجکاوی و تفحص در میآید؛ «پریشان از پریشانی به کمک پریشانی».
ژان پل سارتر را میتوان بعنوان نماینده فلاسفه ملحد مکتب اگزیستانسیالیسم معرفی کرد. سخنان سارتر در تبیین مفاهیم از سهولت و روشنی خاصی برخوردار میباشد. از این رو مکتب اگزیستانسیالیسم با نام او در محافل جهانی شناخته میشود. وی در تبیین مسئولیت مینویسد: من مسئول همگان هستم و برای بشر صورتی میآفرینم که خود برگزیدهام. به عبارت دیگر با انتخاب خود، همه آدمیان را انتخاب میکنم. این معنی به ما اجازه میدهد که مفهوم کلمههای تا حدی مطنطن، مانند دلهره، وانهادگی و نومیدی را دریابیم.
او میگوید دلهره دقیقاً آگاهی من از هستی خودم در آینده، در حالتی از نیستی است. این همان دلشوره از مواجه شدن با آینده است و دلشوره متناظری نیز در مواجهه با گذشته وجود دارد. این دلشوره همان دلشوره قماربازی است که به اختیار و صمیمانه تصمیم گرفته است دیگر قمار نکند، اما همین که به میز قمار نزدیک میشود به ناگاه میبیند که همه عزم او چون دود به هوا میرود. هنگامی که آدمی خود را ملتزم ساخت و دریافت که وی نه تنها همان است که موجودیت خود، بلکه قانونگذاری است که با انتخاب شخص خود، جامعه بشری را نیز انتخاب میکند، چنین فردی نخواهد توانست از احساس مسئولیت تمام و عمیق بگریزد. لذا در مورد انسانهایی که دلهره ندارند میگوید: از نظر ما اینان سرپوشی بر دلهره خود میگذارند یا از آن میگریزند. هر فردی باید پیش خود بگوید: آیا به راستی من آن کسی هستم که حق دارم چنان رفتار کنم که همه آدمیان کار خود را طبق رفتار من تنظیم کنند؟ هر کس که این معنی را فراموش کند، مسلماً بر سیمای دلهره خود نقاب زده است. او میگوید: سخن بر سر دلهرهای نیست که به ترک و گوشهگیری و اجتناب از عمل میانجامد، مراد دلهرهای است ساده که تمام کسانی که مسئولیتی داشتهاند، آن را میشناسند. این دلهره، حجابی نیست که ما را از عمل و اقدام جدا کند بلکه جزئی از خود عمل است.
سارتر در خصوص وانهادگی میگوید: اگر واجب الوجود نباشد هرکاری مجاز است. پس انسان وانهاده است، زیرا بشر، نه در خود و نه بیرون از خود، امکانِ اتکا نمییابد. باید گفت که بشر، از همان گام اول، برای کارهای خود عذری نمییابد، وسیلهای نمییابد تا مسئولیت وجود خود را بر آن بار کند. با این وجود میتوان گفت انسان در طبیعت وانهاده است و خودش هست و خودش؛ ولو معتقد باشیم که خداوند هست، چون میبینیم که مسئولیت ساختن خودمان را بعد از وجودمان به خودمان واگذار کرده بنابراین خداوند فقط هیکل و وجود انسان را ساخته و صفات و رنگهای انسانیاش را باید خودمان به این موجود بیصفت و بیرنگ بزنیم. در این صورت ما از طرف خداوند وانهاده هستیم؛ یعنی به خودمان واگذاشته شدهایم. لذا سارتر میگوید: وانهادگی متضمن این معنی نیز هست که ما، خود شخصاً هستی خود را انتخاب میکنیم. وانهادگی با دلهره همراه است.
وی در خصوص ناامیدی مینویسد: هنگامی که آدمی چیزی را میخواهد، همیشه با عوامل محتملی روبروست. مثلاً من چشم به راه آمدن دوستی هستم، این دوست یا با راه آهن میآید یا با اتوبوس. در اینجا امیدواری من به رسیدن دوستم بر این فرض استوار است که قطار در ساعت مقرر میرسد و اتوبوس واژگون نمیشود. در جای دیگر مینویسد: من همیشه به دوستان همرزم خود تا آنجا امیدوار هستم که با من در مبارزه مشترک و محسوس شریکند؛ تا آنجا امیدوارم که مربوط به حزب و جمعیتی است که کمابیش قادر به دخالت و بررسی آن هستم؛ از اینجا به بعد، امید بستن به یگانگی و تکیه بر خواستهای این حزب، درست مانند امید بستن به رسیدن اتوبوس به موقع و خارج شدن قطار از خط است. لذا وقتی که هرکس مسئول خودش بود، وقتی که قانون وجود نداشت، وقتی که اصلی که به آن معتقد باشیم وجود نداشت، و وقتی که انسان، تابع مسیر تاریخ یا طبیعت و مشیّت خداوندی نبود، از اینکه عنایت خداوند دستگیر ما باشد ناامیدیم، از اینکه طبیعت سرنوشت ما را بسازد ناامیدیم.
در یک جمعبندی کلی از مطالب ذکر شده میتوان چنین گفت:
از نظر کییرکگور مفهوم مسئولیت برابر است با: الف) یأس و ناامیدی

موضوعات: بدون موضوع  لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...